پیش از آنکه هر شخصیت یا موقعیتی کلیدی برای توجیه حضور ویل اسمیت و تعریف کاراکتر و جایگاه او در متن قصه وارد شود ،هنکاک آشفتهحال و درمانده بر نیمکتی تکیه زده که به نظر میرسد تنها پناه او در شهر بزرگ لسآنجلس است.
او بیهیچ امید و انگیزهای نگاه اندوهگینش را از پشت عینک بزرگی که چشمانش را پوشانده به نقطهای نامعلوم دوخته است. ژولیدگی، پریشانحالی و لباسهای کهنه نمایش هر رهگذری را به ترحم وامیدارد و این سؤال را در ذهنش تداعی میکند که چه گذشته مبهمی در پس تنهایی اوست که اینچنین بیامید و انگیزه از همه چیز و همهکس دست شسته است.
هنکاک، ولگرد و بیخانمان نیست، او شهرت و هویتش را در میان زمزمه شایعات و ناسپاسیهای مردمی که زمانی دوستش میداشتند گم کرده و غریب و آشفته و ماتمزده دستخوش ناملایماتی است که او را از اوج به زیر آورده!
شلواری پاره، کتانیهای کهنه، نگاهش غمگین و خسته، ریشهایش نتراشیده، کلاهش را تا پیشانی کشیده و با این ظاهر آشفته به جوانکهایی میماند که بیهدف در شهر پرسه میزنند، کمتر کسی است که ابرقهرمان محزون و تنهای لسآنجلس را که سالهایش را صرف نجات شهروندان کرده در این هیئت بشناسد. قهرمانی که مردمش او را به جرم به بار آوردن خسارتهای مالی طرد کرده و حتی از او خواستهاند که شهرشان را ترک گوید. ری امبری از افرادی است که حیات دوبارهاش را مدیون هنکاک است. او یک کارشناس
روابط عمومی است و وظیفه خود میداند که ناجیاش را از این سرخوردگی برهاند. او درصدد برمیآید تا با مشاوره و اتخاذ تصمیمی عاقلانه و موثر بار دیگر تصویر هنکاک را در اذهان عمومی زنده کند.
هنکاک با وجود آنکه به سختی زیربار تصمیم امبری میرود میپذیرد که در زندان بماند تا مردم به او نیاز پیدا کنند و خود به دنبالش بروند. بعد از یک ماه این اتفاق میافتد و باز هم شهرت سابقش را باز مییابد. او در خلال فیلم نیمهگمشدهاش را پیدا میکند و این واقعیت آشکار میشود که آن دو از بازماندگان «الهه»های اساطیری بودند که حدود 3هزار سال از هم جدا افتادهاند.
اما از آنجایی که با هم بودن آنها این خطر را در پی خواهد داشت که هر دو نیروهای خارقالعادهشان را از دست بدهند هنکاک تصمیم به سفر میگیرد و شهر و دیارش را ترک میگوید تا هر دو به زندگی عادی و نرمال خود برگردند.
هنکاک رشتهای از کلاف سردرگم آثار قهرمان سالارانه هالیوودی است؛ فیلمی تاثیرگذار و در عین حال عجیب با ایدهای نو! قصهای که شاید به ذهن نویسندگان زیادی برسد اما کمتر کسی جرأت روی کاغذ آوردن آن را داشته یا سر به سودای نگاشتن داستانهای بزرگتری نباخته است! 3 بازیگر اصلی فیلم وظیفه خطیر پایهریزی نقاط عطف فیلمنامه را به عهده دارند که البته با نقشآفرینی عالیشان به خوبی از پس آن برمیآیند.
کاراکتر اصلی فیلم ویل اسمیت تداعیکننده مردی بزرگ است به نام جان هنکاک؛ دولتمرد میهنپرستی که حدود 12سال پیش (در روزهای مصادف با تاریخ اکران فیلم برگ در سال 2008) با امضای سند استقلال آمریکا در «روز استقلال» کشورش را نجات داد. این فیلم کاخ سفید را یک مرجع بیاعتبار و توخالی معرفی میکند و سیاستهای غلطش را به سخره میگیرد.
پیتربرگ با یادآوری اهمیت نقش این رویداد تاریخی در حیات سیاسی و فرهنگی آمریکا و نیاز جامعه به چنین چهرههای شاخصی در هر دوران، تماشاگر را در فضایی آکنده از سردی، ناسپاسی و قهرمانیگریهای جسورانه و بیچشم داشت بزرگی چون هنکاک رها میسازد، بیآنکه حتی ذهنیتی را در او برای قضاوت یا انتخاب موضعی مشخص ایجاد کند!جالب توجهترین نکتهای که سبب شده فیلمسازان بزرگی چون تونی اسکات، مایکل مان، جاناتان ماستو و گابریل موسینو را بر سر کارگردانی این اثر به رقابت بکشاند و هر کدام یک بار بخت خود را در ساخت فیلم بیازمایند، سوژهای است که در محوریت سناریو قرار دارد!
وینس گیلیان، نویسنده توانایی است که از داستانی نهچندان محبوب، فیلمنامهای پخته، با تفکر و قوی را خلق کرده و پیام را چنان میان لایههای آن تعبیه کرده که باز هم در جو سنگین سیاسی آن و در میان انبوه افکتهای خودنمایانه کارگردان حرفی برای گفتن داشته باشد! اسمیت ایفاگر نقش کاراکتری است که برای گشودن گرههای پدید آمده برای شخصیتهای داستان درنظر گرفته شده است؛ کاراکتری که شکوه و جلال عمارتی بزرگ را به آرامش و حزن کلبه انزوایش میفروشد!
تکیهکلام، موقعیتهای جدی و طنزآمیزی که قصه زیرکانه در بستر آنها روایت شده گواه آنند که هنکاک درام کمدیگونهای است که تعمداً برای جذب مخاطب بیشتر و بالا بردن سطح کیفی کار از آنها بهره گرفته است. برگ بخش دشوار قبل از آشنایی با جیسون بیتمن را با همین روش پیش میبرد تا آن را پذیرفتنیتر سازد. اسمیت سعی میکند شخصیت جان هنکاک را زنده کند و جایگاه او را تا حد یک ابرقهرمان ارتقا دهد، مسیر پرافت و خیزی که هر ستارهای باید برای ستاره شدن طی کند!
همانطور که برگ در آثار دیگرش چون «چراغهای جمعه شب» ثابت کرده تنها در پی یافتن انواع قهرمانیگریهاست، بدون آنکه باورپذیری مخاطب برایش کوچکترین اهمیتی داشته باشد. پرداختن به ویژگیهای خارقالعاده و تصویر اکشنترین صحنههای اکشن از خصایص منحصر به فرد کارگردانیاش است. او حتی «قلمرو» را هم با چنین رویکردی ساخته، طبیعی است که چنین فیلمسازی نمیتواند کمدیساز خوبی از آب دربیاید! او در این تلاش سینمایی ردمایههای کمیک و طنزآمیز را از داستان واقعی هنکاک گرفته و آنها را آنقدر پررنگ جلوه داده تا جایی که شوخیها و عبارات کنایهآمیزش را از حد میگذراند.
برگ تمام تلاش خود را بهکار گرفته که در بیشتر بخشهای فیلم با خلق موقعیتهای گریزناپذیر برای کاراکترها به فیلمش نوعی بار حسی سنگین ببخشد؛ به طوری که تماشاگر را در میان زمین و هوای حزنانگیز داستان بلاتکلیف قرار دهد. پیچیدگیهای بیش از حد شخصیتی که آقای اسمیت بازی میکند نهتنها بین او و بینندهاش فاصله میاندازد بلکه افسون لبخندش را نیز باطل میکند.
تا زمانی که اولین گره قصه باز نمیشود به عمق و پیچیدگی آن پی نمیبریم، پیچیدگیای که با فکر و نقشه پیچیده شده و خاص خود داستان نیست. کاراکتر ترون وظیفه گشودن اولین گره داستان را دارد؛ هنرپیشهای که قادر است به عمق کاراکترها نفوذ کند و شخصیتهای چندبعدی را بازی کند که بیشتر اوقات به او پیشنهاد نمیشود یا بهتر است بگوییم درک او از کاراکترها معمولا از آنچه شخصیتهایش در داستان میطلبد، عمیقتر هستند!
ترون درغنا بخشیدن به متن احساسی داستان به کمک اسمیت میآید که البته قابل تحسین است. چون فیلم هم درست زمانی در سرازیری میافتد که در ورطه عمق تصنعی و خودساخته کارگردان گرفتار میشود. فیلم تازه پیتربرگ با وجود تعلق به ژانری که در آن قرار دارد از ایدهآلها و عناصر اصلی فیلمهای ابرقهرمانانه بینصیب است و با خشونت بیش از حدش ظرافتهای بنیادی بشر را کمرنگ میسازد.به طور کلی فیلم ریتم تندی دارد و حدودا از نیمه به بعد برای رسیدن به پایان عجله دارد.
بیشتر منتقدان در منابع مختلف تحلیلی، هنکاک را فیلم متوسطی دانستهاند و در این زمینه اتفاقنظر دارند که فیلم تودهای درهم از ایدههای خوب و حساب شده است، خوب شروع میکند اما پایان رضایتبخشی ندارد!... موضوع داستان نوعی طنز حاشیهای را به تماشاگر وعده میدهد، اما ضعف فیلمنامه و ضعف در اجرای آن او را تشنه این لحظهها میسازد. استفن فاربر هم در هالیوود ریپورتر شروع فیلم را خوب ارزیابی میکند، اما میگوید فیلم از آن پس میان کمدی و تراژدی تقلا میکند.
نیویورک تایمز -2 جولای 2008