به گزارش همشهری آنلاین، سعید نوری در نقد کتاب «غربیزدایی مطالعات فیلم» نوشت: کتاب «غربیزدایی مطالعات فیلم» به کوشش سید عماد حسینی که هم مقاله تالیفی دارد، هم مقاله و مصاحبههای ترجمهشده، مباحثی را در این رابطه پیش کشیده است که ذهن هر پژوهشگری را به چالش میکشد؛ خواه در شناخت مباحث مطروحه باشد خواه در کلّیت نظام خودِ این کتاب. از این رو نگارنده این مقاله در مواجهه با کتاب مذکور با مراجعه به تجربیات شخصی و مطالعات فردی مطالب مختصری که میتواند تکملهای امروزی بر این کتاب باشد را قبل از ورود به محتوای کتاب آورده و بعد با معرفی کلّی از کتاب به سؤالاتی رسیده که از گردآورنده کتاب پرسیده، به این امید که پاسخهای او بتواند به تنویر بیشتر ذهن خوانندگان در مراجعه به این کتاب موثر باشد.
تلاش برای تفکیک سینمایی میان شرق و غرب با مرزبندهای روشن همیشه ممکن نمیشود چرا که هم از نظر فرم روایی هم از نظر محتوایی همواره فیلمهایی در غرب ساخته شدهاند که ناقض فرم روایی منتسب به غرب باشند و از نظر محتوا هم گرایش به خلقیات شرقی در ادوار مختلف تاریخ سینمای غرب با نمونههایی همراه بوده است حتی اگر شرقیها در نگاه آنان بدوی، تا حدودی ترسناک و بالاخره ناتوان در برقراری ارتباط با غریبه بوده باشند. اما گرایش فیلمسازان شرق به سبک روایی غربی، اگر بتوان مدعی چنین سبکی شد، همواره بیشتر از گرایش غربیها به استفاده از محتوای فرهنگ شرقی بوده است چرا که نظام پخش فیلمها همواره در غرب قویتر و جدیتر از شرق بوده و آنها در رساندن محصولات خود به دست جهانیان هم کوشاتر، هم سازماندهی شدهتر و هم در بازارهای جهانی فیلم پرتعدادتر ظاهر شدهاند؛ پس به شکل طبیعی امکان بیشتری برای تسلط الگوهای روایی خود در شرق داشتهاند.
آموزشهای مدارس سینمایی و نقد و نظرهای منتقدین سینمایی هم بیشتر با متر و معیار سیستم روایی غربی همخوان و همراه بوده است تا کشف فرهنگهای اقلیت شرقی. حتی اگر شرقیها از نظر جمعیت در اقلیت نبوده باشند، اما تولیدات عرضه شده آنها در بازارهای جهانی و نه فقط پردههای سینماهای بومی کشور صاحب اثر در اقلیت بوده است. اما مشکل اصلی دنیای شرق در ناتوانی برای قد علم کردن در برابر غرب نه فقط سرمایه و حمایت مادی که منجر به رشد نیروهای متخصص در ریزرشتههای مختلف سینما میشود که به دلیل تمرکز بیشتر بر تولید بدون بررسی و مطالعه بازارهای جهانی و شناخت سلایق عمومی فرهنگهای متنوع و متفاوت و سهم جمعیتی آنان در بازار تماشاگران بوده است. از این رو جدی نگرفتن پخش و توزیع فیلمهایی که بتوانند با حفظ هویت بومی جذب مخاطب جهانی کنند نیازمند زیرساختهای سیاست فرهنگی است که در جوامع شرقی کمتر به آن توجه شده است و تنها استثنائاتی چون کره جنوبی در بیست سال اخیر با اجرای چنین سیاستی توانستهاند سهم قابل توجهی نسبت به گذشته خود در بازارهای جهانی و جشنواره ها کسب کنند.
از سوی دیگر مساله در اقلیت قرار گرفتن زبانهای شرقی در دنیای غرب و عدم دسترسی به نسخه های زیرنویس شده، حداقل در طول قرنی که گذشت و قبل از ظهور دنیای دیجیتال، از امکان فهم کامل فیلمهای شرقی توسط تماشاگر غربی جلوگیری میکرد در حالیکه نسبت جمعیتی که در یک کشور شرقی زبانهایی مثل انگلیسی بلد باشند همواره بیشتر بوده است. موضوع بعدی مساله عادت است. تماشاگران جهان به شیوه روایت سه پردهای ارسطویی که اغلب فیلمهای غربی از آن تبعیت میکنند عادت بیشتری دارند و با منطق ذهن آمریکایی و اروپایی سازگارترند تا منطق بومی روایت و قصه گویی در کشورهای شرقی. از این منظر حتی کشورهای اروپای شرقی و کشورهای اسکاندیناوی هم نسبت به آمریکا و اروپای مرکزی سهم کمتری از شانس دیده شدن، بررسی و مورد مطالعه قرار گرفتن در جهان داشتهاند. عدم شناخت فرمولهای موفقیت در بازارهای جهانی و عدم بررسی سیاستهای مرتبط با آن یا در پرده ابهام ماندن این سیاستهای کلان فرهنگی در جوامع شرقی در کنار احساس بی نیازی غرب از فهم بیشتر از جهان شرق، نوعی احساس استعمار فرهنگی غربی در ذهنیت شرقیها ایجاد کرده است. البته از زمان جنگ جهانی دوم که فیلمسازان اروپایی به آمریکا سرازیر شدند و سینمای آن را رونق بخشیدند تا کشف استعدادهای شرقی برای سرمایه گذاری توسط غربیها که همواره از پایان جنگ دوم تا امروز ادامه داشته شاهد نقض این استعمار است.
با تعاریفِ جدید، بسیاری از کشورهای غربی، صندوقهای پولی برای کمک به فیلمسازان شرقی در تولید آثارشان ایجاد کردهاند و تعداد آثاری که در قرن جدید توانسته باشند از کشورهای آمریکای جنوبی، آفریقا و آسیا با استفاده از این خرده سرمایههای غربی فیلمی تولید کنند که بعد در جشنوارهها و بازارهای جهانی موفق باشد بیشتر از قبل است و این جهتدهی به آثار از طریق رقابت جهانی برای جذب سرمایه منجر به تعهد سرمایهگذاران در نمایش و اصرار در موفقیت این آثار در رقابتهای جهانی هم هست. مزیت چنین سرمایهگذاریهایی این است که رقابت به پیش از تولید فیلم کشیده شده و ضرورت تولید به شرط سرمایهگذار خود بخشی است که میتواند ضامن موفقیت فیلم در فردای تولیدش باشد اما پاشنه آشیل چنین اعمال سلیقههایی که از طرف سرمایهگذار غربی میشود، جهت دادن به محتوای فیلمها یا اصرار به موضوعاتی است که گاه اغراقشده، غیر بومی و به دور از ذهنیت مولف اثر بوده و بیشتر در راستای تامین نظر موافقِ آییننامه سرمایهگذار غربی در انتخاب آثار است که معمولا باید نزدیک به تصوری باشد که آنها از کشور محل تولید فیلم دارند، نه احتمالا خود واقعی آنها.
با توجه به چنین وضعیتی است که کتاب «غربی زدایی مطالعات فیلم» میتواند ریشهها و زمینههای تفاوت این دو دیدگاه غرب و شرق و ساز و کار عملکرد غرب برای تسلط بر ذهن تماشاگران جهان را تا حدودی روشن کند. از جاهطلبی غربی و به رخ کشیدن امکان دسترسی به فضا در کوران جنگ سرد با تکیه بر عناصر صوتی تصویری و جلوه های ویژه، تصاویر سه بعدی که بتوانند توجیهگر و جاانداز این ذهنیت مسلط باشند و همراهی موسیقی دوازده نتی با این تصاویر، تفوق علمی و امکان فراروی از موضوعاتی چون روابط انسانی را در ذهن تماشاگر آنچنان جا میاندازد تا امکان ارتباط انسان غربی با هر موجود فضایی و بده بستان با آنان را به رخ تماشاگر شرقی بکشد. این در برابر موضوعات رئالیستی که معمولا از شرق برای نمایش در غرب انتخاب میشود فاصلة زیادی دارد.
از سوی دیگر، کتاب در جستجوی آنچه در مشرق زمین گذشته، همزمان با اتمام جنگ دوم جهانی و شکست ژاپن، تلاش برای ایجاد سیاست تولیدی جدیدی از سینمای شرق با تکیه بر اتحاد فرهنگهای آسیایی را مطرح می کند و این تلاشی است برای غربزدایی و پس زدن فیلمهای غربی از پردة سینماهای شرق. شاید بتوان توجه کشورهای شرقی به تولیدات آسیایی و سرمایهگذاری بر این قصهها را در کشورهایی چون کره در بازار فیلم پوسان، بازار تولید مشترک هنگ کنگ و ترکیه دید.
آنچه باید مورد توجه قرار بگیرد این است که هنوز شرق نتوانسته مثل غرب با سیستم ستارهسازی، از هنرپیشههایش چهرههایی در رقابت با فوق ستارههای هالیوودی بسازد که ضامن موفقیت تجاری فیلمهای شرقی در غرب باشد و بُرد تجاری ستارههایش محدود به فضای بومی یا حداکثر چند کشور همسایه است. آنچه در ادامه این جنگ ناملموس میان غرب و شرق میتواند آشتی برقرار کند حضور نظریهها و آرای نظریهپردازانی چون دیوید بوردول و ژان لوک نانسی و دیگرانی است که میتوانند فیلم را فارغ از محتوای تصویری صرف، با بهرهگیری از عناصری سینمایی چون تدوین، صداگذاری و مجموعه میزانسن فیلم که مستقل از هویت فرهنگ جغرافیایی فیلم قابل بررسی است مورد کشف و مطالعه قرار دهند.
دیدگاههای این چنینی با تکیه بر تئوریهای دهکدة جهانی به جای تفکیک و خط کشی مقاومتی میان مرزها به آمیزش فرهنگها از طریق زبان مشترک در بیان سینمایی بها میدهند و سعی در ایجاد تعادل دارند و از فروغلطیدن به یک قضاوت ایدئولوژیک جانبدارانه فراری اند و به اصالت تنوع و مجاز بودن برداشت متفاوت از تعریف یک مولف سینمایی پایبند. کتاب «غربیزدایی...» با چند گفتگو با صاحبنظران در همین مورد به پایان میرسد؛ گفتگوهایی که سعی در روشنگری و جزیینگری در چرایی مجموعه این بحثها دارند و اتفاقا به جای جانبداری از یک شیوه فکری سعی در تجسم شماتیک سلسله مراتب رویکردها دارند. این میتواند ذهنیتی از آنچه که ممکن است سینمای ایران هم بتواند برای خود در نمودار جهانی تجسم کند بدست میدهد و سؤالاتی چون میزان سهم ناچیز سینمای ایران در بازار جهانی تماشاگران و علت و علل آن را جویا شود و با پیریزی یک استراتژی، موقعیت خود را بهبود ببخشد.
آنچه کتاب در رابطه با سینمای ایران در زمینه ارائه میکند یک مقاله تالیفی درباره سینمای مخملباف و رابطه آن با سینمای «تراملّی» یا «میانِ ملل» است که بیارتباط با همان ذهنیت فهم مشترک میان تماشاگران ملیتهای مختلف از یک فیلم یا «جهانیشدن» نیست. این که مخملباف با پس زمینههای ایدئولوژیک و بازی با دو روی این سکّه در جذب و نفی افراطی و صفر و صدی نظریات و باورهای خود در دو دوران عملا یکسان اما در ظاهر متفاوت آیا نمونهای مرتبط با بحث جهانیشدن یا ضدغربی میتواند تلقی شود یا نه و آنچه او با ارزشگذاری اخلاقی یا تقبیح آن در فیلمهایش مطرح میکند اصلا امکانی از غربیزدایی هستند یا نه سؤال نگارنده هم هست، چرا که بررسی چنین دیدگاهی لاجرم مولف آن مقاله را در تقابل اخلاقی با یکی از دو روی سکه قرار میدهد و این خارج از دایره آن چیزی است که مطالعات سینمایی طلب میکند. در اینجا بیشتر با باورهای ذهنی فیلمساز درگیریم تا فیلم به عنوان یک اثر هنری با مختصات سینمایی. بنابراین، به نظر نگارنده در مجموعه این کتاب، مورد ایران میتوانست مربوط به کلیت سینمای ایران در نمودار جهانی به عنوان یک آلترناتیو کوچک در برابر غرب با اتکاء به نمونههای موجود در این سینما باشد.
نظر شما