سولژنیتسین در 11 دسامبر 1918 در روسیه به دنیا آمد. افشاگریها و انتقادات صریح و بی پرده سولژنیتسین در نظام کمونیستی اتحاد جماهیرشوروی موجب شد وی بیست سال را در تبعید بگذراند. الکساندر سولژنیتسین در جنگ جهانی دوم به عنوان افسر توپخانه در ارتش اتحاد جماهیر شوروی خدمت و به خاطر خدماتش مدال افتخار دریافت کرده بود. اما در سال 1945 میلادی به خاطر نوشتن نامهای در انتقاد از جوزف استالین مورد غضب قرار گرفت و هشت سال زندانی شد.
وی پس از گذراندن هشت سال در گولاگهای استالین به قزاقستان تبعید شد. در سال 1974 میلادی از اتحاد جماهیرشوروی اخراج و از آنجا به آلمان غربی و سپس به سوئیس رفت و در نهایت در ایالات متحده آمریکا ساکن شد. در 3 آگوست 2008 وی در محل باغ ییلاقی خود به نام تروئیتسه - لیکووا در حومه شهر مسکو به علت ایست قلبی درگذشت.[سولژنیتسین خالق شبه جزیره گولاگ درگذشت]
وی را در صومعه دانسکی به خاک سپردند. این محل را الکساندر سولژنیتسین 5 سال قبل از مرگش انتخاب کرده بود. گفتوگویی را که پیش رو دارید مصاحبه هفته نامه آلمانی اشپیگل با سولژنیتسین است که در اواسط سال میلادی گذشته انجام شده است. این گفتوگو آخرین گفتوگوی سولژنیتسین پیر با رسانههای غربی است.
- الکساندر آسایوویچ، وقتی که ما وارد شدیم دیدیم مشغول کار هستید. به نظر میرسد حتی در سن 88 سالگی هم احساس میکنید باید کار کنید. در حالی که وضع سلامتی شما حتی اجازه نمیدهد از خانهتان خارج شوید و کمی قدم بزنید. این همه نیرو را از کجا میگیرید؟
من همیشه، حتی از بدو تولد، یک انگیزه درونی داشتهام و همواره با خوشی خاطر، خودم را وقف کار کردهام؛ وقف کار و کوشش.
- در حال حاضر چهار میز توی این اتاق هست. شما در کتاب «سالهای زندگی من در آمریکا» که قرار است پاییز امسال در آلمان منتشر شود نوشتهاید حتی زمانی که در بیشه یا جنگلی قدم میزنید به نوشتن ادامه میدهید.
آن وقتها که در زندان گولاگ زندانی بودم گاهی اوقات روی دیوارهای سنگی مینوشتم. یا روی تکههای کاغذپاره. بعد نوشتهها را حفظ میکردم و کاغذ را از بین میبردم.
- و حتی در زندان، جایی که در ناامیدی کامل بودید نیرویتان را از دست ندادید؟
خیر. گاهی اوقات فکر میکنم بگذار هر چه میخواهد بشود، بشود. و بعد همه چیز سر جای خودش قرار میگیرد. مثل اینکه همه چیز خوب پیش رفت.
- فکر نمیکنم در سال 1945، زمانی که نیروهای مخفی و اطلاعاتی ارتش کاپیتان سولژنیتسین را در پروس شرقی دستگیر کردند، بر این عقیده بودید. چون در نامههایی که در آن روزها از خط مقدم جبهه مینوشتید به هیچوجه چاپلوسی استالین را نمیکردید و البته تاوان نوشتن آن نامهها هشت سال زندان بود.
آن موقع در جنوب وردمیت بودیم. تازه محاصره آلمانها را شکسته بودیم و به سمت کانینزبرگ که حالا کالینینگراد نامیده شده است در حرکت بودیم. در بین راه بود که دستگیر شدم. همیشه خوشبین بودهام و همیشه دیدگاه ویژهام مرا سرپا نگه داشته و راهنمایی کرده است.
- چه دیدگاهی؟
البته دیدگاههای من در طول زمان تغییر کرده است. اما همیشه به آنچه که انجام دادهام اعتقاد داشتم و هرگز خلاف وجدانم کاری نکردهام.
- 13 سال پس از تبعید به روسیه بازگشتید. آن زمان از دیدن روسیه جدید ناامید شدید. جایزهای را که گورباچف به شما داده بود پس دادید. حتی حاضر نشدید پاداشی را که یلتسین میخواست به شما بدهد بپذیرید. اما جایزه ولادیمیر پوتین افسر بازجوی سابق کاگ ب که بیرحمانه شما را متهم کرد، پذیرفتید. این تناقضها چگونه یک جا جمع میشوند؟
آن جایزه اول که گفتید در سال 1990 پیشنهاد شد از جانب گورباچف نبود بلکه از سوی شورای وزیران فدراسیون سوسیال جمهوریخواه پیشنهاد شده بود که طبیعتاً فرقی با اتحاد جماهیرشوروی سابق نداشت.
جایزه به خاطر نوشتن کتاب «زندگی در مجمعالجزایر گولاک» بود که من آن را نپذیرفتم. چون نمیتوانستم برای نگارش کتابی جایزه بگیرم که در میان خون میلیونها نفر نوشته شده بود. سال 1998 دوران بدبختی کشور بود. مردم در بیچارگی به سر میبردند. همان زمان بود که من کتاب «روسیه در آستانه فروپاشی» را نوشتم.
یلتسین دستور داد از من به بهترین نحو تقدیر شود. من در جواب گفتم نمیتوانم از دولتی که روسیه را به چنین وضع اسفناکی دچار کرده، جایزه دریافت کنم و اما جایزه آخر نه از سوی شخص رئیسجمهور، بلکه از سوی گروهی از متخصصان و صاحبنظران به من داده شد.شورای علم مرا نامزد دریافت این جایزه کرد و شورای فرهنگ نیز از این ایده حمایت کرد.
حتی برخی از مشهورترین و برجستهترین صاحبنظران روسیه که همه آنها در حیطه کاری خود صاحب نظرند نیز از این ایده استقبال کردند. هنگام دریافت جایزه ابراز امیدواری کردم که آن دوران تلخ روسیه که من در تمام طول عمرم آن را مطالعه و بررسی کردهام، برایمان درسی شود تا در آینده دیگر خودمان را گرفتار بدبختی و بیچارگی جدیدی نکنیم.
و اما ولادیمیر پوتین. شما درست گفتید. او افسر سابق سازمان اطلاعات است. اما او بازرس کاگ ب نبود. رئیس زندان گولاک هم نبود. اینکه او سابقه اطلاعاتی داشته باشد اصلاً چیز بدی نیست. برای مثال هیچ کسی فردی را که قبلاً رئیس سازمان سیا بوده، به خاطر ریاستش بر چنین سازمانی مورد انتقاد و سرزنش قرار نمیدهد.
- شما در تمام طول عمرتان از مقامات اتحادجماهیرشوروی سابق خواستید تا از تمامی آنچه بر سر قربانیان زندانهای گولاک و کشتهشدگان جوخه ترور حزب کمونیست آوردند، توبه کرده و ابراز پشیمانی کنند. کسی به حرفتان گوش کرد؟
من در طول زمان با این حقیقت خو گرفتهام که در سراسر جهان، ابراز ندامت آن هم به شکل عمومی گزینهای غیرقابل قبول برای سیاستمداران مدرن است.
- رئیسجمهور فعلی (پوتین) روسیه میگوید فروپاشی اتحادجماهیرشوروی بزرگترین فاجعه ژئوپولیتیک قرن بیستم است. فکر نمیکنید این سخن با هدف وادار کردن مردم به فراموشی گذشته بر زبان آورده شده است؟ فراموشی همه جنایاتی که در زمان اتحادجماهیرشوروی رخ داد؟
البته در سراسر جهان این نگرانی وجود دارد که ایالات متحده آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان چگونه میخواهد جهان را اداره کند. ایالات متحده قدرتی است که از پس تغییرات ژئوپولیتیک تبدیل به یک ابرقدرت شده است.
اما حقیقت این است که ترکیب مفهوم عبارات روسیه و شوروی هنوز پابرجا است. نسل پیشین کشورهای کمونیستی هنوز حاضر به ابراز ندامت و پشیمانی نیستند. در حالی که نسل جدید طوری قهرمانانه رفتار میکنند که گویی آنها ما را آزاد کرده و زندگی جدیدی به ما بخشیدهاند.
این در حالی است که مسکو همچنان کمونیستی باقی مانده است. با این وجود امیدوارم زمانی این مرحله و دوره ناسالم تمام شود و همه کسانی که در چارچوب نظامهای کمونیستی زندگی کردهاند دریابند که کمونیسم مسئول برخی دورههای تلخ و نکبتباری است که در تاریخ روسیه ثبت شده است.
- حتی مردم روسیه؟
اگر نگاهی هوشیارانه و عاقلانه به تاریخمان بیندازیم میبینیم که از تمایل نوستالژیک به اتحاد جماهیرشوروی گذشته خبری نیست. در حالی که امروز این تمایل در برخی از بخشهای جامعه ما دیده میشود.
نه کشورهای اروپای شرقی و نه جمهوریهای تازه استقلال یافته شوروی سابق نیازی احساس نمیکنند که بدبختیهایشان را در تاریخ گذشته روسیه بررسی کنند.
- برای پذیرفتن اینکه کسی مرتکب گناه یا اشتباهی شده، باید اطلاعات کافی از گذشته او در دست باشد. اما مورخان از این مسئله شکایت دارند که آرشیوهای اطلاعات تاریخی موجود امروز به هیچ وجه به اندازهای که در دهه نود در دسترس بود، قابل دسترسی نیست.
این مسئله پیچیده است. هیچ شک و تردیدی وجود ندارد که در مورد آرشیوهای اطلاعاتی در خلال بیست سال اخیر انقلابی در روسیه رخ داده است. بسیاری از پروندهها باز شده اند. امروز مورخان و محققان به صدها و هزاران سندی که پیشتر جزو اسناد طبقهبندی شده بودند، دسترسی دارند.
اما تا آنجا که به سالهای اخیر مربوط میشود گذر کردن اسناد از مسیر خارج شدن از طبقه بندی به سختی انجام میشود و مدت زمان بیشتری صرف این کار میشود. با این حال پروندههای مهمترین آرشیوهای اطلاعاتی کشور امروز در دسترس هستند. آرشیو ملی فدراسیون روسیه در دسترس است.
این اسناد هم برای افراد عادی و هم برای محققان در دسترس است. در خلال سالهای 2004 تا 2005 آرشیو ملی فدراسیون روسیه اقدام به چاپ هفتمین جلد از کتاب تاریخ زندان گولاک استالین کرد.
من در نگارش این کتاب همکاری داشتهام و به شما اطمینان میدهم که مجلدات این کتاب بینهایت دقیق، جامع و قابل اعتماد هستند. محققان در سراسر جهان به این کتاب اعتماد دارند.
- به نظر ما در میان تمام کتابهای شما، کتاب مجمع الجزایر گولاک بازتاب عمومی گستردهای داشت و جریانی به راه انداخت. در این کتاب شما طبیعت انسان گریز دیکتاتوری جماهیرشوروی را تصویر کردید. امروز که به گذشته نگاه میکنید فکر میکنید این کتاب تا چه اندازه در فروپاشی و شکست کمونیسم در جهان نقش داشته است؟
نباید این سئوال را از من بپرسید. یک نویسنده نمیتواند اینگونه ارزیابی کند.
- اگر بخواهم حرفهایی که زمانی زدید را خلاصه کنم، این میشود که تاریخ سیاه قرن بیستم به خاطر حفظ بشریت باید روی دوش مردم روسیه حمل میشد. آیا مردم روسیه از گذشته خود، انقلابهایی که انجام دادند و عواقب آن درس گرفتهاند؟
به نظر میرسد دارند درس میگیرند. ساخت تعداد زیادی فیلم و انتشار تعداد زیادی کتاب درباره تاریخ قرن بیستم در روسیه گواهی بر این مدعا است که روسها میخواهند از گذشته درس بگیرند.
همین چندی پیش تلویزیون دولتی روسیه سریالی براساس داستانهای وارلام شالاموف پخش کرد. در این سریال حقیقتهای تکاندهندهای از کمپها و زندانهایی که استالین برپا کرده بود نشان داده شد. اصلاً هم آبکی نبود.
- دوران ریاست جمهوری پوتین را در مقایسه با دوران ریاست جمهوری یلتسین و گورباچف چگونه ارزیابی میکنید؟
دولت گورباچف از نظر سیاسی به طرز تعجبآوری سادهلوح، بیتجربه و بیتوجه به مطالبات مردم بود. دوره گورباچف در واقع یک دوره حکومتی نبود بلکه دورهای بود که در آن خود دولت از قدرت چشم پوشی و آن را با دست و دلبازی واگذار کرده بود.
از سوی دیگر تحسین و تمجید غرب از پیگیری چنین سیاستی گورباچف را وامی داشت که گمان کند سیاستهای درستی در پیش گرفته است. اما بگذارید تکلیفمان را روشن کنیم که گورباچف با یلتسین خیلی فرق داشت.
امروز هنوز این مسئله مطرح است که نخست چه کسی حق آزادی بیان و فعالیتهای شهروندی را به مردم روسیه اعطا کرد.
البته دوران یلتسین هم دورانی بود که با بی توجهی به خواستههای مردم روسیه سپری شد اما نوع این بیتوجهی با دوران گورباچف فرق داشت. در واقع یلتسین سعی داشت به جای اینکه یک دیکتاتور دولتی باشد یک دیکتاتور شخصی شود.
به همین منظور به سرعت شروع به فروش میلیاردها دلار از ثروت ملی کشور کرد. یلتسین با هدف جلب حمایت رهبران منطقهای، سیاستهای جدایی طلبانه را گسترش داد و قوانینی وضع کرد که روند فروپاشی روسیه را سرعت و شدت بخشید.
چنین سیاستهایی روسیه را از ایفای نقش تاریخی خود که مدتها برای به دست آوردن آن تلاش کرده بود، محروم و موقعیت روسیه را در جامعه بینالمللی تضعیف کرد. البته تمام این سیاستها با تحسین و تمجید غرب مواجه شد.
ولادیمیر پوتین اما کشوری گیج و سردرگم و غارت شده با مردمی فقیر و دلسرد و ناامید را تحویل گرفت. هر کاری که امکان انجامش بود را انجام داد و سعی کرد قدرت و عظمت مردم روسیه را آرام آرام به آنها بازگرداند. البته به این تلاشها توجه نشد و هرگز از آن قدردانی نشد.
- تقریباً برای همه واضح و مبرهن است که ثبات روسیه به نفع غرب است. اما یک مسئله است که ما را به تعجب وامی دارد و آن اینکه وقتی از شکل درست ایالتی بودن برای روسیه سخن میگوییم شما همواره از مدافعان دولت مدنی مردمی هستید و این مدل را با مدل دموکراسی غرب مقایسه میکنید. در حالی که هفت سال از دوران ریاست جمهوری پوتین سپری شده ما میتوانیم پدیدهای کاملاً متضاد با آنچه که شما میگویید را در روسیه ببینیم. قدرت در دستان رئیسجمهور متمرکز شده است و همه چیز به او ختم میشود.
بله. من همیشه بر نیاز روسیه به برخورداری از دولت مردمی محلی تاکید کردهام و این دولت را در تضاد با مدل دموکراسی غربی میدانم. اما از سوی دیگر سعی کردهام برای مردم کشورم نمونههایی از دولتهای مردمی محلی تاثیرگذار نظیر دولتهایی که در سوئیس و انگلیس دیدهام، را طرح کنم.
امروز اما من همچنان از روند کند و ناکافی توسعه دولت مردمی در روسیه بی نهایت نگرانم. اما حداقلش این است که این مهم سرانجام شروع به شکل گرفتن کرده است. در زمان یلتسین دولت مردمی محلی در سطحی خاص متوقف میشد.
در حالی که نظام عمودی قدرت در روسیه هر روز نقش بیشتری به مردم واگذار میکند تا تصمیمگیرنده باشند. متاسفانه این روند نیز هنوز در ویژگیهایش به حالت سیستماتیک درنیامده است اما در روسیه تقریباً اپوزیسیونی وجود ندارد. البته یک اپوزیسیون برای تضمین سلامت روند توسعه هر کشوری لازم و ضروری است.
امروز شما به ندرت میتوانید اپوزیسیونی با عملکرد اپوزیسیون زمان یلتسین در روسیه پیدا کنید. البته حزب کمونیست را از این قاعده مستثنی کنید. بنابراین زمانی که میگویید در روسیه تقریباً اپوزیسیونی وجود ندارد احتمالاً منظورتان از اپوزیسیون احزاب دموکراتیک دهه 90 است.
اما اگر نگاهی عاری از تعصب به شرایط دوران یلتسین بیندازید، خواهید دید که در دهه 90 کاهش شدیدی در استانداردهای زندگی مردم روسیه روی داد و این رکود سه چهارم خانوادههای روس را متاثر از خود کرد. البته همه اینها تحت پرچم دموکراسی روی داد.
حال چندان جای تعجب نیست که مردم روسیه چندان تمایلی به جمع شدن زیر این پرچم نداشته باشند. و امروز رهبران این احزاب حتی نمیتوانند روی به اشتراک گذاشتنسهمهای خود در یک دولت سایه خیالی به توافق برسند.
بسیار مایه تاسف است که هنوز اپوزیسیونی ساختاری، با عملکرد شفاف و گسترده در روسیه به وجود نیامده است. رشد و توسعه یک اپوزیسیون درست مانند به بلوغ رسیدن دیگر نهادهای دموکراتیک به تجربه و زمان بیشتری نیاز دارد.
- در مصاحبه قبلیام با شما، شما از قوانین انتخابات نمایندگان دوما انتقاد کردید. شما معتقد بودید تنها نیمی از آنها با رای مستقیم حوزههای انتخاباتی خود به دوما راه مییابند. در حالی که نیم دیگر نمایندگان احزاب سیاسی هستند. پس از اصلاح قانون انتخابات که توسط ولادیمیر پوتین انجام شد دیگر حتی رای مستقیم در حوزههای انتخابیه هم وجود ندارد. آیا این به معنی عقبگرد نیست؟
بله، از نظر من این کار اشتباه بود. من از منتقدان همیشگی پارلمان حزبی بودهام و طرفدار انتخابات غیرحزبی هستم که در آن کاندیداها به طور مستقیم نماینده مردم باشند و مسئولیت ناحیه و منطقه تحت نظر خود را برعهده بگیرند.
و چگونه میتوان در چنین روندی که برای انتخابات تعیین شده چنین فردی را انتخاب کرد. من شکل گیری گروههای اقتصادی، سرزمینی، آموزشی، کارگری و صنعتی را درک میکنم و به آنها احترام میگذارم اما هیچ ویژگی ارگانیکی در احزاب سیاسی روسیه نمیبینم.
روابطی که براساس انگیزههای سیاسی ایجاد شده باشند میتوانند سست و بی اعتبار باشند و اغلب اوقات انگیزههای خودخواهانه پشت سر خود دارند. لئون تروتسکی در خلال انقلاب اکتبر روسیه سخن درستی گفت.او گفته بود «حزبی که برای دستیابی به قدرت تلاش نکند به هیچ دردی نمی خورد.»
ما داریم درباره تلاش احزاب برای منافع حزبی آن هم به قیمت هزینه برداشتن برای مردم حرف میزنیم. رای دادن به احزاب شخصی و برنامههایشان جایگزین غلطی برای تنها راه صحیح انتخاب افراد واجد شرایط به عنوان نمایندگان مردم است.
- به رغم اینکه درآمدهای نفتی روسیه از صادرات نفت و گاز بسیار زیاد است و به رغم اینکه توسعه طبقه متوسط به خوبی انجام شده هنوز تفاوت بسیار زیادی میان فقیر و غنی در روسیه وجود دارد. برای بهبود این شرایط چه میتوان کرد؟
به نظر من شکاف میان فقیر و غنی یکی از خطرناکترین پدیدههای روسیه است و دولت باید بلادرنگ درباره آن چارهای بیندیشد. اگرچه بسیاری از فرصتها در دوران یلتسین از دست رفت اما تنها راه منطقی برای تصحیح شرایط حال حاضر رفتن به دنبال صنایع بزرگ نیست.
بلکه باید به صنایع متوسط و کوچک نیز فضایی برای رشد بدهیم. به این معنی که شهروندان و کارآفرینان کوچک تر در برابر قوانین ناکارآمد و فساد اداری حمایت شود. این کار به معنای سرمایهگذاری درآمدهای حاصله از فروش منابع طبیعی در بخش زیرساختهای ملی، آموزش و مراقبتهای بهداشتی است. باید یاد بگیریم که این کار را بدون دزدیهای شرم آور و حیف و میل سرمایه انجام دهیم.
- آیا روسیه به یک ایده ملی نیاز دارد؟ اگر این طور است این ایده ملی چه شکلی خواهد داشت؟
عبارت ایده ملی یک عبارت مبهم است. ممکن است تصور شود این ایده ملی فهم و درک گسترده در میان مردم برای انتخاب شیوه زندگی در کشورشان است. البته مفهوم مشترکی مانند آنچه گفتم ممکن است مفید باشد اما نباید به شکل مصنوعی یا از بالا توسط قدرت به مردم خورانده شود.
- روسیه در سالهای اخیر تا حدودی در انزوا بوده است. اخیراً روابط میان روسیه و غرب تا حدودی به سردی گراییده است و این سردی روابط روسیه و اتحادیه اروپا را نیز شامل میشود. دلیلش چیست؟ مشکل غرب در درک روسیه مدرن چیست؟
دلایل بسیاری را نام میبرم اما جالبترین آنها دلایل روانی هستند. برخورد امیدی واهی با واقعیت خشک. این مسئله هم در روسیه و هم در غرب رخ میدهد. در سال 1994 وقتی به روسیه برگشتم دنیای غرب و دولتهایشان تقریباً در روسیه پرستش میشدند.
این پرستش به دلیل آگاهی واقعی و انتخاب شخصی نبود بلکه به دلیل نفرت و بیزاری طبیعی بود که در بلشویک و تبلیغات ضدغربیاش در روسیه وجود داشت. البته علاقهمندی مردم روسیه به غرب با آغاز بمباران صربستان توسط نیروهای ناتو تغییر کرد. اگر بگویم تمامی طبقات مردم روسیه از این بمباران عمیقاً شوکه شدند، بیراه نگفتهام.
پس از آن زمانی که ناتو سعی کرد حوزه نفوذش را گسترش دهد و برخی از جمهوریهای تازه استقلال یافته را به عضویت خود درآورد، احساس مردم روسیه در مورد غرب باز هم تغییر کرد. این مسئله درخصوص اوکراین بسیار برای روسیه گران تمام شد. اوکراین کشوری بسیار نزدیک به روسیه است و میلیونها خانواده روس در این کشور اقوام و خویشانی دارند.
در نخستین قدم روابط خویشاوندی این خانوادهها با دیواری از نظامیگری قطع شد. بنابراین طبیعی است تصور مردم روسیه درخصوص غرب که خود را به عنوان مهد دموکراسی معرفی میکند به تدریج تغییر کند.
- اما غرب هم برخی سیاستهای روسیه را تاثیر گرفته از رویکردهای اتحاد جماهیرشوروی سابق میداند.
البته این تصور خیلی هم بد است. اما حتی قبل از آن هم غرب در مورد روسیه دچار اشتباه شد. غرب در برههای از زمان از واقعیت در روسیه غفلت کرد و روسیه را یک دموکراسی جوان نام گذاشت در حالی که از دموکراسی در روسیه خبری نبود. مسلم است که روسیه هنوز یک کشور دموکراتیک نیست بلکه تازه پایهگذاری دموکراسی را آغاز کرده است.
اعمال فشار بر روسیه به بهانه قرار دادن برخی از تخطیها و اشتباهات بسیار آسان است. اما آیا همین روسیه نبود که پس از 11 سپتامبر دست کمک خود را به سوی غرب دراز کرد؟
تنها یک عیب و نقص روانشناختی میتواند توجیهکننده این واقعیت باشد که غرب از پذیرفتن کمک روسیه امتناع کرد. مدتی نگذشت که آمریکا کمکهای مهم روسیه به افغانستان را پذیرفت و پس از آن بلافاصله تقاضاهای جدید و جدیدتری را مطرح کرد.
اما تا آنجا که به اروپا مربوط میشود تمامی ادعاهای آنها درخصوص روسیه براساس ترس از کمبود انرژی است. پیش از آنکه به روسیه برگردم در مصاحبهای با مجله فوربس اعلام کردم اگر به آینده نگاهی بیندازیم روزی را میبینیم که هم اروپا و هم آمریکا نیازمند روسیه خواهند بود.
- در سال 1987 شما در مصاحبهای با رودولف آگوستین بنیانگذار مجله اشپیگل گفتید برایتان بسیار سخت است که درباره مذهب صحبت کنید. مذهب در نظر شما به چه مفهوم است؟
برای من مذهب به معنای بنیان و حامی زندگی فردی است.
- از مرگ میترسید؟
خیر، دیگر از مرگ نمیترسم. وقتی جوان بودم مرگ زودهنگام پدرم خیلی بر زندگیام سایه انداخت. میترسیدم قبل از آنکه تمامی نقشههایی که برای فعالیت ادبیام کشیدهام به سرانجام برسد، بمیرم.
در خلال سالهای 30 تا 40 سالگی رویکردم نسبت به مرگ بسیار متعادل و آرام شده بود. احساس میکنم طبیعی است اما به معنی پایان نیست. تنها نقطه عطف زندگی هر فرد است.
- به هر حال ما آرزو میکنیم که شما سالهای سال به زندگی خلاقانه خود ادامه بدهید.
نه، اصلاً. دیگر کافی است.
همشهری امارات