عبدالقادر بلوچ، فعال حوزهی کتاب روستاست که کتابخانهی روستای «وشنام دری» را راهاندازی کرد. او برای بچههایی که غیر از کتاب درسی، کتاب دیگری ندیده بودند با چند کتاب شروع کرد و حالا هم تعداد کتابها و هم استقبال از کتاب در روستایش آنقدر زیاد شده که نیاز به ساختمان جدید دارند!
کتابی به نام روستا
کتابی که قرار است بهنام این روستا منتشر شود، داستانهایی متفاوت از چند نویسنده را شامل میشود، اما به روستای وشنام دری مرتبط نیستند.
بلوچ برای ما شرح میدهد: «به پیشنهاد «سیدعلی کاشفیخوانساری»، منتقد و نویسندهی حوزهی کودک و نوجوان، فراخوانی دادیم که نویسندگان، داستانهایشان را به ما بدهند و آنها را در یک کتاب جمعآوری کنیم بهنام کتاب روستای وشنام دری و حاصل فروش این کتاب، صرف خرید کتابهای کتابخانهی روستای ما شود.
بعد از انتشار فراخوان، بعضی نویسندگان حوزهی کودک و نوجوان داستانهایی فرستادند و این داستانها جمعآوری شد. مقدمهای را هم خودم دربارهی کتابخانهی روستای وشنام دری نوشتم و حالا کتاب در دست ناشر است و مراحل چاپ را میگذرانند.»
کتاب، کرونا، آنلاین
ظاهراً شیوع بیماری کرونا و تعطیلی مدرسهها و یک عدد موبایل، سبک زندگی اهالی روستاها و نوجوانهایش را تغییر داده است. بلوچ میگوید: «در این دو سالی که کرونا آمده و بچههای روستای ما به سیستم فضای مجازی آشنا نیستند و آن ابزار را ندارند که ارتباط بگیرند، مدرسهها تعطیل شده بود و بچهها سرگردان بودند. از درس و مشق عقب افتاده بودند. من آمدم ایدهی کلاسهای آنلاین را اجرا کردم. اوایل با موبایل خودم شروع کردم. ارتباط گرفتم با نویسندگان و تصویرگران و فعلان حوزهی کودک و نوجوان. بهخاطر کرونا، فقط تعدادی از بچهها را در فضای کتابخانه و با رعایت پروتکلهای بهداشتی آوردم و به همین روش با نویسندگان ارتباط گرفتیم. پیش رفتیم تا دوستانی در فضای مجازی امکانات ما را دیدند و متوجه شدند که ما این کار را با موبایل انجام میدهیم که کار سختی است. آمدند و در زمینهی ابزار و وسایل ارتباطی کمک کردند، به ما لپتاپ و مانیتور و تلویزیون دادند و الآن کلاسها را به بهترین شکل و بهترین کیفیت برگزار میکنیم. بچهها کتاب یکی از نویسندگان را میخوانند، بعد با آن نویسنده هماهنگ میکنیم که با بچهها دربارهی کتاب صحبت کند. با هم گفتوگو میکنند، قصه میگویند و هرروز این کلاسها را برگزار میکنیم. ما حتی جمعهها کلاس آنلاین داریم؛ در دو نوبت صبح و بعد از ظهر. به این ترتیب که یک روز، نویسندهای دربارهی داستان با بچهها صحبت میکند و روز دیگر نویسندهای با محوریت کتاب خودش با بچهها گفتوگو میکند. بچهها خلاصهی کتاب را میگویند و دربارهی شخصیتهای داستانی صحبت میکنند. همچنین با کمک و همکاری تصویرگران، بچهها از نظر هنر نقاشی هم پیشرفت خوبی داشتهاند. الآن بهخوبی میتوانند بعضی از شخصیتهای داستانها را نقاشی کنند و داریم میبینیم که این فعالیتها تأثیر زیادی روی بچهها گذاشته است.»
تهران کجا و وشنام کجا؟
بلوچ معتقد است: «این کلاسها باعث شده بچهها، نویسندگان حوزهی کودک و نوجوان را بشناسند، با کتابهای آنها آشنا شوند و اعتماد به نفس بچهها بالا برود، چون با شخصیتهای بزرگ ادبی کشور صحبت میکنند. این برای اهالی روستا باعث افتخار است که فرزندانشان با بهترین نویسندگان کشور ارتباط میگیرند.
تهران کجا و وشنام کجا؟ شهرستانهایی که نویسندگان بزرگ در آن زندگی میکنند کجا و چابهار و و روستای وشنام که از دورترین روستای کشور است کجا؟
ولی این بستر بهخوبی برای ما فراهم شد و ما با فعالیتهایی که انجام دادیم، روستای خودمان را با کتاب به کشور معرفی کنیم؛ حالا اگر وشنام دری را بشناسند، بهنام کتاب و کتابخانهاش میشناسند.
سال گذشته در جشنوارهی روستاهای دوستدار کتاب در سراسر کشور که بیش از دوهزار روستا در آن شرکت کرده بودند، وشنام در ردهی ۱۰ روستای برگزیده انتخاب شد و بهعنوان روستای دوستدار کتاب در کشور شناخته شد. فعالیتهای بچهها و نویسندگان و فعالیتهای کتابخانه و افراد روستا که در این زمینه فعالیت داشتند بهخوبی دیده شد.
قبل از کتابخانه، روستا وضعیت خوبی از نظر آموزشی نداشت. قبل از کتابخانه، بچهها با کتابهای غیردرسی آشنایی نداشتند و فقط همان کتابهای مدرسه را میشناختند.
حالا بچهی سهساله، کتابی را نشان بزرگترها میدهد که این به درد گروه سنی من میخورد؟ یا کودک هشتساله کتابی را برمیدارد، اسم نویسنده، مترجم و ناشر را میگیرد و با رعایت تمام اصول معرفی کتاب، کتاب را برای همسن و سالانش و بزرگترها معرفی میکند. همهی این فعالیتها روی مردم روستا و زندگیشان تأثیر گذاشته است.»
مدرسهی دخترانه و چمن مصنوعی
اما ماجرای این گزارش از پیامی در واتساَپ شروع شد: «سلام یادتان هست از من مصاحبه گرفتید؟» و بعد تصویری از جملههای انتهایی گزارش که زیر آن خط آبی ضخیمی کشیده بود، ضمیمه شد: «وقتی مسئولان برای بازدید از روستای ما آمدند، جوانان ما مشکلاتشان را گفتند و مسئولان قول دادهاند برای جوانان، زمین فوتبال چمن راهاندازی شود و برای کودکان هم پارک. کودکان و نوجوانان به شادی نیاز دارند.» و در ادامه نوشته بود: «خدا را شکر، چندماه پیش، چمن مصنوعی روستا نصب شد.» چه خبر خوبی بود در این روزهای تلخ.
البته هنوز مشکلاتی هست. بلوچ میگوید: «وقتی کتابخانه کار خودش را شروع کرد، در روستا مدرسهی دخترانه و چمن مصنوعی نداشتیم. همان گزارشی که شما کار کردید، کتاب و مطالبهگری و برنامههای کتابخوانی باعث شد که بعد از یک سال، دختران جامانده از تحصیل به مدرسه برگشتند و ساخت مدرسهی راهنمایی دخترانه شروع شد و در حال ساخت است. زمین چمن مصنوعی هم فراهم شد و بچهها شیفت عصر میروند فوتبال بازی میکنند و لذت میبرند. فقط کمی، کم و کاستی داریم. مثلاً زمین چمن مصنوعی روشنایی ندارد و غروب که میشود دیگر نمیتوانند بازی کنند.» در حالی که در تابستانهای گرم وشنام، هوای شب برای فوتبال مناسب است.
بلوچ در پیامی دیگر برای ما مینویسد: «روزی که قدم در راه تأسیس کتابخانه گذاشتم، تنها و بیهیچ یاوری بودم و با خود گفتم، آیا در این دنیای شلوغ کسی هست که دغدغهی کمک به روستای کوچک و کمبرخوردار و دوری چون وشنام دری را داشته باشد؟
تا اینکه کمکم با افراد بسیاری از قشر فرهنگی و فرهیخته ارتباط برقرار کردم؛ رؤیایم را گفتم و از آن زمان تا این لحظه، از سخاوت ولطفشان برخوردار شدم؛ چه در تأمین کتاب و تجهیزات فرهنگی و چه در زمینهی بهرهگیری از دانش و تخصص و هنرشان.
آنزمان پیش خودم گفتم، آیا روزی میرسد که کتابخانهی وشنام دری، آنقدر غنی شود که بتواند به بقیهی روستاهای کمبرخوردار کتاب هدیه کند؟ و اکنون رؤیایم محقق شده است.
ماه پیش به کمک دوستان، تعدادی کتاب به روستاهای صفر مرزی از جمله دشتیاری فرستادم و همینطور برای ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان. همچنین برای کتابخانهی همکارانم در روستاهای کمبرخوردار استانهای دیگر از جمله کرمان، کردستان، گلستان و چهارمحال و بختیاری کتاب فرستادم. به امید روزی که در کشور عزیزمان، روستایی باقی نماند که در آن دغدغهی کمبود کتاب و امکانات فرهنگی وجود داشته باشد.»
نظر شما