فراموشی اتفاق عجیبی است. انگار که بخشی از آدم کم میشود و غمانگیز است؛ چون در آن چیزی از یاد میرود که روزهای بسیار وجود داشته است. شبیه به مه بامداد است فراموشی. مهای که بر بالای کوه ایستاده و بعد کمکم پراکنده و محو میشود. فراموشی اتفاقات را مانند مه دربر میگیرد و وقتی از آنها رد میشود دیگر یادی از اتفاقات باقی نمانده است. اما آیا انسان همیشه فراموش میکند؟ آیا مه همیشه بر اتفاقات نازل میشود و آنها را دربر میگیرد و محو میکند؟ گاهی نمیتوان فراموش کرد چون بخشی که با فراموشی از انسان کم میشود بزرگ است. اگر انسان فراموش کند تکهای از خودش را از دست میدهد.
هیچچیز در دنیا شبیه به فراموشی نیست و وقتی فکر میکنم میبینم کمتر اتفاقی شبیه به فراموشی اینقدر پیچیده است. وقتی بخواهم به شکلی انتزاعی به فراموشی نگاه کنم ماجرا تودرتو و مبهم میشود؛ اما اگر مصداقی بزرگ در قلبم داشته باشم همهچیز خیلی ساده میشود: پس از سالهای بسیار، تو را فراموش نمیکنم. تو بخش بزرگی از جان و ذهن و قلب ما هستی و برای همین نمیشود که از ما کم شوی.
این راز بزرگ فراموشی است. فراموشی داشتههایی را از ذهنمان پاک میکند که کوچکترند و پیش پا افتاده. او توانایی ندارد با داشتههای بزرگ، وقتی که از دست میروند، مقابله کند. مه است که تنها میتواند قلهی کوهها را دربر بگیرد؛ اما نمیتواند باران بر آنها بباراند. فراموشی میتواند از کنار داشتههای بزرگ عبور کند، اما نمیتواند بر آنها نازل شود و از ذات خود بر آنها بباراند.
تو بزرگ هستی و باشکوه و سالهای سال در قلب ما حضور داشتهای. با اینکه تو را ندیدهایم اما بخش مهمی از وجودمان هستی. شناختن، به دیدن نیست. ما تو را و تمام کسانی را که همراه با تو در دشت بودهاند ندیدهایم؛ اما چنان شما را میشناسیم که انگار سالها باهم زندگی کردهایم. ما در شب غریبانهها هم نبودهایم، در روزهای غمگین پس از آن هم نبودهایم، یکی از آن جاماندههای روز دهم هم نبودهایم، حتی یکی از ساکنین آن حوالی هم نبودهایم؛ اما تمام اتفاقات و لحظههای آن روزها و شبها را شناختهایم. اصلاً همین شناخت است که کمک میکند فراموش نکنیم. چهطور میتوانیم کسی را که شناختهایم فراموش کنیم؟
در آستانهی سالگرد چهلمین روز واقعه هستیم و انگار چهل، صبر انسان را بیشتر میکند و درکش را بالاتر میبرد. در چهل معرفت هست. معرفت به اینکه انسان آفریده شده است تا ازدسترفتههای بسیاری را ببیند اما فراموش نکند. تو حقیقت بودهای و هیچ فراموشی عظیمی نمیتواند بر حقیقت نازل شود. تو را پیش از این بارها آفتاب نامیده بودیم و تو آفتاب هستی. تنها آفتاب است که میتواند بر مه بامدادی بتابد و آن را از میان بردارد. فقط تو میتوانی بر مه فراموشی بتابی و نگذاری ذرهای از آن بر قلب ما نازل شود. و اینطور حقیقتی که تو باشی تا ابد پابرجا خواهد ماند.
یاسمن رضائیان: زمان با خودش فراموشی میآورد. این را بارها و بارها در زندگی لمس کردهایم. چه بسیار بودهاند اتفاقات و داشتههایی که فکر میکردیم تا ابد در ذهنمان ماندگارند؛ اما سالها چنان از آنها گذر کردند که حتی خاطرهای دور هم از آنها باقی نماند.
کد خبر 628180
نظر شما