و حتی بعدها عدهای پا را از این فراتر نهادند و از علوم تجربی اسلامی مثل فیزیک و شیمی اسلامی نیز سخن راندند. با این حال، نقدهای زیادی بر این دیدگاه وارد شد و اکنون پس از گذشت سالها، دوباره طنین اینگونه مباحث از سوی برخی اندیشمندان و حوزویان شنیده میشود.
در مطلبی که از پی میآید دکتر خسرو باقری- استاد روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران- که پیشتر کتاب «هویت علم دینی» را نوشته بود، درباره علم دینی و هویت آن بهعنوان یک امکان به بیان دیدگاههای خود میپردازد. این مطلب را میخوانیم:
تفکیک اثباتگرایانه ارزش/ واقعیت، موازی با تفکیک دین/ علم پذیرفتنی نیست و چنین نیست که دنیای ارزش، رنگین و دنیای واقعیت، سیاه و سفید یا غلط و درست باشد. دنیای واقعیت و علم نیز در چند سطح، به رنگ دنیای ارزشی آغشته است.
نخست اینکه علم، خود به سبب ارزشمند بودن برای آدمی، تحقق یافته است و دوم اینکه ارزشها در پیکر علم نیز نفوذ دارند (مانند ارزش زیباییشناختی سادگی در نظریههای علم) و دلایلی پیشینی وجود ندارد که دنیای واقعیت، سیاه و سفید و فارغ از ارزش باشد. این تصویر از واقعیت، چون دیدگاهی فلسفی، موجهترین دیدگاه نیست و دیدگاه دیگر و موجهتری، ریشههای حقیقت، زیبایی وخیر را در واقعیت جهان میجوید. هر چند جنبههای ذهنی زیبایی و ارزش، قابل انکار نیست اما محصور کردن آنها در ذهن، خطای بزرگ اثباتگرایی است.
عالم واقعیت اثباتگرایانه، یک ماشین است؛ بیروح، عاری از زیبایی و نیکویی. تفکیک رایشنباخ در مورد مقام کشف و مقام داوری نیز مبتنی بر تفکیک ارزش یا واقعیت است. قلمرو کشف، رنگین (ارزشی) و قلمرو داوری، سیاه و سفید (واقعی) تلقی شده است. محدود کردن تأثیر دین به قلمرو کشف، غیرمدلل است. قلمرو داوری، بر فرض سیاه و سفید بودن، عهدهدار اثبات نظریه نیست و نظریهای که در قلمرو داوری، پایدار میماند، ضرورتا درست نیست، بلکه تنها ابطال نشده است.
پس نمیتوان گفت که چنین نظریهای، رنگ قلمرو کشف را وانهاده و واقعی شده است. نظریههای مقاوم موجود در عرصه علم، رنگیناند و تعلقهای قلمرو کشف را به همراه دارند؛ اگر بپذیریم که نظریهها هرگز اثبات نمیشوند، به این معناست که همیشه این رنگ را بر خود دارند. بهعلاوه، داوری موجب استحاله یافتن تعلقات نظریه نیست؛ اگر روزی، نظریهای اثبات شود (استقرای تام)، معلوم میشود که واقعیت، به رنگ آن بوده است، نه اینکه نظریه، رنگ خود را باخته تا واقعی شود. نتیجه اینکه اگر تأثیر دین در قلمرو کشف، پذیرفتنی باشد، در قلمرو داوری نیز باید پذیرفته شود.
علم دینی، علمی موجود در متون دینی نیست. هیچ پیامبری، آکادمی علوم افتتاح نکرد. برخی گزارههای علمی اشاری در متون دینی آمده است؛ اما نه برای علم آموزی، بلکه در جهت کار اصلی دین که دلالت آدمی به سوی خداست. با جمع این گزارههای اشاری و معدود، نمیتوان ساختمان علوم را بنا کرد. علم دینی، دین علمی هم نیست. تطبیق پس از وقوع، میان آیات با یافتههای علمی، کوشش برای فراهم کردن دین علمی است، لذا موجه نیست.
اگر ترکیب بیمعنایی از علم و دین بتوان ساخت، همانا «دین علمی» است. علم دینی، تبدیل کردن آیات به فرضیه و آزمون تجربی آنها نیست. این درخصوص دین، نقض غرض است. علم دینی، نشانه حقانیت دین نیست. ادیان، حقانیت و توفیق خود را با علم دینی فراهم نیاوردهاند. علم دینی، درصورت تحقق، اثر جانبی دین خواهد بود.
علم دینی، درصورت عدمتحقق، اثر اصلی دین را نقض نخواهد کرد و درصورت تحقق، تنگناهای متافیزیکی علوم موجود را فراخ خواهد کرد.
علم دینی تا جایی که علم است باید راه تکوین علومتجربی را بپیماید و باید بتواند بر پیش فرضهایی از آموزههای دینی تکیه کند. نفوذ عناصر برون دینی نیز در علم دینی ممکن است؛ اما آموزههای دینی، «صورت» بخش هستند. از این رو، به نحو پیشینی نمیتوان هر علم دینی را قابل تحقق دانست.
تحقق هر علم دینی، در گرو وجود پیش فرضهای مناسب با آن در میان آموزههای دینی است. آموزههای دینی پیش فرض شده، نقشی بیش از تحریک انگیزه علمجویی ایفا میکنند. پیشفرضهای دینی، همچون سایر انواع پیشفرضها، سنخ حدسها و فرضیههای عالم را رقم میزنند.
هر نظریهای نمیتواند در هر چارچوب متافیزیکی قرار گیرد. قرار گرفتن نظریههای مختلف در یک چارچوب، حاکی از پذیرفتن قدر مشترکی از آن است، بنابراین پیش فرضهای دینی، نقشی سازنده و نه فقط انگیزشی و روانشناختی دارند. فرضیههای علم دینی دورگهاند. رگه نخست، ناشی از پیش فرضهایدینی است که سنخ حدسها را رقم میزند و رگه دوم، ناشی از خلاقیت عالم است که جزئیات تجربی فرضیه را مشخص میکند.
رد فرضیههای علم دینی، به معنای ابطال آموزههای دینی پیش فرض شده نیست. سخنان متافیزیکی پیشفرض شده در علم، ابطالپذیر تجربی نیستند و ابطالپذیری آموزههای دینی، امری منطقی و عقلانی است و در سطح پیشاعلمی قرار دارد.
رد فرضیههای علم دینی، حداقل حاکی از خامی آنها به سبب خلاقیت اندک عالم است. رد این فرضیهها، حداکثر حاکی از آن است که آموزههای دینی مورد نظر، اثر جانبی ظهور علم دینی را ندارند. بنابراین، علمدینی، یکی از استعدادهای جانبی احتمالی دین است که درصورت عدمبروز، آسیبی به استعداد اصلی قطعی دین که در تاریخ بشر تحقق یافته، نخواهد زد.
بررسی علم دینی از حیث مفهوم و امکان تحقق در گرو دریافت هویت علم و دین قرار دارد؛ یعنی ابتدا باید بفهمیم که معنای علم و معنای دین در اصطلاح چیست؟ مقصود از علم در تعبیرعلم دینی، علم تجربی است. ازاینرو، تعبیری ناظر بر روابط محتملی است که پژوهندگان میان شاخههایی از علوم تجربی و دین برقرار میکنند و از تعابیری چون روانشناسی اسلامی، جامعهشناسی اسلامی، تربیت اسلامی و مانند آنها سخن به میان میآورند، البته قید اسلامی ممکن است با قیود دیگری چون مسیحی، یهودی و جز اینها جایگزین شود. همچنین عناوین علمی نیز ممکن است محدود به علوم تجربی انسانی نباشد و علوم تجربی طبیعی را نیز در بر گیرد. بحث علم دینی میتواند همه این موارد را زیر پوشش آورد.
سخن گفتن از علم دینی، تا آنجا که به عنصر دوم آن، یعنی دین مربوط میشود، مستلزم داشتن تصور روشنی از مسائلی است از این قبیل که متون دینی چگونه فهمیده میشوند و دین عهدهدار تبیین چه اموری برای انسان است و در این مورد نگرشهای متفاوتی وجود دارد. یکی از این دیدگاهها نظریه دایرهالمعارفی از دین است.
براساس این نظریه، دین حاوی همه حقایق هستی و پاسخ به همه نیازهای آدمی است و متون دینی همچون نسخه کاملی است که در بردارنده این حقایق و پاسخ به حوائج آدمی است. براساس این نظریه، جهان آفرینش و شریعت، متناظر با یکدیگر نگریسته میشوند، چنانکه هر حقیقتی از جهان آفرینش، جلوه و بیانی در شریعت یافته است. به سخن دیگر، میتوان از کتاب تکوین و کتاب تشریع چنان سخن گفت که یکی ترجمان دیگری است، آنچه در کتاب تکوین با وجود و موجودات نگاشته شده، در کتاب تشریع، در قالب حروف و کلمات آمده است.
در حالیکه نظریه دایرهالمعارفی در پی آن است که علوم و دانشهای مختلف را تابع دین و به بیان دقیقتر، مندرج در دین لحاظ کند، دو نظریه دیگر، یعنی نظریههای هرمنوتیکی و قبض و بسط، در مقابل، بر آنند که معرفت دینی را تابعی از علوم و دانشهای بشری در نظر آورند. با توجه به چنین قطببندیای میتوان گفت که نظریه گزیدهگویی در نقطهای در میانه آن دو قرار میگیرد، زیرا به بیان مختصر، این نظریه بیانگر آن است که دین نه زبان به بیان همه حقایق هستی گشوده، نه زبانش چندان صامت است که جز از طریق علوم و معرفتهای بشری یارای سخن گفتن نداشته باشد. در این تلقی، دین گزیده گوی است و سخن خاص خود را به زبان میآورد، نه از هر دری سخن میگوید و نه از هر سخنی باز میماند.
اگر همانگونه که در نقد نظریه دایرهالمعارفی مطرح شده، بپذیریم که دین را جامع همه حقایق هستی دانستن، به تعطیل عقل و ابطال حکمت الهی در تقسیم کار میان عقل و شرع میانجامد و اگر همانگونه که در نقد نظریه هرمنوتیکی مطرح شده، بپذیریم که معرفت دینی در شکل تابعی خود، به اسم بیمسمایی بدل میشود و اگر همانگونه که در نقد نظریه قبض و بسط مطرح شده، بپذیریم که کلگرایی تند و کثرتگرایی آیینی، نه تنها با مشکلاتی معرفت شناختی روبهرو هستند، بلکه در عرصه معرفت دینی ویژگی تابعی به آن میبخشند و امکان حقیقتجویی و حقیقتافزایی بینالادیانی را از بین میبرند، در این صورت نظریه گزیدهگویی دین، دیدگاهی جلوه خواهد کرد که از معقولیت بیشتری برخوردار است زیرا در این نظریه کوشش بر آن است که برخلاف نظریه دایرهالمعارفی از حوزه معینی برای دیدن دین سخن گفته شود.
در نظریه گزیدهگویی، تصور بر این است که دین عهدهدار بیان هر سخنی و طرح هر گونه معرفتی نیست، بلکه سخن معینی برای گفتن دارد، اما در بیان این سخن به شیوهای روشن و مشخص سخن به میان آورده است، نه با ابهام و ایهامی که توان تحمل هر گونه تفسیری را داشته باشد. حاصل کلام آنکه دین در نظریه گزیدهگویی چنین تصور میشود که سخن و پیام معینی را گزیده است و خود در باب آن (و نه در هر بابی) سخن میگوید و منتظر پرسش پرسشگران نمیماند.
متناسب با نظریه گزیدهگویی میتوان گفت که آنچه در متون دینی اسلام و به ویژه قرآن آمده به یک اعتبار، به سه منطقه تقسیم میشود: منطقه مرکزی، منطقه میانی و منطقه مرزی. منطقه اول، منطقه مرکزی است که شامل آموزههای اصلی دین است. این آموزهها، اعتقادات، ارزشها و احکام دینی را دربرمیگیرد. در این منطقه، محتواهای اصلی دین قرار دارند و دین بودن دین به آنها بستگی اساسی دارد.
منطقه دوم، منطقه میانی است که مطالب جانبی را در بر میگیرد. اینگونه مطالب، خود در شمار آموزههای اساسی دین نیستند، بلکه بهمنظور تبیین و تحکیم آن آموزهها مطرح میشوند. از اینرو، اینگونه مطالب همراه با مطرح ساختن آموزههای اساسی به میان میآیند.
سوم، منطقه مرزی است. دلیل آنکه این منطقه را مرزی مینامیم آن است که چون قلمروی مشترک میان متون دینی و دنیای مخاطبان این متون است. این منطقه مشتمل بر باورهایی از نوع عقل سلیم همراه با استدلالهای عقلی است. در این منطقه با تکیه بر باورهای عمومی مردم و با توسل به برخی از استدلالها از حقانیت آموزههای اساسی مربوط به منطقه اول دفاع میشود. کارکرد این منطقه از متون دینی بسیار در خورتوجه است و همچون زبان گویای دین عمل میکند. این منطقه با تکیه بر عقل سلیم و شیوههای استدلالی مورد قبول آن، همچون برزخ یا منطقه مشترکی میان آموزههای دینی از سویی و باورهای غیردینی مردم از سوی دیگر است. از مهمترین کارکردهای منطقه سوم متون دینی، تبیین ضرورت وجود دین، تبیین آموزههای اساسی مورد نظر دین، ایجاد تزلزل در بنیانهای باطل فکری و پاسخ به چالشهای فکری رقیبان است.
تأملی به دور از تعصب
علم دینی باید به منزله یک امکان بررسی شود. تا جایی که به دستاندرکاران عرصه علم مربوط میشود، این امکان نباید، به ضرورت، چون تهدیدی برای بیرون راندن علم از مسیر مطلوبش تلقی شود، بلکه باید این احتمال نیز داده شود که فرصتی مغتنم برای بالیدن علم باشد. همچنین تا جایی که به دستاندرکاران عرصه دین مربوط میشود، این امکان نباید، به ضرورت، چون فرصتی برای بسط و گسترش دین تلقی شود، بلکه باید این احتمال نیز در نظر باشد که سخن گفتن از علوم تجربی دینی، تهدیدی برای سلامت دین باشد.بنابراین، دست یافتن به نتیجه قابلقبولی درباره علم دینی، محتاج تأمل و اندیشهای محققانه و به دور از تعصب است. چنان که گذشت، بهنظر میرسد برای این اندیشهورزی، نخست باید در مورد خود علم و ماهیت یا ویژگیهای آن تأمل کرد و سپس در گام بعدی، باید در مورد دین و معرفت دینی اندیشه کرد و ویژگیهای آنها را مشخص نمود و سرانجام باید در این باره اندیشید که چه نسبتی میان علم و دین برقرار میشود و آیا این نسبت مجالی برای تحقق علم دینی فراهم میآورد؟