تراش رومیزی، دندانهای فلزیاش را به هم میکوبید و مدادها را تعقیب میکرد. داشت خودش را پرت میکرد سمت کتاب فارسی که همان لحظه، ترمه وارد اتاق شد و همهی وسایل مجبور شدند بیحرکت بمانند.
داستان هرروزشان همین بود. تراش رومیزی بهشان حمله میکرد تا ته چوبشان را بجود و بخورد. البته بیشتر وقتها موفق میشد، چون جمعیت مدادها از یک بستهی ۱۲تایی رسیده بود به پنج مداد!
مدادها چندینبار پیش شورای لوازمتحریراتاق رفتند و داد و بیداد و گریه و زاری راه انداختند که برای هیچکس مهم نیست چه بلایی سر مدادها میآید. اعضای شورا هم که همهچیز را امتحان کرده بودند، به هیچ موفقیتی نرسیدند. بالأخره تصمیمگیری را سپردند به نقرهبانو. او یک رواننویس نقرهای قدیمی بود و در میان همه احترام خاصی داشت. نقرهبانو سریع رفت سراغ تراش رومیزی که داشت دندانهایش را باز و بسته میکرد و دنبال مدادها میکرد. نقرهبانو گفت: «آهای آهنپاره! یهکم آداب معاشرت داشته باش!»
تراش رومیزی با دندانقروچه گفت: «تو دیگه کی هستی؟»
نقرهبانو جواب داد: «بهت یاد ندادن با بزرگترت چهطور صحبت کنی؟ من رئیسِ این اتاقم و قراره بهخاطر شکستن قوانین ادبت کنم.»
تراش رومیزی چندثانیه به نقرهبانو زل زد، اما بعد انگار نهانگار که چیزی شنیده باشد، دوباره دنبال مدادها راه افتاد. نقرهبانو پرید بالا و دو گوشتراش را گرفت! دهن تراش بسته شد. همانطور که گوشهای تراش را مثل افسار در دست گرفته بود، شروع کرد به حرفزدن: «باید از اشتهای سیریناپذیرت رو درست استفاده کنی و درست رفتار کنی! گیرم همهی مدادها رو خوردی، وقتی تموم شدن و بدون غذا موندی میخوای چیکار کنی؟ اگه به حرف من گوش کنی، هم مدادهای سیاه و هم مدادهای رنگی با پای خودشون میآن پیشت تا اونها رو بخوری!»
تراش سر جایش میخکوب شد و چشمهایش برق زد. آرام گفت: «باید چیکار بکنم؟»
نقرهبانو لبخند زد. نقشهاش گرفته بود!
نقشه این بود که همهی مدادها باید میآمدند پیش تراش تا او درحد تیزشدن نوکشان را بجود. مدادها فکر میکردند این نقشه، دیوانگی محض است و مدادها دادشان به هوا رفت که ما هوس خودکشی نکردهایم!
نقرهبانو از دوستش، مداد طوسی، خواست اولین مدادی باشد که میرود پیش تراش رومیزی.
لوازم التحریر جمع شدند تا ببینند مداد طوسی زنده از لای دندونهای تراش بیرون میآید یا نه.
مداد طوسی با ترس و لرز وارد دهان تراش شد. تراش خیلی آرام شروع کرد به تراشیدن. اعضای شورا با ذوق به مدادها گفتند: «دیدید گفتیم نقرهبانو همهچیز رو درست میکنه؟» اما هنوز حرفشان تمام نشده بود که تراش رومیزی رم کرد و تند و تند مداد طوسی را جوید. نفسها در سینه حبس شد. نقرهبانو پرید روی تراش و گوشهایش رو محکم گرفت و گفت: «اگه یهکم خودت رو نگه داری میتونی تا هروقت دلت خواست مداد بخوری، اما اگه بلایی سر مداد طوسی بیاری، قسم میخورم خودم گوشهات رو از جا بِکَنم!»
تراش رومیزی به خودش آمد و مداد طوسی را انداخت بیرون.
برخلاف چیزی که انتظار میرفت مداد طوسی درب و داغان و شکسته نبود، بلکه سالم و تیز بود، انگار دوباره نو شده باشد!
دهان همه از تعجب باز مانده بود. همه انتظار داشتند شاهد زنده زنده خوردهشدنِ مداد طوسی باشند، اما بهجایش صلحِ تراش رومیزی با مدادها را دیدند.
کمکم مدادها به تراشیدهشدن عادت کردند، اما با زحمتها و کلنجارهای بسیار نقرهبانو. میتوان گفت که تراش رومیزی کمی رام شد و بهنوعی به صلح نسبی با مدادها رسید! البته شانس هم به آنها رو کرد. ترمه یک بسته مدادرنگی ۴۲ رنگ خریده بود. ولی هیچوقت نفهمید چهطور مدادهایی که مدام با آنها نقاشی میکرد، همیشه تیزِ تیز بودند!
محدثه رضایی، ۱۶ساله از قم
مدادها زیر کتاب فارسی پناه گرفته بودند. قلبهایشان داشت از جا کنده میشد!
کد خبر 633075
نظر شما