دیرپا و دراز آهنگ و ژرف و بنیادیتر از چهره تابناک علی ابنابیطالب(ع) و همسر و فرزندانش که بر روان و رفتار و منش ما ایرانیان تأثیر نهاده باشد.
تنها یک نگاه با دقت و بصیرت به اسامی فرزندان این سرزمین سرخ و حادثه خیز کافی است تا بدانیم و بپذیریم عشق و ارادت و دلبستگی و دلدادگی تحسین برانگیز میان ما و آن خاندان پاک به چه میزان ژرف، استوار، پیوسته و پایدار بوده است.
این عشق و ارادت و دلبستگی و دلدادگی و دلسپردگی تصادفی نبوده است، فرآورده محض کورههای شعلهور رخدادها و فراز و فرودهای اوضاع تاریخی نیز نبوده است.
در تاریخ بانگها و آهنگهای بسیاری را شنیدهایم. شخصیتهای بسیاری را نیز تجربه کردهایم. منادیان و مدعیان عدالت و آزادی زیادی را نیز آزموده و پشت سر نهادهایم. لیکن هر بانگ و آهنگ و زخمهای وجدان خفته و تارهای روح ما را بیدار و مرتعش نکرده است.
هر کلام و کتاب و پیام و قیامی در جانهای مرده آدمیان شور زندگی و حرکت و جنبش و خیزش بر نیانگیخته و شکوه رستاخیز و رهایی و رستن وجدانهای در بند و روحهای افسرده را در پی نداشته است؛ مگر آنکه از سرچشمههای متعالیتر وجود تراویده و متصل به حقیقت و گوهر و مبداء فیض کل هستی و کل عالمی که در آن زیستهایم، بوده است.
تاریخ عرصه قبض و بسط، طلوع و غروب و غیبت و ظهور وجود آدمی است. دورههایی را درتاریخ زیسته و آزموده و پشتسر نهادهایم که وجود، سخت در قبض و غیبت وغروب بوده است. همچنین لحظههای دیگری را نیز در تاریخ شاهد بودهایم که وجود چون آفتاب درخشیده و خورشید جان آدمی سر از افق اعلا برکشیده و در جهان و ظلمات تاریخ در ارض هبوط پرتو افکنده است.
انبیا و اولیا خورشیدهای فروزان جان آدمیانند. هم مصادیق طلوع اند، هم مظاهر بسط و ظهور خورشید حقیقت وجود آدمی. علیابنابیطالب(ع) چنین انسانی است. مصداق طلوع خورشید حقیقت جان آدمی از افق اعلا در ارض تاریخ و جغرافیای وجود انسان تاریخی شده و تاریخمند. تاریخ بدون تجربه این لحظههای مقدس و مبارک ظهور و طلوع خورشید حقیقت وجود آدمی ظلماتی بیش نیست؛ حتی اگر روزی انسان هوشمند موفق به گامنهادن سطح غبار کیهانی دیگری در آنسوتر منظومه خورشیدی بشود.
بزرگترین و عظیمترین درسی که از مدرسه عدالت و آزادگی و کرامت و معرفت و ایمان علوی امیر مومنان امام علی(ع) آموختهایم این است که هیچ مسئولیتی در جهان سنگینتر از مسئولیت انسان بودن نیست و هیچ بودنی در جهان شکوهمند اما سوگناکتر از انسان بودن نیست.
«ارحم من راس ماله الرجاء وسلاحه البکاء»؛ تصور نمیکنم در ادبیات هیچ کشوری در هیچ دورهای از تاریخ عبارتی سنگین و سوگناکتر از این عبارت دعای کمیل بتوان یافت. گویی آدمی به هر میزان خود را در حضور یگانه و مقام عصمت مقربتر یافته، مسئولیت انسان بودن را سنگین و عظیم و سوگناکتر احساس کرده است.