دوشنبه ۸ مهر ۱۳۸۷ - ۱۴:۵۶
۰ نفر

ترجمه - مهرزاد فتوحی: همه چیز برایش تازگی داشت. آداب و رسوم، زبان و حتی آب و هوای این سرزمین.

   «توماس مایر»، نوجوان 17 ساله آلمانی، یک سال در شهر مَسقَط، پایتخت عمان، به عنوان دانش‌آموز مهمان، با یک خانواده عرب زندگی کرده است. او که تنها فرزند خانواده است، ناگهان وارد یک خانواده هشت نفره شده بود و داشتن شش خواهر و برادر برایش جالب بود. نشریه آلمانی ژئو، با او درباره زندگی در عمان گفت‌وگوی کوتاهی کرده است.

توماس در میان دو تا از پسرهای خانواده ای که یک سال میزبانش بودند

به نظر توماس، مهمان دوستی از ویژگی های مردم عمان است

نگهبان آب در یکی از نخلستان‌های عمان؛ او وظیفه تقسیم آب بین باغ‌دارها را دارد

  •    تغییر محیط فرهنگی برایت غافلگیر کننده نبود؟

   بیشتر از محیط فرهنگی، تغییر آب و هوا برایم عجیب بود. وقتی در پایان ماه آگوست (شهریور) به عمان رفتم، دمای هوا 50 درجه سانتی‌گراد بود. بعد از ساعت مدرسه، ما در خانه استراحت می‌کردیم و پس از غروب آفتاب و برگزاری نماز مغرب، تازه شهر فعال می‌شد. آن وقت با دوستانم فوتبال بازی می‌کردیم.

  •    چرا عمان را به عنوان کشور میزبان انتخاب کردی؟

   خیلی از دوستان من به آمریکا یا استرالیا رفتند، ولی من در اینجا تجربه جالب‌تری را به دست آوردم. مردم عمان بسیار به آداب و رسوم‌شان پایبند هستند و من این نوع زندگی سنتی را دوست دارم.

  •    زبان عربی هم یاد گرفتی؟

   بله  قبلاً در مدرسه خودم در آلمان، عربی می‌خواندم و قبل از این سفر یک معلم خصوصی هم داشتم.  مدتی هم که در مسقط بودم، سه روز در هفته به کلاس زبان می‌رفتم. ولی مدرسه‌ام یک مدرسه بین‌المللی بود و درس‌هایمان به زبان انگلیسی تدریس می‌شد.
خودم ترجیح می‌دادم در خیابان و با سایر بچه‌ها عربی صحبت کنم، اما حیف که خانواده‌ای که میزبانم بود، بیشتر با من به زبان انگلیسی صحبت می‌کردند.

غروب است ، صیادان با صیدی خوب به ساحل بازگشته اند؛عجب ماهی تن بزرگی!

نبرد بدون خونریزی میان گاوهای نر یکی از سرگرمی های مردم عمان است

منطقه شمال عمان ساحلی سنگی دارد و خانه ها در میان سنگ ها ساخته شده است

  •    برخورد تو به عنوان یک نوجوان مسیحی با آداب و رسوم این خانواده مسلمان چگونه بود؟

   گاهی به شوخی به من می‌گفتند: «تو به زودی مسلمان می‌شوی.» همه اعضای این خانواده سرِ وقت نماز می‌خواندند و خیلی وقت‌ها به مسجد می‌رفتند. وقتی آنها مسجد بودند، من با کامپیوتر کار می‌کردم. البته در ماه رمضان من هم همراه آنها روزه گرفتم. روزهای اول فکر می‌کردم، درست نیست میان آنها که همگی روزه هستند، من غذا بخورم. اما بعد از چند روز از حس روزه گرفتن خوشم آمد. زمان افطار، بیشتر به یک جشن شبیه بود. ما اغلب به مهمانی می‌رفتیم. بعضی از بزرگ‌ترها به ما هدیه هم دادند.

  •    رفتار سایر بستگان این خانواده با تو- به عنوان یک خارجی- چطور بود؟

   خب، شرایط جدید برای من عجیب بود. من در یک خانواده سه نفره بزرگ شده‌ام، اما اینجا ما یک خانواده 9 نفره بودیم. حتی وقتی پدربزرگ خانواده درگذشت، تعداد کسانی که در مراسم تدفین او شرکت کردند، شاید به هزار نفر هم می‌رسید. اما خواهر و برادرهای تازه من خیلی مهربان بودند.

  •    آیا چیزی بود که به نظرت جالب نباشد؟

   یکی مراسم احترام صبحگاهی به سلطان عمان و دیگری، برخورد  عمانی‌ها با موضوع وقت‌شناسی. مثلاً اگر قرار بود ما ساعت 6 جایی برویم، تازه 30/7 از خانه خارج می‌شدیم.

کد خبر 64137

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز