همشهریآنلاین - رسول بهروش
حالا دیگر صغیر و کبیر میدانند که علی دایی را محمود احمدینژاد از سرمربیگری تیم ملی برکنار کرد. داستان به روز هشتم فروردین ۸۸ برمیگردد؛ به روزی که تیم ملی کشورمان در مقابل دیدگان یکصد هزار هوادار خشمگین و مایوس، تنها شکست خانگی تاریخش را برابر عربستان سعودی تجربه کرد و عملا فرصت حضور در جامجهانی ۲۰۱۰ را از دست داد. آن روز رئیس دولت وقت، تماشاگر ویژه بازی بود. میگویند محمود احمدینژاد بین ۲ نیمه بازی قصد ورود به رختکن تیم ملی را داشته، اما علی دایی مانع از این اتفاق شده است. بعد هم که بازی را باختیم و هزاران نفر در اعتراض به دایی نام علی کریمی، ستاره مغضوب او را فریاد زدند، لابد احمدینژاد فرصت را مغتنم شمرده و روی موج عصیان عمومی، حکم به عزل شهریار داده است. آخرین نفری که بر این واقعه تاریخی صحه گذاشته، محمد آخوندی است؛ سخنگوی سابق سازمان تربیتبدنی. پیش از او اما این داستان بارها و بارها نقل شده و حتی خود دایی هم تلویحا آن را تأیید کرده است. پس ما دیگر با چیزی به نام «راز» مواجه نیستیم. آنچه در دست داریم، صرفا یک واقعه تاریخی است که نیاز به بازنگری دارد.
حکایت محمود احمدینژاد، خیل اشتباهاتش و پوپولیسم تندی که در وجود او موج میزد، مثنوی هفتادمن کاغذ است. داستان برکناری علی دایی به فرمان محمود نیز در همین دایره میگنجد. حتی مخاطبان خردسال فوتبال هم میتوانند تشخیص بدهند که عزل و نصب سرمربی تیم ملی به رئیس قوه مجریه مربوط نیست. پس در مورد کراهت این اتفاق بحثی باقی نمیماند. با این حال بدون تعارف باید گفت آنکه علی دایی را از سرمربیگری تیم ملی برکنار کرد، شخص «علی دایی» بود. فقط زحمت صدور دستور آخر گردن محمود احمدینژاد افتاد. حقیقت آن است که دایی هرگز مربی ممتازی نبود. میتوان جنبههای انسانی و اسطورهای او را تا حد جنون دوست داشت. میتوان با لحظهای که به هوادار نوجوانش گفت: «فقط دست پدر و مادرت را ببوس» بغض کرد و اشک ریخت. میتوان به افتخار دخالت اخیرش در نجات جان یک اعدامی، از اعماق وجود «هورا» کشید، اما هیچکدام اینها ربطی به مهارت مربیگری شهریار ندارد. علی دایی هر چقدر استعدادیاب خوبی است و سره را از ناسره تشخیص میدهد، در بحث مسائل فنی و تاکتیکی عمدتا ناکام بوده است. تیمهای او معمولا زیبا و تماشاگرپسند بازی نمیکنند و نتایج درخورتوجهی نمیگیرند. غیراز یک قهرمانی شراکتی در سایپا با ورنر لورانت آلمانی، مربیگری علی دایی در پرخاشهای کنار زمین او، اعتراضهای مستمرش به داوران و فوتبال سکتهدار و بهشدت فیزیکی تیمهایش خلاصه میشود. دایی تنها مربی تاریخ پرسپولیس است که ۵ مسابقه لیگی پشتسر هم را با این تیم باخت و تازه از زمین و زمان طلبکار شد. او تنها مربی تاریخ سرخپوشان است که حتی وقتی تیمش در کورس قهرمانی لیگ سیزدهم بود، نیمی از ورزشگاه هم برای تماشای آخرین و حساسترین بازی خانگی تیمش پر نشد.
خود علی دایی بهتر از هر آدم دیگری میداند که حضورش روی نیمکت تیم ملی در اسفند ۸۶ حاصل یک اراده فراسازمانی بود. فدراسیون فوتبال در آن زمان روی افشین قطبی نظر داشت و این مربی در حاشیه بازی پرسپولیس و فجرسپاسی در شیراز، حتی دور افتخار زد و از هواداران خداحافظی کرد. با این حال به شکلی عجیب، در آخرین لحظه اسم علی دایی بهعنوان سرمربی تیم ملی اعلام شد؛ کسی که چند روز قبلتر روی آنتن برنامه ۹۰ گفته بود: «هر کسی لابیاش قویتر باشد سرمربی تیم ملی خواهد شد!» دایی را همان کسی از تیم ملی کنار گذاشت که قبلا او را بهطور ناگهانی برای این منصب برگزیده بود. بنابراین از این نظر هیچگاه جای گلهای برای شهریار باقی نخواهد ماند. از دیدگاه فنی اما تیم ملی او یک فاجعه تمام عیار بود. ترکیب این تیم در همان بازی تراژیک با عربستان، از بازیکنانی مثل حسن اشجاری، حسین کاظمی و غلامرضا رضایی تشکیل میشد؛ متوسطهایی که پیش و پس از دایی هرگز رنگ تیم ملی را ندیدند. او که درنهایت شتاب، هدایت تیم اول ایران را پذیرفته بود، در سرنوشتسازترین دقایق آن بازی جهنمی گوشه نیمکت سنگر گرفته بود و توان هدایت تیمش در میانه بحران را نداشت. همین استیصال و برخی لجبازیهای دیگر شهریار، به قیمت یک جامجهانی برای فوتبال ایران تمام شد. اگر علی دایی شایستگی فنی داشت و میتوانست گلیم تیمش را از آب بیرون بکشد، محال بود محمود احمدینژاد به آن راحتی توان عزلش را داشته باشد. پاس گل واقعی به رئیس دولت ماجراجو و عوامگرا را خود علی دایی داد. این واقعیت تلخی است که در خیلی از افشاگریهای این سالیان نادیده گرفته میشود.
نظر شما