حاج‌قاسم در آخرین جملات وصیتنامه‌اش درباره یار دیرینه‌اش می‌نویسد: «نمی‌توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک می‌کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان، عذرخواهی می‌کنم.»

حسین پورجعفری

به گزارش همشهری آنلاین، روزنامه همشهری نوشت:مثل پروانه دور سردار می‌چرخید؛ یار همیشگی و به قول اطرافیانشان، مخزن‌الاسرار حاج‌قاسم بود. شهید «حسین پورجعفری» رئیس دفتر و همراه همیشگی سردار، یکی از همراهانی بود که در آن حادثه فرودگاه بغداد، همراه حاج‌قاسم آسمانی شد. در شرح صمیمیت و نزدیکی این دو شهید همین را می‌توان گفت که حاج‌قاسم در آخرین جملات وصیتنامه‌اش درباره یار دیرینه‌اش می‌نویسد: «نمی‌توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک می‌کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان، عذرخواهی می‌کنم.»

مخزن‌الاسرار سردار بود! | روایت‌هایی از زندگی جعبه‌سیاه حاج‌قاسم

پروانه‌ای دور سر سردار

ماجرای آشنایی آنها البته به سال‌های دور بازمی‌گردد. او که فروردین سال۱۳۴۲ در گلباف کرمان متولد شد، از جانبازان جنگ تحمیلی بوده و بیش از ۴۰سال همراه و همراز سردار بود. سردار پورجعفری، از سال۱۳۶۱ و عملیات والفجر مقدماتی حضور در جبهه را تجربه کرد و بعد از شرکت در عملیات‌های مختلف در سال۱۳۶۴ مجروح شد و مدتی از جبهه دور ماند. در دبیرخانه لشکر۴۱ ثارالله در دوران دفاع‌مقدس فعال بود و کم‌کم مسئول دبیرخانه محرمانه لشکر شد. سادگی، صداقت و منظم‌بودن او کافی بود که حاج‌قاسم او را به‌عنوان دوست همیشگی‌اش تا پای جان نگه دارد. تا جایی که ‌حاج‌قاسم او را مثل برادر می‌دانست و همیشه می‌گفت: «حسین مثل پروانه دور من می‌چرخد.» حق داشتند اطرافیان جدی یا به شوخی به حاج‌حسین لقب «مخزن‌الاسرار حاج‌قاسم»، «جعبه‌سیاه حاج‌قاسم» و «یار همیشگی» بدهند.

ناگهان چه زود دیر می‌شود

حاج‌حسین بیان شیرینی داشت و خاطرات روزهای جنگ و بعدتر همراهی با سردار را به زیبایی روایت می‌کرد. از این‌رو خیلی‌ها مشتاق بودند تا پای روایت‌های او بنشینند. «نفیسه پورجعفری»، دختر حاج‌حسین به خاطرات پدر اشاره می‌کند و می‌گوید: «بسیاری به بابا توصیه می‌کردند که خاطراتش را ثبت کند اما ناگهان چه زود دیر می‌شود. بابا همیشه در انتهای صحبت‌هایش به احترام گذاشتن به پدر و مادر توصیه می‌کرد. می‌گفت همه دار و ندار ما پدر و مادر ماست. کافی است مادر دعایمان کند، عاقبت بخیر می‌شویم. این مال و مقام دنیا ارزشی ندارد و برای کسی نمی‌ماند. اما آن دو رکعت نمازی که شما در جوانی می‌خوانید، برابر با صد رکعت نماز من است.»

مهمان داریم

یادش به‌خیر. اهالی خانه حاج‌حسین چه ذوق و شوقی برای آمدن مهمان ویژه‌شان داشتند. مهمان حاج‌قاسم بود که برای افطار دعوت شده بود. همگی دور هم جمع شده بودند. دختر حاج‌حسین به آن روز خاطره‌انگیز اشاره می‌کند: «خاطرم هست صدای اذان که در خانه پیچید، سجاده‌ها پهن شد و حاج‌قاسم به نماز ایستاد و دیگران پشت سرش اقتدا کردند. آن‌شب بعد از افطار، حاج‌قاسم به همه ما یک به یک انگشتری هدیه داد.»

آرامش قبل از توفان

حاج‌حسین از هر سفری که بازمی‌گشت، بچه‌ها دوره‌اش می‌کردند و به شکرانه بازگشتش مهمانی می‌دادند. پدر مثل همیشه از خاطرات سفر می‌گفت، اما این خاطرات تلخ و دلهره‌آور بودند. پدر از بی‌رحمی‌های داعش می‌گفت، از تجاوز به نوامیس مقابل چشم مردان، از سربریدن مردان مقابل چشمان کودکان و زنان و صدها وحشی‌گری داعش... از سوء‌قصدهایی که به آنها شده بود اما خواست خدا این بوده که آنها برای ریشه‌کن کردن داعش زنده بمانند. دخترش می‌گوید: «این اواخر که حضور داعش کم‌رنگ شده بود، همه ما آرام گرفته و خوشحال بودیم. اما حالا که فکر می‌کنم، آرامش قبل از توفان بود.»

داستان استرس‌های مکه

زهرا قاسمی، همسر شهید هم به یکی از شیرین‌ترین خاطرات زندگی مشترک‌شان اشاره می‌کند و می‌گوید: «چند سال پیش که عازم حج شدیم، به او از حفاظت محل کارش گفته بودند، ممکن است در عربستان دستگیر شوی. اما همراهم آمد. در فرودگاه مکه استرس شدید داشتم که مبادا او را دستگیر کنند و برایش سوره الرحمن را خواندم و فوت کردم. خدا را شکر به‌ خیر گذشت. وقتی هر روز برای انجام مناسک حج به مسجدالحرام می‌رفتیم، با هم در جایی قرار می‌گذاشتیم تا با هم سوار اتوبوس شویم. شب اول خیلی دیر کرد و من احساس کردم که او را دستگیر کردند. اما همین که خواستم به هتل برگردم و به مسئول کاروان بگویم، دیدمش. گفت به خدا راه بسته بود و هر کاری کردم نشد برسم. گرچه پر از استرس بودیم، اما بهترین خاطراتمان به این سفر حج بازمی‌گردد.»

نزدیک بود شهید بشیم...

در میان خاطرات حاج‌حسین خاطره جالبی برای جمع تعریف شده که بازخوانی آن خالی از لطف نیست. سرلشکر حسنی سعدی، به نقل از حاج‌حسین اینگونه تعریف می‌کند: «روزی در منطقه‌ای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی رو که سوراخی داشت، بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین که گذاشتمش بالا، تک‌تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه‌تکه شد ریخت روی سر و صورت ما. حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این‌بار، گلوله‌ای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانه‌ای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود 17نفر شهید شدند. بعد از این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چندبار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف…»

کد خبر 647433

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست داخلی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha