امسال نیز همچون دو سال گذشته اول مهر از پشت پنجره، مدرسه را تماشا کرد و در خیال، خود را همراه کودکانی دید که دست در دستان مادر یا پدر جستوخیزکنان به مدرسه میروند. دلش برای رفتن مدرسه، جایی که تنها وصفش را شنیده بود و نیمکتهای آن را از قاب تلویزیون دیده بود، پر میکشید. میخواست همچون کودکان دیگر با مادر به مدرسه رود. نه! مادر پیش او نبود. کودکی را دید دست در دست پدر دارد. ته دل آه کشید. دلش برای هردوی آنان تنگ شده بود و این دوری، دل نازکش را آزار میداد. پدر در زندان بود و مادر نیز.
هیولای اعتیاد مدتها است بر سر خانهشان سایه افکنده و چندی است او را از آغوش مادر و پدر جدا کرده و آنها را به کنج زندان برده است. اما دل او برای دیدن آنان بیتابی میکند. میپرسد، «چرا نمیتوانم به مدرسه بروم؟» به او میگویند: «اول باید برایت شناسنامه بگیریم.» جواب بزرگترها قانعش نمیکند. او میخواهد مثل تمام دوستانش به مدرسه برود.
طوفان اعتیاد سالها قبل، پیش از آنکه پدر و مادر را با خود به کنج زندان ببرد، خانه را ویران کرد و آوار آن جسم و روح کودک را.
شاید باور این موضوع کمی سخت باشد که دخترکی 9 ساله در همین پایتخت خودمان بهدلیل نداشتن شناسنامه قادر به مدرسه رفتن نباشد. پدر این کودک که در حال حاضر به همراه همسرش بهدلیل اعتیاد در یکی از زندانهای اطراف تهران دوره محکومیت خود را طی میکند، متأسفانه از بدو تولد کودک تاکنون نسبت به دریافت شناسنامه برای او اقدام نکرده است. سهلانگاری در دریافت شناسنامه از سوی پدر و بیاعتنایی مادر به این موضوع سبب شده که عمههایش در این سالها پیگیر ثبت نام او در مدرسه و صدور شناسنامه برای او باشند، اما هرچه تلاش کردند نتوانستهاند، اقدامی در این زمینه انجام دهند.
با زندانی شدن پدر و مادر امیدهای اندکی که برای حل مشکل شناسنامه کودک وجود داشت از دست رفت. باکمال تأسف شناسنامه پدر و مادر نیز مفقود شده و تنها هویت این کودک 9 ساله گواهی ولادت او است که خویشاوندانش از بیمارستان محل تولدش دریافت کردهاند، به همراه کپی شناسنامه پدر و عقدنامه والدین.
یکی از عمههای این کودک میگوید: پس از زندانی شدن پدر و مادرش، تلاشهای زیادی برای دریافت حضانت یا قیمومیت او انجام دادیم. اما متأسفانه دادگاه با درخواستمان موافقت نکرد.
وی ادامه میدهد: قاضی دادگاه خانواده دستور احضار پدر و مادر را از زندان داد و با رضایت آنان تنها به یکی از خواهرهایم- عمه دیگر کودک- بهعنوان «امین موقت» اجازه داد تا زمان آزادی والدین از این کودک و برادرش مراقبت کند و قاضی با درخواست وی مبنی بر دریافت حضانت یا قیمومیت کودکان موافقت نکرد.
او میافزاید: در زمان احضار پدر و مادر به دادگاه برای تعیین امین موقت از قاضی دادگاه خانواده تقاضا کردم که نامهای را با مهر دادگاه مبنی بر وضعیت پدر و مادر و عنوان اینکه کودک فاقد شناسنامه است در اختیار ما قرار دهد تا ثبت احوال با ما همکاری کند. اما قاضی نه تنها با صدور این نامه موافقت نکرد که در کمال ناباوری و در حضور کودک گفت: «تا به حال که به مدرسه نرفته این مدت هم نرود. اتفاقی نمیافتد. چنین کودکانی باید تاوان پدر و مادر را پس بدهند!»
وی با ابراز نگرانی از آینده تحصیلی کودک نامبرده میگوید: هم اینک هیچ مدرسهای حاضر به ثبت نام او بهدلیل نداشتن شناسنامه نیست. حتی با حضورش سر کلاس هم مخالفت میکنند. این درحالی است که وی هم اینک با کمک بستگانش قادر است تمام کتابهای کلاس اول را بخواند، ریاضیات را هم در حد کتاب کلاس اول به خوبی بلد است و اخیرا مشغول آموختن کتابهای کلاس دوم دبستان است.
به گفته عمه این دختر بچه، وی نشاط کودکان هم سن خود را ندارد و با شروع سال تحصیلی جدید و دیدن بچههایی که به مدرسه میروند، هر روز پژمردهتر میشود.
وی با اشاره به اینکه به انجمنهای حمایت از کودکان بارها مراجعه کردهایم، اما آنان نیز در زمینه دریافت شناسنامه، نتوانستند به ما کمک کنند، اظهار داشت: فرصت مدرسه رفتن امسال نیز از او گرفته شد و دیگر نمیتواند با هم سن و سالهایش به مدرسه برود و میبایست به مدرسه شبانه رفته و در کنار بزرگسالان درس بخواند.