از ۴۰ سال پیش که برای نخستین بار در فیلمی به کارگردانی «بهرام بیضایی» جلو دوربین رفت تا امروز، در ده‌ها فیلم و سریال با ژانرهای متنوع از اکشن تا حماسی و درام ایفای نقش کرده، اما در خاطره مشترک مخاطبان سینما و تلویزیون، او یک کمدین تراز اول است.

علیرضا خمسه

همشهری آنلاین - پریسا نوری: کمدینی که در دهه ۷۰ با فیلمهایی مانند «۲ نفر و نصفی»، «من زمین را دوست دارم»، «جیببرها به بهشت نمیروند» و... خاطرات خوشی را برای مردم ساخت و در سالهای اخیر با کاراکتر شیرین «باباپنجعلی» سریال «پایتخت» لبخند بر لب مردم آورد. گفتوگویمان با «علیرضا خمسه» هنرمند پیشکسوت سینما و تلویزیون را میخوانید.  

در دهه ۷۰ مردم شما را بهعنوان کمدین میشناختند. چه شد که کمدین شدید؟

در واقع من کمدی را انتخاب نکردم، کمدی مرا انتخاب کرد. من از پر قنداق بازیگر بودم. یادم می‌آید از بچگی دوست داشتم همه را بخندانم! خمیرمایه کمدی را هم خدا در درونم گذاشته.

 طی سالهای اخیر بیشتر به کارهای جدی رو آوردهاید. از بازی در این نقشها بگویید.

بازی‌ام در نقش‌های جدی فراز و فرودهایی داشته، مثلاً ۲۸ سال پیش در یک فیلم جدی به نام «چشم شیطان» بازی کردم و کاندیدای بهترین بازیگر مرد در جشنواره فجر شدم. اما چون آن سال‌ها به‌عنوان کمدین مطرح بودم و مردمی که به سینما می‌آمدند تا بخندند، با چهره خشن و جدی من مواجه شدند، آن فیلم فروش چندانی نکرد. حدود ۸ سال پیش هم در سریال «میکائیل» به کارگردانی «سیروس مقدم» و نویسندگی «سعید نعمت الله» در نقش یک آدم جدی و خلافکار ظاهر شدم و وقتی آقای نعمت‌الله دید که خمیرمایه کار جدی را دارم یک فیلمنامه به نام «زمین گرم» نوشت که در آن من شخصیت مذهبی داشتم و این سریال در محرم ۲ سال پیش از شبکه ۳ پخش شد. در حال حاضر هم مشغول بازی در یک سریال درام برای شبکه خانگی به نویسندگی آقای نعمت‌الله هستم.

 تمایل خودتان به بازی در فیلمهای جدی است یا طنز؟

من معتقدم که وقتی آدم به عیادت یک بیمار لاعلاج می‌رود باید سعی کند از خوشی و شادی حرف بزند وکاری کند که بیمار حداقل برای یک ساعت بخندد و درد و غمش را فراموش کند، در غیراین صورت اگر بخواهد از غم و غصه و بیماری حرف بزند، عیادت نرود بهتر است. چند وقت پیش به تماشای تئاتری رفتم که تماشاگران در تمام مدت اجرا می‌خندیدند و درد و غم و گرانی این روزها را فراموش کرده بودند. من هم تمایلم بیشتر به بازی در فیلم‌ها و سریال‌های کمدی است. دوست دارم نقش‌هایی بازی کنم که خنده را به لب مردم بیاورد تا برای ساعتی هم که شده درد و غمشان را فراموش کنند.

 بهعنوان یک هنرمند چه نقشی میتوانید در کاهش درد و رنج مردم ایفا کنید؟

من دوره آموزشی «یوگای خنده» را خارج از کشور نزد استادان بنام این رشته گذرانده‌ام و مدرک مربیگری دارم. در صورتی که شهرداری مساعدت کند و فضاهایی را در نقاط مختلف تهران در اختیارم بگذارد دوره یوگای خنده را برای شهروندان برگزار می‌کنم.

 مردم شما را بیشتر با کدام نقش میشناسند؟

مردم نقش «باباپنجعلی» در سریال پایتخت را خیلی دوست داشتند و در این سال‌ها هر جا می‌روم سراغ سریال پایتخت را می‌گیرند. حتی در خارج از کشور هم با من راجع به این سریال حرف می‌زنند.

 ظاهراً زیاد به خارج از کشور سفر میکنید؟

بله. چون دختر بزرگم «درسا» در کالیفرنیا درس می‌خواند اغلب به آنجا می‌روم.

 در سالهای اخیر کارهای کمدی و طنز در سینما و تلویزیون ساخته شد. اما به جرئت میتوان گفت هیچکدام به اندازه کمدیهای دهه ۷۰ دیده نشد و مخاطب نداشت. چرا؟

یک دلیلش این است که آدم‌های کهنه‌کار و پیشکسوت کار طنز کنار گذاشته شده‌اند و یک عده جوان جویای نام و کارنابلد سریال می‌سازند. دلیل دیگر هم این است که عنصر اصلی کمدی انتقاد است. یکی از دلایلی که کمدی‌های این روزها سقوط کرده این است که عنصر اصلی را حذف کرده‌اند. الان روی هرموضوعی برای ساخت کمدی اجتماعی دست می‌گذاری به یک عده برمی‌خورد و... اجازه انتقاد نمی‌دهند.

 مدرس بازیگری هم هستید؟

بله. از سال ۱۳۶۲ تا همین اواخر در جاهای مختلف بازیگری درس می‌دادم. خیلی‌ها که الان کارگردان، بازیگر، عکاس، فیلمبردار و... شده‌اند می‌گویند ما فلان جا شاگرد شما بودیم. برای من افتخار است. مدرس دانشگاه آزاد اراک که بودم «روزبه نعمت‌اللهی» و «سالار عقیلی» هم جزو شاگردانم بودند.

 کودکی و نوجوانیتان را کجای تهران گذراندید؟ در حال حاضر ساکن کدام محله هستید؟

در پامنار به دنیا آمدم و در محله‌های ناصرخسرو، عودلاجان و به اصطلاح در ناف تهران قد کشیدم. بعد از ازدواج مدتی در شهرک اکباتان زندگی کردم و سال‌هاست که در خیابان پاسداران، نزدیک چهارراه فرمانیه ساکن هستم.

 از محله دوران کودکیتان بگویید.

پامنار و عودلاجان جزو محله‌های اصیل، تاریخی و خوب تهران بوده‌ و آدم‌های شاخص و معتبری در این محله‌ها زندگی می‌کردند. ما ساکن کوچه مروی بودیم و نمای زیبا و باشکوه ساختمان شمس‌العماره را از خانه‌مان می‌دیدیم و خوشحال بودیم که ساکن این محله اصیل و باهویت هستیم.

 پیش آمده که اهالی در کوچه و خیابان برای حل مشکلات محله از شما کمک بخواهند؟

بله. یکبار هم تلاش کردم اما ناکام ماند. (با خنده) ماجرا از این قرار است که چند ماه پیش در بوستان قیطریه خانم محترمی به من گفت: «وقتی گربه‌ها در پارک زایمان می‌کنند، کلاغ‌ها بچه‌های گربه‌ها را شکار می‌کنند. اگر می‌شود به مسئولان پارک بگویید که محفظه‌هایی را برای گربه‌ها اختصاص بدهند تا بچه‌هایشان در امان باشند. خودم پولش را می‌دهم.» من هم رفتم موضوع را به مسئولان بوستان گفتم. آنها گفتند بعد از هماهنگی با شهرداری این کار را انجام می‌دهند. در این فاصله مدیران شهرداری عوض شدند و با گذشت چند ماه هنوز هم در بوستان قیطریه بچه‌گربه‌ها خوراک کلاغ‌ها می‌شوند!

 نوروز برای شما تداعی کننده چه حس و خاطراتی است؟

نوروز از قدیم همیشه برایم خاطرات خوشی به همراه داشته. یادم است در دوره کودکی چون در خانواده سنتی به دنیا آمده بودم سینما رفتن چندان مجاز نبود، روزهای نوروز تنها ایامی بود که ما اجازه سینما رفتن داشتیم. چون در این روزها معمولاً فیلم‌های مفرح و کمدی اکران می‌شدند. علاقه من به سینما و کمدی هم ریشه در همین موضوع دارد و سینما و نوروز برایم مقولاتی هستند که به هم گره خورده‌اند.

اسفند ماه و روزهای منتهی به آخر سال را خیلی دوست دارم. اما در یک جمله احساسم نسبت به این روزها هم نیش است و هم نوش. نیش از این بابت که چون پدر و بزرگ‌تر خانواده هستم حسابی چلانده می‌شوم و همه پولم را باید بین قالیشویی، کارگر خانه، لباس فروش، آجیل فروش و عیدی خانم و بچه‌ها و سایر هزینه‌های شب‌عید تقسیم کنم. تماشای جوانه زدن برگ‌ها، شکوفه دادن درختان و در یک کلام بیدار شدن طبیعت هم حس و حال خوبی برایم می‌آورد که همان بخش نوش ماجراست.

گپ نوروزی با علیرضا خـــمسه | نــوروز هم نیش است و هم نوش | گاهی نان، ولی اغلب آجر می‌خوریم! | از پر قنداق بازیگر بودم

 از حالوهوای عید در خانه و خانواده بگویید؟

سفره هفت‌سین در خانه ما به سلیقه همسرم چیده می‌شود. باید اعتراف کنم که خانمم در این مورد بسیار خوش سلیقه و سفره هفت‌سین ما معمولاً بسیار زیبا و چشمنواز است. به همین دلیل تا مدت‌ها حتی پس از ایام نوروز هم روی میز کنار سالن باقی می‌ماند. سفره هفت‌سین سال گذشته هنوز هم پابرجاست. البته آن اجزایی که قابلیت ماندگاری دارند مانند سکه، سماق، سنجد و البته قرآن، دیوان حافظ، آینه، شمع و تزیینات.

حالا که خودم تقریباً جزو بزرگ‌ترهای فامیل هستم معمولاً کمتر عیدی می‌گیرم و متأسفانه بیشتر عیدی می‌دهم. (با خنده) اما عیدی گرفتن را خیلی دوست دارم. البته چون کارمند دولت هستم، از دولت عیدی می‌گیرم که البته خیلی کم است ولی از هیچی بهتر است.

چهارشنبه‌سوری و سیزده‌به‌در و نوروز روزهای خاصی هستند که دورهمی و بودن کنار خانواده به آدم می‌چسبد. من عاشق این مناسبت‌ها هستم و با اینکه خیلی وقت‌ها در اسفند ماه سرم شلوغ است و سر کار هستم، اما سعی می‌کنم طوری برنامه‌ریزی کنم که حتماً در این روزهای خاص کنار خانواده‌ام باشم و لحظات خوش و به‌یاد ماندنی‌ برایشان ایجاد کنم.

نان که نه، آجر میخوریم!

چند روز پیش بعد از مدتها که از سفر برگشته بودم، به نانوایی رفتم. نانوا پس از احوالپرسی گفت: «آقای خمسه! کجا بودید؟ یک مدت نبودید و...» چون ماسک داشتم کسانی که در صف بودند مرا از صدایم شناختند. یکی گفت: «آقای خمسه! مگر شما هم نان میخورید؟» به شوخی گفتم: «نه! اغلب آجر میخوریم! گاهی برای تنوع نان هم میخوریم...» گفت: «منظورم این است که شما سلبریتیها هم مگر در صف میایستید؟» گفتم: «من سلبریتی نیستم؛ فقط یک کمدین هستم.»

اگر شهردار تهران شوم سرویس بهداشتی میسازم!

اگر شهردار تهران شوم در هر منطقه از شهر چند سرویس بهداشتی و آبریزگاه میسازم. دلیلش را هم عرض میکنم. چند سال پیش نزدیک خانه ما در چهارراه فرمانیه دیدم یک آقا جلو باجه روزنامهفروشی در حالی که روزنامه میخواند، داخل جوی آب رفع حاجت میکند. اول باور نکردم و تا چند لحظه مات و مبهوت خشکم زد. بعد متوجه شدم که آن بیچاره شاید حق داشته. چون در آن محدوده و حتی جاهای دورتر سرویس بهداشتی عمومی نبود... مدتی بعد در جلسهای به دعوت شهرداری منطقه یک دعوت شدم و وقتی نظرم را راجع به مشکلات منطقه پرسیدند، گفتم: «نبود آبریزگاه مهمترین مشکل است» و خاطره ناخوشایندم را برایشان تعریف کردم. یکی از مدیران شهری هم قول داد که چند سرویس بهداشتی در منطقه بسازند. اما از آن روز تا حالا که ۵ سال گذشته خبری نشده. به همین دلیل من اگر در شهرداری کارهای شوم حتماً به تعداد مورد نیاز در هر منطقه تهران آبریزگاه میسازم...

پسر! تو آینده درخشانی داری

دوره دبیرستان به مدرسه امیرکبیر در خیابان ناصرخسرو میرفتم. مدیر دبیرستان زندهیاد «عیسی الوند» (پدر سیروس و مرحوم خشایار الوند) و معلم ادبیاتمان هم مرحوم کیومرث صابری (گل آقا) بودند. نخستین بار دوره نوجوانی برای اجرای کمدی استندآپ روی صحنه رفتم که مدیر دبیرستان خیلی خوشش آمد و گفت: «پسر! تو آینده درخشانی داری.» مرحوم صابری هم یکی از تأثیرگذارترین معلمهایی بود که داشتم. بعدها که خودم مدرس بازیگری شده بودم در مدرسه فیلمسازی باغ فردوس با او همکار شدم. همیشه به من لطف داشتند و مرا «پسرم» خطاب میکردند. من هم یکی از معتبرترین جوایزم را در جشنواره «گل آقا» گرفتم. جایزه ۱۰ سکه طلا بود که برایم هم اعتبار
معنوی داشت و هم مادی.

کد خبر 664586

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بهاره IR ۰۸:۰۴ - ۱۴۰۱/۰۱/۰۲
    2 0
    این حرفش کاملا درسته یکی از مشکلات در همه شهرها نبود سویس بهداشتی عمومی است