ریموند چندلر جنایی‌نویس شهیر انگلیسی جمله جالبی دارد با این متن که «خداحافظی کردن مثل اینه که آدم یه ‌کم بمیره...»؛ این همان حسی که در آخرین خداحافظی با مردِ عشق فوتبال و خوره سینما داشتم. وقتی که کمی مُردم!

حمیدرضا صدر

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، ۱۹‌ ساله بودم و سال دوم دانشگاه که پایم برای اولین‌بار به جشنواره فیلم فجر در گام هفدهمش (۱۳۷۷) باز شد. دانشجویان سال‌های اول رشته‌های تئاتر و سینما باانگیزه تغییر جهان پای به دانشگاه می‌گذارند و در اولین گام‌ها برای اثبات وجودشان تمامی بزرگان عرصه تئاتر و سینما را به نقد می‌کشند. این همان تبختر ذاتی و غرور کاذب دانشجویان سال اولی‌ست که چون هیچ نمی‌دانند خود را دانای مطلق خطاب می‌کنند.

همان‌جا بود - در سینما صحرا - سینمای اهل رسانه؛ مردی چنان با شور و هیجان دور یک میز از منتقدان گرفته تا کارگردان و تهیه‌کننده و چند خبرنگاری که روی زمین نشسته بودند و دست‌هایشان زیر چانه و فارغ از رسالت کار خبری حرف زد و همه آن جمع غرق جادوی کلام آن مرد شده بودند.

ب‌ویژه وقتی سکانس و پلان‌های فیلم هیوا اثر زنده‌نام رسول ملاقلی‌پور را با جادوی گل دست خدای مارادونا قیاس می‌کرد. او همان مردی بود که سالیان بعد سایه به سایه آثارش، کلامش و گفتارش را دنبال می‌کردم ... مردی عشق فیلم بود و خوره سینما؛ حمیدرضا صدر!

در تفسیر مسابقات فوتبال جام‌جهانی، لیک قهرمانان اروپا و جام ملت‌های آسیا، تنها مفسری بود که هیجان عریان فوتبال را با پاراجانف، آیزنشتاین، تارانتینو، سهراب شهید ثالث، اسکورسیزی و فورکاپولا گره می‌زد

پیش خودش صادقانه اعتراف کرده بودم و حال بار دیگر همان صداقت را چاشنی اعترافم می‌کنم. سال ۱۳۸۳ که در قالب خبرنگار، گفت‌وگویی با او انجام دادم به همان خاطره نقبی زدم و گفتم آن زمان احساس می‌کردم فقط برای این‌که آدم‌ها را دور خودتان جمع کنید دوش و دوشاب را به‌هم گره زده‌اید. با خود گفتم سینما چه ارتباطی به فوتبال دارد! اما بسیار قبل از آن تاریخ و رسیدن به آن گپ و گفت صمیمی با حمیدرضا صدر با بندبند وجودم به این نتیجه رسیده بودم و آن را احساس کرده بودم که سینما عجیب ارتباطی با فوتبال دارد.

هر دو در تب و تاب و هیجان؛ در تقطیع‌های موازی؛ در ایجاد تعلیق؛ در غمگین کردن و به شور آوردن مخاطبانشان؛ در نورپردازی؛ در موسیقی سیال در ریتم دریبل؛ شوت و گل‌هایی که ناگهان جمعیت ۱۰۰ هزار نفری استادیوم‌هایی نئوکمپ و ماراکانا را چنان به هوا می‌فرستد که برای ثانیه‌ای هم که شده وزنی به‌اندازه ۱۰۰ هزار نفر از زمین کم می‌کند. این را برای اولین‌بار و تا همیشهِ هستِ تاریخ برای خود از جادوی کلام حمیدرضا صدر دارم ... مردی که دیروز (۳۰ فروردین) تولد ۶۶ سالگی‌اش بود و خودش نبود!

نمی‌توان حمیدرضا صدر را جدای از فوتبال و سینما در نظر گرفت. نقدهایی که در ماهنامه فیلم می‌نوشت و یکی از دلایل خریدن اشتراک هر ماهه این ماهنامه تخصصی در هنر هفتم بودم به‌خاطر ارجاعات او در نقدهای آثار سینمایی با درخشان‌ترین خاطرات فوتبالی نهفته بود. در تفسیر مسابقات فوتبال جام‌جهانی، لیک قهرمانان اروپا و جام ملت‌های آسیا، تنها مفسری بود که هیجان عریان فوتبال را با پاراجانف، آیزنشتاین، تارانتینو، سهراب شهید ثالث، اسکورسیزی و فورکاپولا گره می‌زد.

نئورئالیسم ایتالیا را بسیار دوست‌داشت. زمانی‌که در فینال لیگ قهرمانان اروپا کریم بنزما (مهاجم تیم رئال‌مادرید) از تعلل کاریوس (دروازه‌بان لیورپول) استفاده کرد و توپ را عاشقانه دزدید تا برای پیروزی و افتخار تیمش آن را به تور بچسباند؛ تفسیر حمیدرضا صدر و ارتباط آن با یکی از عاشقانه‌ترین دزدی‌های سینما یعنی سکانس دزدی فیلم دزد دوچرخه ویتوریو دسیکا تا همیشه تاریخ در ذهن فوتبال‌دوستان و در گمان عاشقان هنر هفتم ثبت خواهد شد. از این‌دست مثال‌ها از حمیدرضا صدر فراوان است...

قلم او در نگارش نقدهای سینمایی و کلامش در تفسیر مسابقات فوتبال جادوی دیگری نیز داشت. اصل روایت عموماً بر نگارشِ نگاه اول شخص یا دانای کل (سوم‌شخص) استوار است. اما ضمیر تمامی آثار نوشتاری و کلامی حمیدرضا صدر بر ضمیر دوم‌شخص -«تو»- استوار بود

هنوز نمی‌توانم بگویم که حمیدرضا صدر زبان و روایتش نافذ بر قلمش بود یا رد قلمش نفوذی جذاب‌تر از کلامش داشت! اما یک چیز را با اطمینان می‌گویم که او در تفسیرهای فوتبال و نقدهای سینمایی‌اش عنصر روایت را به‌عنوان اصلی‌ترین فصل ارتباطی تمامی کُنش‌های انسانی مدنظر قرار داشت

حتی برای کسانی که نئورئالیسم ایتالیا، سوررئالیسم اسپانیا، اکسپرسیونیسم آلمان را با همه سرکردگان و بزرگان تاریخ سینمایی‌اش نمی‌شناختند، چنان آثار درخشان آن عصر طلایی «ایسم‌های» سینمایی را با خاطرات آشنای تاریخ فوتبال گره می‌زد که همان عاشقان فوتبال را وامی‌داشت تا مروری بر درخشان‌ترین آثار تاریخ سینما داشته باشند و صدالبته خوره‌های علم سینما را باوجود دافعه‌ای که همواره تلاش می‌کردند بین خود و ورزش توده‌ها (فوتبال) ایجاد کنند بر آن می‌داشت تا حداقل، ارجاعات حمیدرضا صدر با بازی‌های درخشان جام‌های جهانی، لیگ ملت‌های اروپا، لیگ قهرمانان اروپا و فوتبال کوپالیبرتادورس امریکای جنوبی را با عشق و علاقه‌ای سیری‌ناپذیر دنبال کنند.

قلم او در نگارش نقدهای سینمایی و کلامش در تفسیر مسابقات فوتبال جادوی دیگری نیز داشت. اصل روایت عموماً بر نگارشِ نگاه اول شخص یا دانای کل (سوم‌شخص) استوار است. اما ضمیر تمامی آثار نوشتاری و کلامی حمیدرضا صدر بر ضمیر دوم‌شخص -«تو»- استوار بود.

با همین اقدام ساده، جادوی غریبی را رقم می‌زد. به گونه‌ای که خواننده آثارش و شنونده تفسیرهایش همواره از همان ابتدا تا انتها خود را در مقام فاعل می‌دید. چون جان شیفته‌ای که آماده غرق شدن در سطر سطر واژگان درخشان حمیدرضا صدر در مرور روایت‌ها، نقاط قوت و ضعف آثار سینمایی و دل‌دادگی بی‌حد و حصر بر رقابت دو تیم در قالب مسابقه فوتبال تا درنهایت رسیدن به پیروزی شگرف برای یکی و اندوهی بی‌پایان در قالب شکست برای دیگری بود. در این ‌میان؛ «من» و «تو» خواننده در مقام قهرمان بودیم.

حمیدرضا صدر به همان اندازه که پایان‌های باز را برای آثار سینمایی نمی‌پسندید از پایان‌های تلخ نیز گریزان بود. چراکه برای او تلخی بی‌پایان مصادف با اندوه مخاطبان و دوستداران رشته ورزشی فوتبال است که در پس شکست تیم محبوب‌شان یا همان غم و اندوه، تمامی دایره زندگی را درمی‌نوردد و آن تلخی ممکن است که سر از جایی دیگر بیرون آورد. به همان اندازه بر الزام پایان برای فیلم‌ها و پرهیز از پایان باز آثار سینمایی تاکید داشت. چرا که یک مسابقه فوتبال قرار است نتیجه و سرنوشتش را طی ۹۰ دقیقه& ۱۲۰ دقیقه یا ضربات پنالتی به مخاطب و عاشقان سینه‌چاک این ورزش ارائه دهد.

مرگ را گریزی نیست و این شاید تلخی همیشه محتوم و پایان زندگی برای افرادی باشد که از دست دادن عزیزی را می‌بینند و می‌چشند. حمیدرضا صدر خیلی زود با همه ایستادگی و مقاومتش مانند پیروزی درخشان زندانیان متفقین در اردوگاه اسارت ارتش نازی که فرار و آزادیشان را برای به اهتزاز دراوردن پرچم کشورشان در جنگ خانمان‌سوز جهانی جهانی دوم در فیلم فرار به سوی پیروزی (اثر  جان هیوستون) درآورده‌اند.

آن اسرا در قالب تیم فوتبالی آماتور، تیم ملی آلمان را به زانو درآوردند وشاید دوباره اسیر اردوگاه‌های آلمان نازی شده‌اند اما آن غرور و افتخار پیروزی ارتش متفقین در میدان نبردی دیگر چون زمین چمن فوتبال را برای همیشه در تاریخ تلخ جنگ جهانی با شیرینی طعم پیروزی فوتبال عوض کردند.

فقدان حمیدرضا صدر در تیرماه ۱۴۰۰ و تسلیم شدنش به بیماری سرطان تلخی بی‌پایان بود اما شیرینی تمامی خاطرات درخشان او برای درهم‌آمیختگی دو جهان کاملاً متفاوت فوتبال و سینما و خلق جهانی آشنا برای تمامی مردمان جهان یادگاری سخت ماندگار است.

ریموند چندلر جنایی‌نویس شهیر انگلیسی جمله جالبی دارد با این متن که «خداحافظی کردن مثل اینه که آدم یه ‌کم بمیره...»؛ این همان حسی که در آخرین خداحافظی با مردِ عشق فوتبال و خوره سینما داشتم. وقتی که کمی مُردم!


 

کد خبر 671309

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha