رضا سرگزی مقدم گفت: حقیقتش این است که من آرزوی شهادت نداشتم و فکر هم نمی‌کردم که شهید بشوم. جنگ برای ما، یک امر عادی شده بود. اینکه گفتم آرزوی شهادت نداشتم به این خاطر است که من دوست دارم در جنگ مستقیم با آمریکا شهید شوم، من این شهادت را دوست دارم.

عکس دفاع مقدس

به گزارش همشهری آنلاین، کیهان نوشت: خاطرات جنگ و جبهه در عمق روح و جانش نفوذ کرده‌اند، همان‌گونه که تاول‌های شیمیایی بر جسمش خانه. او جسم جوان و سالمش را پشت خاکریزها جا گذاشته، همان‌گونه که روحش را در کنار بدن بی‌جان دوست شهیدش. وقتی از آن روزها می‌گوید، گویی که هنوز آنجاست و صحنه به صحنه بمباران و درگیری را به چشم می‌بیند. رضا سرگزی جانباز ۲۵ درصد دفاع مقدس، هنوز هم پای کار است. هنوز هم دلش برای مبارزه با دشمنان دین و قرآن می‌تپد. چنان که وقتی پای کاغذپاره‌های شیطانی به کشور گشوده شد، ایستاد و روشنگری کرد تا مبادا ذهن پاک و بی‌غل ‌و غش نوجوان و جوان میهنش با گفتار کفرآمیز شیاطین، آلوده شود.

به رسم ادب و قدرشناسی، پای صحبت این رزمنده و جانباز روزهای سخت مبارزه و جانفشانی نشستیم تا صندوقچه اسرارش را بگشاید و برایمان از جبهه‌های پر نور بگوید...

لطفا خودتان را معرفی کنید؟

رضا سرگزی مقدم، متولد ۱۸ دی سال ۱۳۴۸ و ساکن روستای طاغذی شهرستان نیمروز هستم. پس از جنگ ازدواج کردم و حاصل ازدواجم دو فرزند پسر و دو فرزند دختر است. ما در خانواده دو شهید داده‌ایم، برادرهای همسرم شهید شده‌اند.

زمان جنگ در کدام عملیات‌ها شرکت داشتید؟

اولین اعزام من ۱۱ دی سال ۱۳۶۲ بود. آن زمان تقریبا ۱۳ سال داشتم. خانواده کمی با جبهه رفتن من مخالف بودند؛ ولی آنها را قانع کردم. ما هفت نفر بودیم که سن کمی داشتیم و مسئولین پایگاه با اعزام ما مخالف بودند. آنها می‌گفتند: صبر کنید یک یا دو سال دیگر که کمی بزرگ‌تر شدید، بیایید. بالاخره به زور و دعوا وگریه و التماس موفق شدیم مسئولین را راضی کنیم و به جبهه برویم. ابتدا ما را به زیارت حضرت معصومه(س) در استان قم بردند. از قم به کامیاران کردستان عزیمت کرده و یک ماه جهت کسب آمادگی برای عملیات خیبر، در جزیره مجنون ماندیم. ما جزو نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله بودیم. به ما گفتند باید از این منطقه به دشت عباس بروید و در عملیاتی که چند روز دیگر قرار است انجام شود شرکت کنید. یک هفته یا ده روز به عید سال نو مانده بود که یکی از موفق‌ترین عملیات‌های دوران دفاع مقدس در جزیره مجنون توسط رزمندگان غیور اسلام انجام شد. همچنین در عملیات کربلای ۷ شرکت کردم. علاوه‌بر آن، در سه یا چهار عملیات تک عراق در منطقه شلمچه نیز حضور داشتم. کارخانه پتروشیمی بصره به مدت ۱۰ ماه دست من بود. آن زمان معاون گردان بودم. سه بار داوطلبانه به جبهه رفتم، که یک بار آن از طرف نیروهای کمیته انقلاب بود و در لشکر ۲۸ روح الله قرار گرفتم.

یکی از سخت‌ترین موقعیت‌هایی که من در دوران جنگ شاهد بودم، سه عملیات بسیار مهم و حساس از طرف عراق بود. آنها در این عملیات‌ها قصد داشتند خرمشهر را فتح کنند و هر سه مرتبه هر چه تلاش کردند به قدرت الهی موفقیتی کسب نکردند. در سومین عملیاتی که عراقی‌ها انجام دادند توانستند کمی پیشروی کنند و سه راه دارخوین را به تصرف خود دربیاورند. سه راه دارخوین حدود ۵۰ -۶۰ کیلومتر با خرمشهر فاصله داشت. عراقی‌ها می‌خواستند این راه ارتباطی را قطع کنند تا رزمندگان را در شلمچه محاصره کنند. آنها تا ورودی‌های خرمشهر هم آمدند؛ اما به فضل الهی نتوانستند به اهداف شوم خود دست پیدا کنند و توسط رزمندگان اسلام متوقف و به عقب رانده شدند. پلی که به جاده امام رضا(ع) متصل شده بود، دست بچه‌های لشکر ۲۸ روح الله و پلی که جاده آسفالته‌ خرمشهر- بصره است، دست بچه‌های لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان بود. بچه‌های این دو لشکر استقامت جانانه‌ای از خود نشان دادند و نگذاشتند دشمن از این پل‌ها عبور کند و به خرمشهر برسد و قلب امام از این مسئله بگیرد.

آیا در جبهه شاهد امداد الهی هم بودید؟

جنگ پر از امداد الهی بود. من یک بار تا مرز اسارت پیش رفتم؛ اما اسیر نشدم. من و آقای محمد جهان‌تیغ توی سنگر تانک بودیم. در حین عقب‌نشینی، به همراه ۱۸ نفر از بچه‌های لشکر ۲۸ روح الله گردان عاشورا کمی نشستیم تا استراحت کنیم و تصمیم بگیریم که چه بکنیم که ناگهان یک عراقی آرپی‌جی‌به‌دست را بالای خاکریز دیدیم. همه دست‌ها را روی سر گذاشتیم. عراقی یک لحظه از خاکریز دور شد. ما گمان کردیم رفته تا دوستانش را بیاورد و همه ما را اسیر کند؛ اما دقایقی که گذشت خبری از سرباز عراقی نشد و ما متوجه نشدیم که چطور شد که عراقی رفت و دیگر برنگشت.

از نحوه جانبازی‌تان بفرمایید؟

من جانباز ۲۵ درصد هستم و در چندین نوبت مجروح شدم. هم ترکش خوردم، هم شیمیایی شدم و هم موج اعصاب گرفتم. بار اول در تک دشمن که برای بازپس‌گیری کارخانه پتروشیمی انجام داد و می‌خواست اروند کوچک را آزاد کند، مجروح شدم. آنجا از ناحیه ساق پا ترکش خوردم. در شلمچه دژی وجود دارد. پشت آن دژ هم دو ترکش به کمرم اصابت کرد. در آخرین خط پدافندی، پشت جاده ارتباطی امام رضا(ع) یک ترکش به سرم خورد. در همان دشت هم شیمیایی شدم و هم بر اثر موشکی که کنار سنگر ما اصابت کرد، دچار موج انفجار شدم. از همان لحظه بیهوش شدم. بعد از سه روز، در نقاهتگاه سیدالشهدای اهواز، در حالی که داشتند بدن من را می‌شستند و ضدعفونی می‌کردند، به هوش آمدم. در آن لحظه فکر کردم که شهید شده‌ام و بچه‌ها در حال غسل دادن من هستند. دوستم محمد جهان‌تیغ را که او هم در نزدیکی من روی تحت و در حال شستشو بود، صدا کردم، به هوش آمد. کمی که گذشت متوجه شدم ما شهید نشده ایم، بلکه به خاطر شیمیایی دارند ما را می‌شویند. با توجه به آثار شیمیایی که هنوز هم از آن رنج می‌برم، نظر پزشکان این است که من باید در شهری زندگی کنم که آب و هوای خوبی دارد و ماندن در این شهر به سلامتی ام آسیب می‌زند. اما چون امکان جابه جایی ندارم، مجبورم همین جا بمانم و با دردهایم بسازم.

شغل شما چیست؟

به مردم خدمت می‌کنم. بیست سال است که معتمد چند روستا در زابل و رئیس‌شورا هستم. بعد از اتمام جنگ سعی کردم آن ایثار و گذشتی که در جبهه وجود داشت را در زندگی شخصی ام حفظ کنم و همه فعالیت‌هایم بر همین اساس باشد. الان هم مشغول خدمت به مردم هستم و در زمینه رفع نیازهای مالی و درمانی خانواده‌ها فعالیت می‌کنم. بنده با کمک دوستان، آشنایان و خیرین، هر کاری از دستم بربیاید انجام می‌دهم. بیشتر فعالیت‌های من در زمینه خدمت‌رسانی به مردم است مانند کمک به نیازمندان، ساختن مسجد یا مدرسه با کمک خیرین و از این قبیل کارها. پس از جنگ به خاطر ورود کتاب آیات شیطانی به سیستان و بلوچستان، حدود یک ماه فعالیت داشتم؛ اما به دلیل شدت جراحاتم نتوانستم در این عرصه بیشتر از این فعالیت کنم. ما به جوان‌ها می‌گوییم که این مملکت ما است و تا به حال این‌گونه آن را نگه داشتیم و باید بعد از این هم برای آبادانی آن تلاش کنیم.

تعریف شما به عنوان یک جانباز از هشت سال دفاع مقدس چیست؟

تعریف دفاع مقدس از اسم آن مشخص است. اینکه ما نمی‌گوییم جنگ و می‌گوییم دفاع مقدس به این خاطر است که ما جنگ طلب نبودیم و نیستیم. ما هیچ گاه چشم طمع به خاک و مال هیچ کشوری نداشتیم. ما در جنگ تحمیلی مدافع بودیم و از خاک، مال و ناموسمان دفاع کردیم. این همان معنای دفاع مقدس است. جمهوری اسلامی ایران هیچ گاه تجاوزگر و جنایتکار نبوده است و اتفاقا هر جا که مظلومی در جهان باشد، از آن حمایت می‌کنند. امروز اقتدار نظام ما به حرمت خون شهدایی است که در دفاع مقدس، دفاع از حرم و عرصه‌های دیگر به زمین ریخته است. عراق با تجاوز به ایران به هیچ چیز نرسید و این جنگ برای رژیم بعث عراق نتیجه‌ای جز رسوایی و خسارات مالی و جانی نداشت. رژیم بعث چرا آمار کشته‌هایش را اعلام نمی‌کرد. ما می‌دانیم که او بیش از ۷۲ هزار اسیر داد که آن هم چون در دستان ما بود، آمارش را داریم. این در صورتی بود که ما تنها ۴۲ هزار اسیر دادیم.

الگوی شما در زمان جنگ چه کسی بود؟

الگوی من شهید رضا سمیعی بود که پسردایی خودم و برادر همسرم است. آن زمان که قرار شد نیروهای سپاه زابل به جبهه بروند همسر یکی از همکاران شهید سمیعی بیمار بود و به همین دلیل ایشان نمی‌توانست به جبهه برود. شهید سمیعی به جای آن شخص به جبهه رفت و ۱۷ روز بعد از اعزامش به جبهه، به شهادت رسید. نحوه شهادت این شهید بزرگوار نیز بسیار خاص است. شهید سمیعی که برای شناسایی عملیات رفته بود، به دست عراقی‌ها اسیر می‌شود و بعثی‌های خبیث ایشان را با بنزین می‌سوزانند. شهید سمیعی علاقه بسیار زیادی به امام خمینی(ره) داشت. اخلاق و رفتار و منش و مرام شهید سمیعی همیشه جلوی چشمم است و از ایشان الگو می‌گیرم.

شما آرزوی شهادت داشتید؟

حقیقتش این است که من آرزوی شهادت نداشتم و فکر هم نمی‌کردم که شهید بشوم. جنگ برای ما، یک امر عادی شده بود. اینکه گفتم آرزوی شهادت نداشتم به این خاطر است که من دوست دارم در جنگ مستقیم با آمریکا شهید شوم، من این شهادت را دوست دارم.

دلتان برای حال و هوای آن روزها و آن آدم‌ها تنگ می‌شود؟

دلم همیشه برای آن روزها تنگ است. به دوستانم می‌گویم بنشینیم کنار هم و از خاطرات آن زمان تعریف کنیم. بهترین روزهای عمرم همان روزها بود. خاطرات جبهه، شوخی‌های بچه‌ها، غیرت مثال زدنی رزمندگان و هر چه مربوط به دفاع مقدس می‌شود، ناب و تکرار نشدنی است. عشق، شجاعت و غیرت را در جبهه می‌توانستی پیدا کنی. رزمنده‌ها برای رفتن به خط مقدم از هم سبقت می‌گرفتند. کسی در جبهه نبود که نخواهد بجنگد یا دیگری را از جنگیدن منع کند. مجروح و جانباز شدن در راه انقلاب برای ما افتخار بود. من دوست نداشتم جراحاتم را به کسی نشان بدهم؛ حتی به مادرم هم نشان ندادم. من و همه بچه‌هایی که در جنگ شرکت داشتیم، کار خود را برای رضای خدا می‌دانستیم و از این جهت علاقه‌ای به تظاهر آن کارها نداشتیم. یک‌بار در خواب بودم که متوجه شدم مادرم بالای سرم آمده تا جای زخم‌هایم را ببیند. گفتم: مادر یک بار دیگر این کار را بکنی وسایلم را جمع می‌کنم و می‌روم. آن بنده خدا هم قبول کرد و من را رها کرد.

تلخ‌ترین و شیرین‌ترین خاطره‌تان را از جبهه تعریف می‌کنید؟

تلخ‌ترین خاطره جنگ برای من مربوط به لحظه شهادت دوست و همرزمم است. دوستم خدامراد آبیل در زاغه مهمات بود که گلوله دشمن کنار زاغه به زمین خورد. در اثر همین اصابت، زاغه آتش گرفت. وقتی خدامراد را از زاغه بیرون آوردیم، فانوسقه دور کمرش در حال سوختن بود. برادرم آقای حسن مرادقلی، پتویی را دورش پیچید؛ اما فایده‌ای نداشت. این رزمنده مظلوم در آخرین لحظات حیاتش گفت: «به مادرم نگید که من چطور شهید شدم.» دیدن این صحنه و این حرف دوستم، برایم بسیار سخت و غم‌انگیز بود. بهترین خاطره من از دوران حضور در جبهه مربوط می‌شود به کشمکش کلامی که بین من و فرمانده محور صورت گرفت. درهای کارخانه پتروشیمی طوری بود که دیده‌بان‌های عراقی کاملا روی آن تسلط داشتند. یک روز فرمانده ستاد محور برای بازدید از منطقه آمد و گفت: سرگزی اینا چیه؟ گفتم: نمیدونم. گفت: چرا عراقی‌ها رو نمی‌زنید؟ گفتم: چیزی نداریم که اونا رو بزنیم. سنگین‌ترین سلاح ما تیربار و آرپی‌جی بود. بچه‌های توپخانه از توپ ۱۰۶ استفاده می‌کردند؛ اما هیچ فایده‌ای نداشت و حتی نمی‌توانست رنگ آهن را هم تغییر بدهد. گفت: به نظرت باید با اینها چکار کنیم؟ گفتم: بمباران‌شون کنیم. گفت: اگر بمباران کنیم، همه نیروهای خودمون هم تلف می‌شن. گفتم: شما ساعت و لحظه بمباران رو به ما بگید، ما نیروها رو به عقب یا به سنگرای اجتماعی هدایت می‌کنیم. با وجود اینکه برای هم کری می‌خواندیم؛ اما فرمانده با این استدلال من قانع شد و با بمباران موافقت کرد. یک هفته بعد خلبان‌های ما با دو فروند هواپیما آمدند. طوری عراقی‌ها را بمباران کردند که از ساعت ۶ صبح تا ساعت ۴ بعد از ظهر آمبولانس‌هایشان در رفت و آمد بودند. وقتی خلبان‌ها به خاک ما برگشتند به قدری به زمین نزدیک شده بودند که خلبان از داخل کابین علامت پیروزی را به ما نشان می‌داد.

اگر کسی بخواهد روحیه شهدا را داشته باشد، باید چکار کند؟

باید در تنهایی و خلوت خود با شهدا انس بگیرد و خاطرات و وصیت‌نامه‌های آنها را بخواند. شهدا به انسان کمک می‌کنند و راه راست را جلوی پای انسان می‌گذارند. من در هر موقعیتی که به مشکل برخوردم، به شهدا متوسل شدم و از آنها کمک خواستم. بعضی‌ها تلاش می‌کنند فرهنگ ایثار و شهادت و یاد و خاطره شهدا از ذهن‌ها پاک شود، بعضی می‌گویند خاطرات جنگ فجایعی بسیار ناراحت‌کننده است و نباید آنها را برای نسل جدید بازگو کرد. این حرف‌ها یا از روی دشمنی و کینه است یا از روی بی‌اطلاعی. ما هر قدر که می‌توانیم باید یاد شهدا را زنده نگه داریم. برگزاری یادواره‌ها، بازگویی خاطرات و انتشار عکس‌های شهدا و دفاع مقدس کمترین کارهایی است که در این زمینه می‌توان انجام داد. ما نباید در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت کوتاهی کنیم؛ چرا که امروز هر چه داریم از برکت همین فرهنگ است. توسل به شهدا، ترویج راه و رسم شهدا و قدم گذاشتن در این مسیر، عقلانیت محض است. ما اگر عاقل باشیم باید مثل شهدا زندگی کنیم و یاد شهدا را زنده نگه داریم. عراق روزی جلوی ما ایستاده بود، اما افسر او امروز به شهید ما متوسل می‌شود، پیراهن شهید ما را برای شفای فرزندش می‌برد. امروز اوضاع و شرایط کشورهای همسایه به خوبی نشان می‌دهد که اگر بچه‌های باغیرت ما نرفته بودند و از کشور دفاع نکرده بودند، امروز چه وضعی داشتیم.

به نظر شما جنگ و انقلاب را چه کسانی پیش بردند؟

جنگ را همین جوان‌های مخلص، پاکدل و پیرو امام پیش بردند. در هشت سال جنگ تحمیلی، خبری از آقازاده‌های بی‌درد نبود. بچه‌هایی در جنگ حضور داشتند که حتی کرایه‌راه آمدن تا جبهه را نداشتند. اینها بودند که فرمان امام(ره)را به گوش جان خریدند و نگذاشتند حرف امام(ره)زمین بماند. رزمنده‌های مخلص امام پای جنگ ایستادند، خونشان بر زمین ریخت؛ اما نگفتند دیگر بس است ما خسته شدیم. هم خودشان می‌رفتند و هم سایرین را به جبهه رفتن تشویق می‌کردند.

بعضی‌ها می‌گویند سوریه رفتن جوان‌های ما کار عبثی است و نسبت به این کار انتقاد دارند، نظر شما چیست؟

دفاع از سوریه، دفاع از ایران است. دشمنی که امروز در سوریه است، اگر متوقف نشود فردا در ایران جنگ و جنایت به راه می‌اندازد. دشمنان انقلاب خبیث‌ترین و سنگدل‌ترین افراد هستند. اگر آنها روزی وارد این سرزمین شوند، از هیچ جنایتی دریغ نخواهند کرد. مردم ما باید قدر جوان‌های با غیرت مدافع حرم را بدانند. آنها رفتند و دشمن را در دورترین نقطه زمین‌گیر کردند که ما امروز در امنیت و آسایش زندگی می‌کنیم.

اگر باز هم جنگ بشود شما فرزندانتان را به جبهه می‌فرستید؟

بله حتما. اگر خدای نکرده جنگی صورت بگیرد، حاضرم به میدان بروم و از خاک وطنم دفاع کنم. در همین جنگ سوریه هم، من از روز اول اسم خودم را نوشتم. پسرم هم نام خود را نوشته تا هر جا که لازم شد از او استفاده کنند.

توصیه شما به جوان‌ها چیست؟

توصیه من به جوانان این است که تحصیلات خود را ادامه بدهند. امروز کشور ما به دانشمند هسته‌ای و هوافضا نیاز دارد، نیاز اصلی کشور ما قدرت علمی است و این کاری است که از جوان‌ها برمی‌آید. من همیشه به جوان‌ترها می‌گویم برای دفاع از کشور و جنگیدن، ما هنوز قدرت داریم، شما در عرصه تحصیل، خود و کشور را قوی کنید.

کد خبر 672640

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 7
  • IR ۰۹:۲۶ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۷
    16 2
    اقا بخاطر شهادت ما رو وارد جنگ با امریکا نکن
  • Hossein IR ۱۱:۳۲ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۷
    8 2
    برای جنگ با آمریکا میشه به سوریه، عراق یا جاهایی که سربازان آمریکایی مستقر هستن سفر کرد و باهاشون جنگید و شهید شد...