اما نهایت بیمهری است که تصور کنیم، شاهنامهی فردوسی، تنها خیر و برکتش در این سرزمین، زنده نگاه داشتن زبان شیرین مادری است.
اگر در شاهنامه گشتی زده باشیم، علاوه بر پاسداشت زبان فارسی، موجی از خرد، امید، مهرورزی، وطندوستی، دینباوری و هزار مفهوم عمیق انسانی دیگر را در داستانهای حکیم سخن به چشم خواهیم دید. راه دور نمیرویم! حتی این موضوع، در میان داستانهای ذکر شده از شاهنامه در کتابهای درسی هم مشهود است.
بهطور مثال، در کتاب فارسی کلاس ششم، داستان هفتخان رستم آمده؛ داستانی نمادین که فردوسی ما را با مفاهیمی چون نبرد با نیروهای اهریمنی، مقاومت در برابر بی مهری طبیعت (خان دوم)، ایستادگی در برابر فریب و نیرنگ (خان سوم و چهارم)، و پس از پشتسر گذاشتن آن هفت مرحله، فردوسی ما را با مفهومی چون بندگی و فروتنی در برابر پروردگار آشنا میکند؛ آنجایی که رستم، سر به آسمان میکند و میگوید:
ز هر بد تویی بندگان را پناه
تو دادی مرا گُردی و دستگاه
در کتاب بیرمق فارسی کلاس هفتم، البته تنها چند بیت از فردوسی ذکر شده، اما همان چند بیت هم، میتواند برای ما راهگشا باشد؛ آنجا که فردوسی، رستگاری آدمی را در پیروی از منش و رفتار محمد مصطفیص و دیگر خوبان عالم میداند:
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی
حیف که کتاب سال هشتم، البته بیفردوسی است! اما بر پیشانی کتاب سال نهم، این شاهبیت نقش بسته است:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
رد اندیشه و خرد، البته در جایجای شاهنامهی فردوسی، هویدا است. انگار او بر این باور است که همهی فضایل انسانی، دانههای تسبیح انسانیت است و نخ این تسبیح، همانا خرد و دانایی است. پس از بیان داستان با شکوه «گُردآفرید»، پهلوان شیرزن حماسهی ملی ایران، شاید بهترین شاهد بر این مدعا، داستان ضحاک ماردوش است که در کتاب فارسی سال یازدهم، نقل شده.
آنجا که بر اثر بوسههای شیطان بر شانههای ضحاک، دو مار میروید و ضحاک که نماد خوی شیطانی و زشتی و پلیدی است، برای رهایی، به سخنان ابلیس گوش میدهد؛ ابلیسی که خود را در ردای پزشکی در آورده و برای آرامشدن مارها، به ضحاک میگوید:
خورش ساز و آرامشان ده به خورد
نباید جز این چارهای نیز کرد
بهجز مغز مردم مدهشان خورش
مگر خود بمیرند از این پرورش
ضحاک هم چنین میکند و در حرکتی نمادین، هر شب، دو تن از خوشفکرترین جوانان مُلک پادشاهیاش را به دیوانش میآورند و جانشان را میگیرند و از مغزشان، غذای مارها را فراهم کنند تا پادشاه، اندکی آرام گیرد.
از نگاه فردوسی، هدف سپاه ابلیس، تنها خرد و دانایی است؛ آن هم اندیشهی جوانان خوشفکر و خلاق و تنها راه علاج و رهایی از شر ظلم، دوباره سپاه دانایی! در پایان مسیر داستانهای نمادین و حماسی کتابهای درسی، در سال دوازدهم، «سیاوش»، پیش رویمان است؛ شخصیتی اساطیری که دوباره مرامش، بر پایهی خردورزی و پاکدامنی بنا شده است.
نظر شما