همشهری آنلاین- محیا سعدآباد: نام تکرارشونده و آشنای همه فیلمهای داریوش مهرجویی نزدیک به ۲دهه است بهعنوان همکار فیلمنامهنویس همراه او است. بازی در نقش کوتاهی در «لیلا» مقدمه حضور او در فیلمهای مهرجویی بود. «دختر دایی گمشده» نخستین فیلمنامه مشترک او و مهرجویی بود و پس از آن «بمانی»، «مهمان مامان»، «تهران: روزهای آشنایی»، «آسمان محبوب»، «سنتوری»، «نارنجیپوش»، «چه خوبه که برگشتی»، «اشباح» و «لامینور». وحیده محمدیفر جز اینکه فیلمنامهنویس است همسر داریوش مهرجویی نیز هست؛ فیلمنامهنویسی که البته فقط با همسرش کار کرده و در این گفتوگو توضیح داده که چرا ترجیح میدهد برای دیگران فیلمنامه ننویسد. این روزها که «لامینور» روی پرده سینماست، سراغ خانم محمدیفر رفتهایم تا از رمز و راز همکاری با مهرجویی بگوید و از حاشیههای فراوانی که لامینور در ماههای اخیر پشتسر گذاشت تا سرانجام اکران شد.
خانم محمدیفر! چگونه از روانشناسی به سینما رسیدید؟
من قبل از اینکه روانشناسی بخوانم به هنر و ادبیات خیلی علاقه داشتم و حتی میخواستم به دانشکده هنر بروم ولی احساس کردم که روانشناسی در این حوزهها خیلی به من کمک میکند؛ هم به شناخت خودم نیاز داشتم، هم علمی است که در هنر همیشه لازم است. اما در حوزه روانشناسی کار عملیاتی زیادی نکردم.
حلقه وصل شما به سینما چه بود؟
داستان حلقه وصل من به سینما مفصل است. من بعد از روانشناسی در یک حرفه دیگری بودم. آن زمان مسئول روابطعمومی و تبلیغات کتاب اول بودم و با روزنامه همشهری نیز همکاری داشتم. ما برای ساخت چند تیزر نیازمند همکاری بودیم و اتفاقا نخستین کسی که همکاری کردند آقای کیارستمی بودند. بعد قرار شد آقای مهرجویی هم در زمینه تبلیغات همکاری کنند. فکر میکنم آقای رئیسیان هم بودند و آنجا هم ناخودآگاه وارد کار هنر شدم. به هر حال تیزر و کار تبلیغات هم به شکلی کار هنری است و باب آشنایی من با آقای مهرجویی در آن همکاری باز شد و ادامه پیدا کرد تا به امروز.
آن موقع زمانی بود که آقای مهرجویی «قصههای جزیره» را خوانده بود و به من گفت قصهات را به من بده، جالب است. یک قصه کوتاه بود و گفتند من این را دوست دارم و میخواهم بسازم و برای من هم خیلی هیجانانگیز بود. یک فرصت عجیب و غریب ناگهان پیش آمد و دیگر این قصه تبدیل شد به فیلمنامه و ایشان چون از من هم نظر میخواست و من هم آدم زرنگی بودم (باخنده) سریع رفتم و تمام کتابهای فیلمنامهنویسی را مو به مو خواندم. البته خب کار اصلی را که ایشان انجام میدهند. قصه را تبدیل کردند به فیلمنامه ولی یکجاهایی هم من یک گذری داشتم بالاخره تا اینکه این کار انجام شد و بعد دیگر کمکم همکاری کردیم. من بیشتر در حضور ایشان مرتب درس میگرفتم. خیلی کنجکاو و علاقهمند بودم و این باعث شد که ایشان هم من را پذیرفت.
هویت خود را در چه قالبی از هنر میبینید؟
من هویت اصلی خودم را در شعر میبینم. هرکاری هم که در سینمای آقای مهرجویی چه در جایگاه فیلمنامهنویس، چه در قالب طراح صحنه و حتی بهعنوان طراح لباس انجام دادم، به قول ایشان همیشه با همه کارهای ایشان با دیدگاه شاعرانه برخورد کردم. بهنظر من هر اثر داریوش مهرجویی خودش یک شعر است.
چگونه با آقای مهرجویی مینویسید؟ چگونه به نقطه اشتراک میرسید؟
به هرحال ما باهم زندگی میکنیم. باهم حرف میزنیم. اشتراکات فکری زیادی داریم. کتابهای مشابهی مطالعه میکنیم. موضوعات روز را که میبینیم در مورد آنها حرف میزنیم. برایمان جذاب است. بعضی وقتها در مورد موضوعاتی که خیلی زیاد حرف میزنیم، احساس میکنیم ممکن است این سوژه یک فیلم باشد. بیشتر هم خود آقای مهرجویی تشخیص میدهند. زمان «سنتوری» هم همینطور بود این سوژه پیش آمد. موضوع تبدیل شد به طرح، بعد تبدیل شد به فیلمنامه و اتفاقا بیشترین زحمتی که کشیدیم روی سنتوری بود. یادم هست خیلی دوست داشتیم و انرژی دیگری برایش داشتیم. سکانسها، دیالوگها گفتیم و خندیدیم. بخشهایی هم انگار زندگی خودمان بود؛ آنجا که گلشیفته و رادان نشسته بودند شعر رد و بدل میکردند، ما خیلی از این کارها میکردیم، «من با تو خوشم، تو خوشی...».
فکر میکنم ما چون همدیگر را خیلی خوب میشناسیم در نتیجه میتوانیم با هم کار کنیم. میتوانیم به تفاهم برسیم و اینکه نقاط اشتراک زیادی داریم برای این است که علاقههایمان خیلی مشترک است. خیلی نزدیک به هم است؛ چه در بخش ادبیات، چه در بخش سینما، موسیقی و حتی ورزش. یک موضوع کافی است تا ما را جذب کند. تازه ما کلی فیلمنامه داریم که گذاشتهایم کنار. اینها به مرحله تولید نرسیده است. برایمان هم مهم نیست که اصلا این کار ساخته بشود یا نشود فقط یکباره یک داستانی ما را جذب میکند و میرویم به سمتش. بعد دیگر در موردش گفتوگو میکنیم. یادداشت مینویسیم و به همدیگر میدهیم. من هم که هنوز یک شاگرد هستم. در واقع ایشان استاد من هستند و هرکاری ایشان میگویند انجام میدهم.
نخستین چیزی که همیشه میخواهند خلاصه کوتاه یک صفحهای است که به من میگویند آماده کنم و این کار را من میکنم. گاهی اوقات هم خودشان خلاصه میکنند. بعد خلاصه که آماده میشود، درباره آن صحبت میکنیم. میرویم به سمت خلاصه کمی بلندتر، بعد سیناپس و دیالوگها. ولی یک چیز خیلی جالب این است که چقدر حس همکاری ما برایم طبیعی و در امنیت بوده. همیشه برای اینکه ایشان خیلی خوب من را درک میکنند من هم همانطور که گفتم شاگرد خوبی هستم و از آنهایی نیستم که غرور داشته باشم. مثلا آقای مهرجویی اگر بیاید روی یک سکانس یک خط قرمز بکشد من هیچوقت نمیگویم چرا؟ ما هیچوقت در زمینه کار با هم بحث و جدل نداشتیم. بعضیها به من میگویند که چرا با دیگران کار نمیکنی؟ اولا این چه سؤالی است؟ اصلا نمیخواهم، در ثانی نمیتوانم. ببینید سالهاست من با یک استاد خیلی بزرگ کار میکنم، اصولی را من دیدهام که نمیتوانم با آدمهای دیگر کار کنم. برای اینکه میبینم ابتداییترین اصول را رعایت نمیکنند. مثلا به من یکی دو بار هم پیشنهاد دادند، وقتی مثلا میگویم که آقا این سکانس خوب نیست، باید جابهجا شود یا حذف شود، به ایشان برمیخورد. میگویند نه این شاهکار است.
درحالیکه من و آقای مهرجویی هیچوقت این برنامه را با هم نداریم. به هیچچیز نمیگوییم شاهکار است. به قول ایشان وقتی تو بیایی بگویی این نوشته من محشر است و عالی است، دیگر سقوط کردی. همیشه باید نقد کنی، برای همین من نتوانستم. هر وقت پروژهای بود که میگفتند همکاری کن، آقای مهرجویی به من میگفت: «میروی اذیتات میکنند، من تو را میشناسم. به حرفت گوش نمیدهند، میخواهند سلایق خودشان را به تو تحمیل کنند».
من پیش داریوش مهرجویی درس خواندهام. من نمیتوانم این را بپذیرم کسی که نتواند یک خلاصه کوتاه به من بدهد چطور با او همکاری کنم؟ ابتداییترین اصول را رعایت نمیکنند. برای همین واقعیتش من هم ترجیح دادم که در کنار همسرم باشم، با ایشان کار کنم و خدا را شکر همیشه از این همکاری هم راضی بودم.
کجا تصمیم میگیرید طراح لباس باشید و در جای دیگر طراح صحنه؟
در چند تا از فیلمها موقعیتهایی پیش آمد که آقای مهرجویی هیچکدام از طراحیها را نمیپسندید و من هم چون به سلیقه ایشان آشنا هستم، به من گفتند اصلا خودت بیا لباسها را طراحی کن. هرچه میگویم اینها گوش نمیدهند. به هر حال من میدانم ایشان چه مدلهایی را دوست دارد. حتی جنس پارچه برایش اهمیت دارد. چه در مورد فیلمها و چه در مورد نمایش «غرب واقعی». هر بار هم ایشان خیلی راضی بود.
بازیگران چطور برای نقشها انتخاب میشوند؟
ایشان در انتخاب بازیگران خیلی حساس هستند. معمولا ابتدا همیشه نقشهای اول را تعیین میکنند و به هر حال یکسری بازیگرها را میشناسند. اگر بخواهند بازیگر جدید بیاید، به دستیارها میسپارند بچههای تئاتر و ستارههای جدید را معرفی کنند. عکسهایشان را بیاورند. گاهی خودشان را میبینند. وقتی اصلیها را انتخاب میکنند، بازیگرهای فرعی هم باید در پکیجی جا بشوند که به قول ایشان ضدونقیض نباشند؛ یعنی یک گروه پیوسته قابلقبول باشند.
آقای مهرجویی برای انتخاب بازیگر از شما یا دیگران مشورت میگیرند؟
بعضی وقتها چرا، شده. ایشان اتفاقا در این زمینه اصلا متعصب نیست. نه فقط از من، از دستیارهایشان، از تهیهکننده میپرسند. اگر کسی را پیشنهاد بدهیم و احساس کنند که مناسب است یا به قول خودشان میخورد به شخصیت نقش، میپذیرند. اگر نه، قاطعانه رد میکنند.
چرا در برخی از فیلمهایتان که همراه با نقد اجتماعی است، رگههایی از طنز دیده میشود؟
یکی از خواص کارکردن با آقای مهرجویی این است که دوست ندارد اثری یکدست سیاه و تلخ باشد. اگر دقت کنید، در همه آثارشان طنز جریان دارد چون روحیه خودشان و من هم همینطور است.
آیا مصداقی سراغ دارید که در مقابل ممیزی ایستاده باشید و کوتاه نیایید؟
یکجاهایی اصلاحیههایی میدهند، وقتی تأثیر آن کم باشد، میپذیریم اما خیلی وقتها قبول نمیکند. مثلا روی فیلمنامههایی حساسیتهایی هست که اصلا ایشان تصمیم میگیرد به آنها نپردازد تا اینکه دچار ممیزی نشود. مثلا فیلمنامه «بیا تا برویم» که ما آن را نوشتیم و اتفاقا خیلی رویش بحث بود. برای اینکه چیزی در مایههای هامون بود. آقای مهرجویی میدانست اگر این را بخواهد بسازد قطعا اصلاحیه میخورد. یا سنتوری دو. من میدانم که اگر همسرم میخواست «مرد پاییزی» را بسازد قطعا با ممیزی هم مواجه میشد. حتی ممکن بود با توقیف مواجه بشود.
سر صحنه فیلمبرداری حاضر میشوید؟
تا جایی که بتوانم سر صحنه هستم و حضور دارم. به هر حال وقتی کاری مشترک است من هم لذت میبرم وقتی میبینم آن چیزهایی که در ذهن ما بود، آن چیزهایی که نوشتهایم، الان دارم شخصیتها را از نزدیک میبینم و برایم درس هم هست.
چرا جز نقشی کوتاه در فیلم «لیلا»، دیگر جلوی دوربین ظاهر نشدید؟
خیلی شعاری است ولی دوست دارم پشت دوربین باشم. اصلا بازیگری در خون من نیست. به هر حال شما باید استعدادی داشته باشی و در این زمینه حتما باید تجربه کسب کنی و یاد بگیری. من هم هیچوقت دوست نداشتم جلوی دوربین باشم و علاقه نداشتم.
چگونه به «لامینور» رسیدید؟
در شرایطی که محدودترین امکانات را داشتیم آقای مهرجویی در این سن و سال به موضوعی پرداخت که هیچکدام از کارگردانهای جوان اصلا سراغش نمیرود. لامینور خیلی محدودیت داشت، یک جاهایی هم اصلاحیه خورد، ولی به هر حال ساخته شد و بهنظر من خیلی ارزشمند است و پیامی را که میخواست به مخاطب خودش انتقال داده.
علت بیرونآمدن آن ویدئو و عصبانیشدن آقای مهرجویی دقیقا چه بود؟
واضح بود، تبلیغات ما شروع شده بود، ما منتظر اکران ۱۸اسفند بودیم، ولی یک دفعه اعلام کردند که یک فیلم دیگر جایگزین شده و پروانه نمایش صادر نشده بود. من به ایشان حق میدهم، اتفاقاتی که برای فیلمهای آقای مهرجویی افتاده و مشکلاتی که برای اکران رقم خورده، باعث شده یک دفعه چنین تصوری برایمان بهوجود بیاید که گفتیم اینها اصلا نمیخواهند فیلم را اکران کنند. مشکلات سنتوری در یادمان زنده شد و... تا اینکه آقای شریفینیا آمدند به خانه ما و گفتند که سوءتفاهمی پیش آمده و تهیهکننده نرفته برای تمدید نمایش و مدارکی هم آوردند و ما هم دیگر باور کردیم که تقصیر رضا درمیشیان است، عجب اشتباهی کرده! اتفاقا آقای درمیشیان هم در آن جلسه نبود، درصورتی که باید ایشان در آن جلسه حاضر میشد. به هر حال آن جلسه آنقدر سریع تمام شد که ما حرف شریفینیا را باور کردیم. بعد که شریفینیا گفت حالا که پروانه صادر شده و فیلم در روز عید فطر به نمایش درمیآید شما هم بیایید و یک تشکری بکنید. آقای مهرجویی گفت من از کی تشکر بکنم؟ و ویدئو گرفتند و گفت من از همه کسانی که با من همدلی و همراهی کردند، هم مردم و هم اهالی سینما، حتی نام بردند: کانون تهیهکنندگان، نویسندگان، کارگردانان، منتقدان و حتی از آپاراتچیها، از همه تشکر کردند و این جمله را هم گفتند که «بالاخره اگر ما اعتراض کنیم به حقمان میرسیم».
اما آقای شریفینیا گفتند نه دیگه! الان همه فکر میکنند شما ناراحت هستید، نگران شماییم. این جمله را هم اضافه کن که سوءتفاهمی هم پیش آمده که ما فکر کردیم درمیشیان اقدام نکرده و مسئله اداری بوده. آقای مهرجویی این را در ویدئوی دومی گفت. اما من به شریفینیا گفتم آن حرفهای آقای مهرجویی را منتشر کنید که از همه تشکر کرد و گفت من حقم را میگیرم و گرفتم، برندارید فقط سوءتفاهم را منتشر کنید آن وقت خیلی مسئله بهوجود میآید، هم برای شما و هم برای ما. گفت نه و فلان... فکر میکردم که دو ویدئو را با هم تلفیق میکنند و چیز معقولی میشود. هنوز ویدئوی دوم درنیامده بود و اعلام شد که پروانه نمایش لامینور داده شد. خیلیها تبریک گفتند و خوشحال شدند. ولی من فردا دیدم که حرفهای اصلی استاد پخش نشد و فقط این آمد که یک سوءتفاهمهایی بوده و طبیعی است که این برای مردم جای سؤال داشت، سوءتفاهم چه بوده و چطور رفع شده!؟ اینها باید توضیح داده میشد.
مردم عصبانی شدند و شروع کردند به انتقاد. خیلی وحشتناک بود. من با درمیشیان صحبت کردم و گفت من اقدام کردم و اینها چندین بار بازبینی کردند، مدارکش را هم آورد و نشان داد. ما دیدیم که حق با درمیشیان است و خطایی مرتکب نشده و همه اینها را در صفحه خودش منتشر کرد. حالا اصلا آمدیم و درمیشیان هم نرفته بود، چه میشد شما برای یک کارگردان که نیمقرن زحمت کشیده، همان ۱۸اسفند مجوز میدادید و باعث نمیشدید اینقدر به هم بریزد. در این سن و سال آدمها خیلی زودتر به هم میریزند. گاهی حقایق اشتباه بیان میشود؛ آنچنان که آن ویدئو کامل پخش نشد.
هر کسی میخواست بیاید و ماجرا را حل و آشتی و آرامش ایجاد کند. شاید هدف آقای شریفینیا هم این بوده ولی این برنامه درست انجام نشد. دیدید که هم به آقای شریفینیا حمله کردند و هم به آقای مهرجویی.
چرا در فیلم لامینور خانمها فریماه فرجامی و بیتا فرهی دیالوگهای مؤثری نداشتند، بهخصوص خانم فرجامی که پس از سالها مقابل دوربین ظاهر شده است؟
یک نقش کوتاه بود، ایشان قبلا هم با آقای مهرجویی کار کرده بودند. حس میکنم مثل فرشتهها لحظهای ظاهر میشوند. به اندازهای که لازم بود پرداخته شده. در مورد خانم فرجامی باید گفت که کارکردن برایشان سخت است، الان کارکردن برایشان راحت نبود اما بهنظر من همان حضور کوتاهشان مثل عنصری در تابلوی نقاشی بود که اگر نباشد انگار چیزی کم است. اگرچه آن پلان به سختی ضبط شد. هر سکانس برای خودش محدودیتی دارد.
در مورد سکانسی که از مرحوم پاشایی شکل گرفت، با خانواده ایشان هماهنگی به عمل آمد؟
خیر، مرتضی پاشایی یک هنرمند متعلق به همه مردم است و ما اشارهای به حضور ایشان کردیم و چون کاری هم بهطور کامل از آثارشان پخش نشده، نیاز نبود اجازه بگیریم. ولی فکر میکنم آنها خیلی هم خوشحال شدند و موقعی که آنونس فیلم پخش شد، خانواده پاشایی آن را بازنشر کردند. این کار نوعی قدردانی از مرتضی پاشایی بود، برای اینکه در زمینه موسیقی پاپ خیلی قوی بود، کارهای قشنگی باقی گذاشت و بسیاری دنبالهروی او بودند.
نظر شما