همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: علی خدایی، داستان نویس و منتقد ادبی، ساکن اصفهان است. به درستی اشاره می کند که داستان های متعددی درباره خشک شدن زاینده رود نوشته شد یا نویسندگان درباره جنگ هشت ساله داستان های درخشان نوشتند چون خشک شدن زایینده رود مانند جنگ ۸ سال در زندگی همه مردم اصفهان، در همه سطوح نفوذ یافت. او می گوید: «اگر نویسنده ای می خواهد از حادثه متروپل آبادان بنویسد باید بتواند صداهای خفه شده در زیر آوار را بشنود و به همین دلیل است که معتقدم هر نویسنده ای نمی تواند وارد این عرصه شود. همچنین برای نوشتن از حادثه متروپل باید صبوری پیشه کرد.»
با علی خدایی درباره نوشتن از حادثه متروپل آبادان گفت و گو کرده ایم که در ادامه میخوانید:
با توجه به زلزلهخیز بودن کشورمان و حوادث طبیعی که در کشور اتفاق میافتد، رخدادهایی مانند متروپل آبادان، پلاسکو، سقوط هر از چندگاهی هاپیماهای مسافربری، یکی در یاسوج، سقوط هواپیمای اوکراینی و اصابت هواپیما به ساختمان حدود یک دهه پیش و... آیا این حوادث نمی تواند در گام نخست دستمایه نوشتن داستان و رمان باشد؟ چرا نویسندگان ما کمتر به این موضوع پرداختهاند؟ اساساً رمانهایی مانند «زمین سوخته» احمد محمود یا «نخل های بی سر» قاسمعلی فراست که دومی نخستین رمان دفاع مقدس است، جزو آثار این گونه آثار (که ما فعلا نام «آوارنگاری» برایشان انتخاب کردیم) محسوب میشوند یا نه؟
درباره دومین پرسش اطلاع دقیقی ندارم. شما ذهن مرا یک راست به سمت فیلم «اجارهنشینها» بردید.(لبخند)!
چنین هم نیست که عرصه سترون باشد. درباره زلزله، سیل و بلایای طبیعی یا حتی خشکسالی نوشته داریم اما من هم مثل شما نمیدانم چرا داستان و رمان نشدهایم و جریان در این عرصه با این موضوع به وجود نیامده. نوشته که اشاره کردم الی ماشاالله هست. از دل نوشته گرفته تا خاطرههای درخشان اما ندیدهام که پس از آن شکل بگیرد و داستانی شود. یا فکر میکنم به قدری به مسایل دیگر میاندیشیم یا به قدری مسایل وجود داشته و بوده که نتوانستهایم به این موضوعات بپردازیم.
خوب به خاطر دارم که در کلاس داستاننویسی وقتی در دانشگاه دانشجو بودم، یعنی چیزی نزدیک به ۴۰ سال پیش، گفتند که چرا شما از زندگی روزانهتان نمینویسید؟! آن زمان روزنوشت تازه مد شده بود. بچهها سوال کردند که ما چرا داستان تاریخی نمینویسیم. یادم است که استاد گفت باید زمان از آن بگذرد. مثلا «چشمهایش» بزرگ علوی چه زمانی نوشت یا «همسایهها» چند سال پس از آن حوادثی که رخ داد خلق شد. باور کنید پاسخ درست و سرراست و قانع کنندهای ندارم که چرا نویسندگان ما به مقولههایی که با آوار ارتباط پیدا میکند نمیپردازند و دربارهاش داستان نمینویسند. شاید به دلیل اینکه به شکل حرفهای به نوشتن نپرداختهایم.
در دنیا چطور؟ این تسلسل وجود داشته؟
یک زمانی هواپیماها سقوط میکرد و فیلمهای سقوط هواپیمایی مد شده بود. منظورم دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی است. یا در سینمای هالیوودی پرداختن و به تصویر کشیدن زلزله مد شد.
اما واقعیت این است که باز هم سراغ ندارید که در ادبیات خارجی درباره این قبیل حوادث داستان نوشته باشند.
تا جایی که اطلاع دارم هاروکی موراکامی درباره زلزله رمان نوشته یا داستانهای مختلفی درباره حادثه ۱۱ سپتامبر خلق شده اند.
خودتان میگویید نویسندگان مختلفی به ۱۱ سپتامبر پرداخته اند. این یعنی نام و نشان چندانی از آنها نداریم و مثلا اگر خودمانی بخواهیم بگوییم نامی ندارند. نوشتن به این شکل یک جریان منسجم به وجود نمی آورد. طبعاً در ادبیات فارسی هم عملاً شاهد چنین موضوعی نبودهایم. به گمانم جریان در این موارد نداریم.
چرا درباره جنگ تحمیلی بسیاری از نویسندگان داستان و رمان نوشتند اما درباره این حوادث نه؟
درباره جنگ و تأثیرش نوشتند. جنگ مسالهای که بود که سالها زندگی ما را در برگرفت و نویسندگان موضوعی را در زندگی خودشان احساس کردند و آن مقوله را نوشتند. گوهری در ملاط قصهشان احساس کردند که آن را به شکل داستانی آفریدند. اما شاید هنوز این اتفاق درباره بلایای طبیعی و غیر طبیعی نیفتاده. مثلا ما درباره خشک شدن زایندهرود، داستانها داریم. درباره پلاسکو هم داریم. یادم است میان داستانهایی که در مسابقه داستان تهران میخواندم، داستانهایی با موضوع پلاسکو وجود داشت و نویسندگان جوان به آن میپرداختند. یا داستانهایی که در مکانهای ویران اتفاق میافتادند نه اینکه الزاماً با زلزله تخریب شده باشد.
چرا این حادثه اخیر، یعنی پلاسکو که به آن اشاره کردید، موضوعات این چنینی در عرصه داستان نویسی ما فراگیر نشد؟
تک صدا بودند. جرقه ای در تاریکی! حتی داستانی که درباره پلاسکو نوشته شد، خوب به خاطرم هست زنی در حال خیاطی است و ابتدا تلفنش قطع می شود و سپس ساختمان شروع به فروریختن میکند.
این داستان جایزه هم گرفت؟
تا مرحله فینال پیش رفت. داستانهایی در مسابقه تهران خواندم که غیر از این به بناهای قدیمی میپرداخت که به نوعی سرپا بودند اما در حال ریزشاند و عمرشان به پایان رسیده است. یعنی عمر ساختمان به پایان میرسید. شاید بعدها هم از متروپل داستانها و رمانها بنویسند و هم بر اساسش سریالهای متعددی تولید شود. سریال آدمهایی که در آن ساختمان بودند.
خود حادثه به اندازه کافی دهشتناک هست که هنرمندان ما واکنش نشان دهند؟
نویسنده صداهایی را که آنجا خفه میشود باید بشنود و آن را داستانی کند. صداهایی که شاید هیچ کس دیگر غیر از نویسنده نتواند آنها را بشنود. شما انواع و اقسام سریالها را سراغ دارید که در آپارتمانها و ساختمانها اتفاق میافتد. حال شما آن را ویران کنید. چه چیزی باعث میشود که به آنجا بازگردید. دقیقاً داستان از جایی شروع میشود که هنوز چیزی ویران نشده و از لحظه احساس نخستین لرزهها بالاخره داستان و داستان هایی شروع خواهند شد. به گمانم این موارد باید داستان شوند و به موقعش می شوند. درباره متروپل آن صداهای خفه شده و صداهای خفه شدهای که در زندگی بیرونی تأثیر میگذارند، باید شنیده شود. توضیح و کالبد شکافی این حرف هم به خودی خود قدری دشوار است. هر نویسنده ای هم نمی تواند از متروپل بنویسد.
حوادث از نظر مردم و هنرمندان عادی نشده؟ گویی خیلی زود از حافظه تاریخی ما پاک می شوند. یکی از دلایلش که در هنر کمتر تجلی مییابد، نمیتوانید همین عادی شدن و تکراری شدن باشد؟
تعدد حوادث باعث فراموشی نمیشود اما شاید عادیسازی شود. از همین زاویه هم که بنگریم هم در سینما سراغش میروند و هم در داستان. اینکه ما از حوادث به شکل داستانی استفاده نکردهایم رک و پوست کنده بگویم که هنوز وقتش نشده.
جامعه آماری من خبرنگار محدود است، آیا عادی شدن حوادث باعث نشده این حوادث داستانی نشوند؟
من اتفاقاً در بیمارستان کار میکنم. در جاهایی هم با جامعه آماری شما ارتباط دارم. مسایل مربوط به بیماری و ناتوانی مساله نخست مکانی است که در آن کار میکنم، به آن معنی که آدمها از توان اولیهشان خارج میشوند، یا به شکل دیالیز شدن یا روانی شدن و... در فرصتهای کوتاهی که با همکارانم که آدمهای عادی روزمره به شمار میروند، صحبت میکنم، به واقع پی می برم که آنها آدمهای روزمره زندگیاند و سپس موضوع هایی مانند آلودگی هوا به عنوان خبر مطرح میشوند.
خبری که به سر سطر میرسد و ما هم در این اثنا فرصت داریم فنجان چایمان را لب بزنیم. بعدش هم باید ماسکمان را بزنیم و به بیماران رسیدگی کنیم. با بخشی چنین ناتوان سر و کار دارم تا آنها چند ساعت یا چند روز بهتر یا بیشتر زنده بمانند. بنابراین در بسیاری از داستانهایم به این موضوع میپردازم. من کارشناس ارشد آزمایشگاه هستم و در دوران کرونا هم به شکل ویژه برای کرونا کار میکردم و به اصطلاح شما تهرانی ها بد دیدم و ۴ بار هم به کرونا وخیم مبتلا شدم. نوشتن داستان از متروپل مانند «چشمهایش» بزرگ علوی زمان می برد. تأکید دارم که نویسنده ای باید چنین داستانی را بنویسد که گوشش فریادهای زیر آوار و فریادهای خفه شده را بشنود.
نظر شما