به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه خراسان، زن ۳۴ ساله که به اتهام کتککاری و ترک انفاق از همسرش شکایت کرده است درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسمآباد مشهد گفت: تازه به ۱۴ سالگی رسیده بودم که یک روز در خیابان عاشق یک جوان تهرانی شدم که برای مسافرت به مشهد آمده بود. این آشنایی خیابانی خیلی زود به ازدواج انجامید و من و لطفعلی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم، اما از همان ابتدا بر سر محل اقامت دچار اختلاف شدیم.
لطفعلی دوست داشت در تهران بماند و در آن جا کار کند، اما من حاضر نبودم از خانوادهام جدا شوم به همین دلیل وقتی پسرم به دنیا آمد لطفعلی او را برداشت و با خودش به تهران برد به طوری که من حتی نتوانستم چهره فرزندم را ببینم. از آن روز به بعد خیلی به دنبال پسرم گشتم ولی نتوانستم او را پیدا کنم. در همین حال همسرم مرا طلاق داد و من به ناچار به خانه پدرم بازگشتم.
در حالی که بسیار افسرده و گوشه گیرشده بودم روزی یکی از همسایگان مادرم مرا برای مردی خواستگاری کرد که همسرش به شدت بیمار بود. اما مادرم به او پاسخ منفی داد و تاکید کرد تا زمانی که «اسکندر» همسرش را طلاق نداده است دخترم نمیتواند با او زندگی کند. آن زمان من ۱۹ سال بیشتر نداشتم و اسکندر هم به ازدواج با من اصرار میکرد بالاخره او با چربزبانی مرا به عقد دایم خودش درآورد بدون آن که این ازدواج در شناسنامهاش ثبت شود.
حدود دو سال با اسکندر زندگی کردم و در این مدت او نه تنها امکانات رفاهی را برایم فراهم کرد و مرا به مسافرتهای خارج از کشور برد بلکه یک خودروی صفر کیلومتر برایم خرید، اما در همین زمان همسرش متوجه ماجرا شد و دست به خودکشی زد به همین دلیل اسکندر مدعی شد نمیتواند همسر بیمارش را طلاق بدهد! من که شرایط را اینگونه دیدم با گرفتن مهریه و حق و حقوقم از او طلاق گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم.
مدتی بعد از این ماجرا یک روز با خودرو تصادف کردم و آن را برای تعمیر به یک تعمیرگاه در حاشیه شهر بردم. روزی که قرار بود خودرو را تحویل بگیرم به همراه یکی از دوستانم به تعمیرگاه احمد رفتیم که قرار بود با همان دوستم ازدواج کند به همین دلیل هم «بتول» مرا برای تعمیر خودرو به تعمیرگاه او معرفی کرده بود، اما وقتی خودروام را از تعمیرگاه بیرون آوردم احساس کردم احمد مرا تعقیب میکند طولی نکشید که خانوادهاش را به خواستگاری من فرستاد و مدعی شد از ازدواج با بتول منصرف شده است خلاصه آن روز من ماجرای دو ازدواج قبلیام را برایش بازگو کردم و او هم همه شرایط مرا پذیرفت. اما بعد از آن که زندگی مشترکمان را آغاز کردیم تازه فهمیدم که احمد مردی بسیار خسیس است و برای هر موضوع بیاهمیتی مرا کتک میزند با آن که صاحب سه فرزند شدهام و همه مال و اموالم را در اختیار او گذاشتهام، اما رفتارش هیچ تغییری نکرد.
او حتی ماشین و طلاهای مرا فروخت و ارثیه پدریام را هم گرفت تا شغل خودش را توسعه بدهد ولی تاثیری در خسیس بازیهای او حاصل نشد. رفتارهای زشت او به جایی رسید که وقتی به دلیل مشغله کاری شبها به منزل نمیآمد من از مادرم می خواستم که برخی شبها را نزد من و فرزندانم بماند.
در یکی از همین روزها وقتی احمد به خانه آمد و به سراغ یخچال رفت متوجه شد که پنیر تمام شده است او بلافاصله سروصدا به راه انداخت که هر وقت مادر و برادرت به خانه ما میآیند مواد غذایی هم خیلی زود تمام میشود. هر چه فریاد زدم که بچهها پنیر را خوردهاند فایدهای نداشت و احمد با همین بهانه مرا کتک زد و به همراه کودک شیرخوارهام از خانه بیرون انداخت حالا هم که به خانه مادرم رفتهام نهتنها نفقهای پرداخت نمیکند بلکه پیام فرستاده است که مرا طلاق میدهد و...
بررسیهای بیشتر در این باره از سوی مشاوران زبده دایره مددکاری ادامه دارد.
نظر شما