کاپنتر، چند روز بعد از انتخاب اوباما در مقالهای در نشریه آمریکایی نشنال اینترست، با اشاره به سخنان و نوشتههای گذشته این رئیسجمهور متفاوت آمریکا، دیدگاههای او را شبیه جورج بوش توصیف کرد. نویسنده این مطلب میگوید که حتی در بعضی موارد اوباما از بوش هم تندتر است و نباید امید چندانی به وعدههای تغییر او بست.
محور اصلی مبارزات انتخاباتی موفق باراک اوباما رئیسجمهور منتخب آمریکا؛ فراخوان او برای تغییر بود، هرچند وی درباره تغییر مورد نظر خود توضیحات چندانی ارائه نکرده است. خطمشی خارجی ایالات متحده اما نیاز مبرمی به تغییر دارد. در دوران جنگ سرد، راهبرد آمریکا موجب شد تا متحدان واشنگتن و سایر کشورها برای حفظ امنیت خود، از ایالات متحده سواری مجانی بگیرند و جمهوری آمریکا را وارد جنگهایی نابخردانه و نسنجیده کنند که قابل توجهترین آنها جنگ ویتنام بود. در حالی که بار مالی این جنگهای غیرضروری را مالیاتدهندگان آمریکایی تحمل میکردند.
با پایان جنگ سرد، شرایط حتی بدتر شد. نیروهای نظامی آمریکا در نقاط مختلف جهان، از پاناما و هائیتی گرفته تا سومالی، بالکان و خلیج فارس، حضور یافتند و تعهدات امنیتی رسمی و غیررسمی واشنگتن بهشدت گسترش یافت. گسترش بیش از حد حضور راهبردی آمریکا در سراسر جهان و اولویتهای آشفته و درهم و برهم واشنگتن در دوران جورج بوش – با هدف آرمانگرایانه و در واقع واهی برقراری دمکراسی در خاورمیانه و سایر مناطقی که آمادگی پذیرش دمکراسی را نداشتند – به سطوح جدیدی رسید.
خطمشی خارجی آمریکا نیاز شدیدی به تغییر دارد، اما مشخص نیست که آیا باراک اوباما، رئیسجمهور منتخب ایالات متحده میتواند تغییر وعده داده شده را به شکلی درست و صحیح اعمال کند یا خیر. بسیاری از مواضع وی درباره امور بینالمللی، کلی و نامشخصاند و در مواردی که او به بیان جزئیات پرداخته است، دلایل بسیاری وجود دارد که به جای امید و اطمینان، دستخوش اضطراب و تردید شویم.
بهعنوان مثال اوباما هیچگونه تمایلی از خود برای تجدید نظر درباره تعهدات آمریکا نسبت به پیمان قدیمی ناتو نشان نمیدهد. در واقع او حتی از گسترش ناتو و پیوستن اعضای جدید مانند اوکراین و گرجستان به آن – با وجود خشم و رنجش روسیه – حمایت میکند. اوباما دخالتهای ناتو را در بوسنی در دوران حکومت بیل کلینتون مورد ستایش قرار دادهاست و از خودمختاری کوزوو با وجود اعتراض شدید مسکو حمایت کرد.
دیدگاه او بهخصوص از این لحاظ ناخوشایند است که در نظر داشته باشیم خطمشی خارجی ایالات متحده در موارد بسیاری بوی کهنگی میدهد یا بر مبنای اولویتهایی نادرست و غیرموجه تعیین شدهاست. بهعنوان مثال اوباما در حالی به کارکرد ناتو به شکلی ناخواسته اشتیاق نشان میدهد که براساس شواهد بسیار و رو به افزایش این پیمان سیاسی – نظامی جهان غرب، از انسجام و منطق راهبردی لازم برای ایفای یک نقش امنیتی مؤثر در قرن21 بیبهره است.
عملکرد غیرمنسجم ناتو در افغانستان نمونهای آشکار در این زمینه است. بدتر از آن، این واقعیت است که پیوستن کشورهای کوچکی که در پی به دست آوردن امنیت، به عضویت ناتو در میآیند، تعهدات و مسئولیتهای خطرناکی را بر دوش ایالات متحده بهعنوان رهبر پیمان آتلانتیک شمالی میگذارد. بهعنوان نمونه، در جریان درگیری روسیه و گرجستان در تابستان گذشته دفاع ناتو از گرجستان بهعنوان عضو جدیدش میتوانست پای آمریکا را به برخوردی کاملا نسنجیده با مسکو باز کند. اوباما باید از خود بپرسد که درگیرشدن با یک قدرت هستهای به بهایی ناچیز، چگونه میتواند به نفع کشور باشد.
در این میان، دیدگاه اوباما – و برخی مشاوران او در عرصه دیپلماسی خارجی آمریکا – درباره موضوع مداخلات انساندوستانه بیشتر جای نگرانی دارد. مقاله اوباما با عنوان از سرگیری رهبری آمریکا که در شماره ژوئیه – آگوست سال 2007 نشریه فارین افیرز چاپ شد، حاوی پیش فرضی تردیدبرانگیز و نگرانکننده بود. او در این مقاله تاکید داشت که امنیت و رفاه هر آمریکایی، به امنیت و رفاه تمامی کسانی که در خارج از مرزهای ایالات متحده زندگی میکنند، بستگی دارد و ماموریت ایالات متحده، رهبری جهان بر مبنای این فرض است که جامعه جهانی نگرانیهای امنیتی و انسانی مشترکی با آمریکا دارد. این ذهنیت اوباما تفاوت چندانی با نظرات جورج بوش ندارد. هنگامی که در سخنرانی آغاز دومین دوره ریاستجمهوری خود گفت: ماندگاری آزادی در سرزمین ما، به شکل فزایندهای بستگی به موفقیت آزادی در سایر جوامع دارد.
اما این ذهنیت، نادرست و به همان اندازه خطرناک است. از این بحث تنها میتوان به این نتیجه رسید که آمریکا تنها هنگامی میتواند امنیت و رفاه داشته باشد که بسیاری از کشورهای دچار استبداد و آشوب، تبدیل به ملتهایی آزاد و دمکراتیک شوند. چنین ذهنیتی زمینه ساز جنگهای بیپایان و تلاش دائمی برای ساختن ملتها است. با در نظر گرفتن فشار فرسایندهای که فاجعه مالی اخیر بر جامعه آمریکا تحمیل کرده است، مالیات دهندگان آمریکایی بهسختی میتوانند هزینه چنین بلندپروازیهایی را تامین کنند.
اگرچه تصور آن سخت است اما خطمشی خارجی اوباما میتواند بدتر از عملکرد دولت بوش باشد. اوباما در حال بررسی این موضوع است که اصل نخست و راهنما در خطمشی خارجی ایالات متحده باید ایجاد، دفاع و تقویت ارزشهای انسانی در جهان باشد. چنین معیاری بهعنوان یک مفهوم عملیاتی و کاربردی، بسیار بیمحتوا و حماقتبار است.
در بهترین حالت این دیدگاه، واشنگتن را ملزم میسازد که به هر گوشهای از جهان سرک بکشد و دائما در حال تهدید سایر دولتها برای اصلاح رفتارشان باشد و در بدترین حالت چنین دیدگاهی بهانهای خواهدبود برای هزینه سنگین کمکهای مالی خارجی و مداخلات نظامی با هدف حمایت از افراد و اقشار تحت فشار در کشورهای ورشکسته و ناموفق و حتی در کشورهایی که حکومتی قدرتمند اما سرکوبگر دارند. مشخص است که ورود به چنین عرصههایی در جهت منافع آمریکا نیست و میتواند کشور را درگیر جنگهای پرهزینه و خطرناک انساندوستانه کند، جنگهایی که ضمن وارد آوردن تلفات و تحلیل نیروهای مسلح آمریکا، بنیه اقتصادی کشور را نیز تضعیف میکنند.
در صورتی که دولت اوباما نیروهای نظامی آمریکا را از عراق فرا بخواند و آنها را در چارچوب مداخلات انساندوستانه و بدون در نظرگرفتن ملاحظات راهبردی و اقتصادی، به مناطقی چون دارفور و برمه اعزام کند، میتوان گفت که هیچ تغییری رخ نداده است و این قطعا آن چیزی نیست که مورد نظر رایدهندگان آمریکایی در زمینه دیپلماسی خارجی کشور بودهاست.
اگر اوباما راهبرد امنیتی خود را محدود به دفاع از منافع حیاتی و مهم ایالات متحده کند، به حق، قدردانی و احترام مردم آمریکا را به دست خواهدآورد. اما اگر او با هدف اعاده ارزشهای انسانی در سراسر جهان و با بهرهگیری از دو ابزار کمک مالی و نیروی نظامی، جنگهای بشردوستانه به راه بیندازد، قطعا پایههای حکومت خود را تضعیف خواهد کرد و به خشم و نارضایتی عمومی از اینکه رهبران کشور در جهت منافع و رفاه ملی گام برنمیدارند، دامن خواهد زد. این انتخابی اساسی و مهم برای اوباما، هنگام ورود به کاخ سفید خواهد بود.
نشنال اینترست- 7 نوامبر 2008