همشهری آنلاین - فاطمه عسگری نیا: در و دیوارهای حسینیه حرفهای زیادی از عشق اهالی به خاندان حسین ابن علی(ع) دارند؛ اگر زبان باز میکردند حرفهایی برای گفتن داشتند که شاید هرگز باورمان نمیشد. اما قدیمیها و استخوان خردکردههایی که به عشق امام حسین(ع) عمری را صرف خدمتگزاری به عزاداران حسینی (ع) کردهاند هم حرفهایی برای گفتن دارند. گذشته حسینیه و اهالی آن را به مرور خاطرات با بزرگان حسینیه ابا عبدالله (ع) کارخانه ورق زدهایم.
از خیمه عزا تا حسینیه ابا عبدالله (ع)
کارگران زیادی در کارخانه ده ونک روزگار میگذراندند. آن زمان کارخانه ماسکهای ضدگاز و پوکه فشنگ تولید میکرد و کارگرانش دستهجمعی در خانههایی که حیاطهای بزرگی داشتند زندگی میکردند. هر خانه چند خانوار را در خود جا داده بود و شور زندگی و نشاط در آنها جاری بود. ماههای محرم و صفر که از راه میرسید، کارگران که از مذهبیهای سنتی بودند، گوشه حیاط یکی از خانهها خیمهای به پا میکردند و مراسم روضه را در خانهها و حیاط خانهای که خیمه در آن برپا شده بود برگزار میکردند.
این ماجرا مربوط به سال ۱۳۱۲ است. زمانی که جمعیت دور و بر کارخانه آنقدر زیاد نشده بود که نیاز به راه انداختن حسینیه در محله کارخانه امروز باشد. گذشت زمان و بیشتر شدن جمعیت نیاز به داشتن حسینیه را بیشتر از قبل کرد. سرانجام ۵۹ سال قبل، با پیگیریهای کارگران کارخانه و با کمک اهالی و «حسین تشیع»، از مدیران وقت کارخانه شماره ۵ ، بنای حسینیه ابا عبدالله الحسین(ع) گذاشته شد.
یادگاریهایی از اهالی محله
یکی از ویژگیهای حسینیه ابا عبدالله (ع) سادگی و دور بودن از تجملاتی است که این روزها به آفت برخی هیئتها و حسینیهها تبدیل شده است. حسینیهای که اهالی کارخانه از اول تا ششم محرم در و دیوارش را تمیز و شبها در آن بیتوته میکنند. همهچیزش را خودشان فراهم کردهاند. شاید همین موضوع باعث شده اهل محل حواسشان به حسینیهای که با دل و جان آن را ساختهاند باشد. «محمدرضا مهدیزاده» با ۷۰ سال سن از کسانی است که روایتهای جذابی از قدیمیترین حسینیه محله ده ونک دارد: «حدود ۳۵ سال قبل، یک روز یکی از اعضای حسینیه مرتکب خطایی شده بود. طبق قانون باید برای مجازات کاری که کرده بود به زندان میرفت. شب قبل از دادگاه آن فرد از کارش توبه و نذر کرد که اگر پایش به زندان باز نشود و آبرویش حفظ شود، برای حسینیه لوستر و علم بخرد. فردای آن روز به دادگاه رفت و نمیدانم چطور شد قاضی حکم به آزادیاش داد. بلافاصله لوستر و علم نذر حسینیه را خرید. از آن زمان تا امروز از این وقف استفاده میکنیم.»
عکسهای زیرخاکی گرفتهشده در سالهای دور از حسینیه نشان میدهد، وسایل وقفشده سالهای گذشته همانطور سالم و دستنخورده باقی ماندهاند و گذر زمان باعث از بین رفتن آنها نشده است. در یکی از عکسهای قدیمی حسینیه، جای مهری سفیدرنگ دیده میشود که هنوز هم رنگ و لعابش مثل روز اول تازه است: «حسینیه ابا عبدالله (ع)، فقط مکانی برای عزاداری نیست، بلکه به مرجعی برای جلب همدلی، وفاق و وحدت اهالی محله تبدیل شده است و امکان ندارد روزهای تاسوعا و عاشورا، اهالی محله، حتی آنهایی را که سالهاست از محله کارخانه رفتهاند، نتوان اینجا پیدا کرد.»
دو تومان؛ سهم هر کارگر برای حسینیه
کارگران کارخانه دوست داشتند حسینیهای که «عباس تشیع» اجازه ساخت آن را داده بود و «اسدالله هشترودی» و «میرزا حسین کاشی» هر آجرش را با صلواتی که میفرستادند چیدند، باقی بماند، برای برقرار ماندنش به آب و آتش زدند. برای همین بود که با وجود درآمد کمی که از کار در کارخانه به دست میآوردند، سهمی از حقوقشان را برای تامین نیازهای حسینیه کنار میگذاشتند. «مسعود آذرمندی» میگوید هر کارگر ماهی ۲ تومان از درآمدش را به حسینیه میداد تا امور حسینیه پیش برود: «با وجود اینکه سالها از فعالیت حسینیه میگذرد، اهل محله آن را تنها نگذاشتهاند. گاهی وقتها برنج و روغن، حتی به اندازه چند کیلو، از سوی یکی از اهالی به حسینیه داده میشود تا کمبودی وجود نداشته باشد. الان کار به جایی رسیده که تمام روزهای محرم، غذا پخته و بین مردم توزیع میشود. گاهی غذا آنقدر زیاد است که بخشی از آن را به بیمارستانهای اطراف میفرستیم تا بیماران و همراهانشان از آن بخورند.»
وقتی کاسهکاسه برنج نذری جور میکردیم
همیشه از کرامتها و معجزات روزهای عاشورا و تاسوعا شنیدهایم. اما اهل دهونک و حسینیه اباعبدالله(ع) کارخانه، این کرامت را نه تنها شنیدهاند، بلکه آن را با تمام وجود احساس کردهاند. هر بار که ساکنان حسینیه یاد عاشورای ۳۷ سال قبل میافتند، اشک از چشمانشان سرازیر میشود و برخی حتی نمیتوانند جلو گریهشان را بگیرند. حکایت آن روز عاشورا را «مهدیزاده» اینطور روایت میکند: «چند مدت بود که من و «حسین خدابخش» که دوچرخهساز محله بود، نصف نصف برنج و مواد لازم برای غذای روز عاشورا را تقبل کرده بودیم. یکی دو روز مانده به روز عاشورای ۳۷ سال قبل بود که مثل همیشه پیش حسین آقا رفتم و خواستم در کار تهیه غذا مشارکت کند. نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که موافقت نکرد و دستم برای تهیه اقلام غذای عاشورا خالی شد.»
آن زمان بسیاری از کارگران کارخانه دستشان خالی بود و نمیتوانستند هزینه زیادی برای تهیه غذا پرداخت کنند. مسجد جامع ده ونک جایی بود که هیئتها برای دریافت اقلام نذری و تهیه غذا به آنجا میرفتند. مهدیزاده لیستی از مواد مورد نیاز تهیه و برای دریافت نذورات به مسجد رفت، اما دست خالی برگشت و چیزی عایدش نشد: «چون نتوانستم برنج و روغن کافی برای غذای ظهر عاشورا تهیه کنم به این فکر افتادم که برنج را کاسهکاسه از خانههای مردم جمع کنم. موضوع را به اعضای دیگر حسینیه گفتم و همه تلاش کردند برنج و روغن جور کنند.»
و قصه ادامه یافت...
آن زمان که خبری از گازکشی برای پخت و پز نبود، یکی از همسایه ها که باغ انگور داشت، اجازه میداد هیزمهای داخل باغش را برای تهیه آتش زیر دیگها استفاده کنیم: «با همه تلاشی که کردم، نیازهای پخت غذای ظهر عاشورا جور نشد. ناامید به حسینیه آمدم و گفتم امسال غذای ظهر عاشورا نداریم. دیگها را با کمک دیگران جمع کردیم و شستیم. اهل حسینیه با ناراحتی شب را داخل هیئت خوابیدند. ساعت از نیمه گذشته بود که سرو صدای یکی از اعضای هیئت بلند شد که میگفت از آشپزخانه صدا میشنود. اول کسی اعتنا نکرد و بعد که صدا بیشتر شد، چند نفری سمت آشپزخانه رفتیم. در را که باز کردم دیدم یکی از دیگها پر از آب شده و در حال جوشیدن است. زیر دیگ آتش بزرگی به راه افتاده و همهچیز برای پخت غذا آماده بود.»
وقتی مهدیزاده این حکایت را تعریف میکند، حس و حال کسانی را دارد که گویا این اتفاق همین دیروز رخ داده؛ دست و پایش آشکارا میلرزد. هر چند آن شب غذایی بار گذاشته نشد، اما خبر این اتفاق قبل از ظهر به گوش بزرگان مسجد ده ونک رسیده بود. خبری که باعث شد مسئول توزیع اقلام نذری در ده ونک از آن به بعد دستخطی بدهد که نیازهای پخت غذای نذری در حسینیه کارخانه تامین شود. نقل این داستان سبب شد روحانی ده ونک برای دیدن دیگ به حسینیه بیاید: « وقتی صالحی خوانسازی، روحانی ده ونک، خبر این ماجرا را از آقای سراج که آن زمان بزرگ محله کارخانه بود شنید، به حسینیه آمد. فقط یک کلام سوال کرد که دیگی که خودش جوشیده کجاست. بعد از اینکه راه را نشان دادیم، دیگ را بوسید و گفت که هربار با این دیگ غذای نذری پختیم، یک ظرف از آن غذا برایش ببریم. تا زمانی که در آن دیگ غذا پخته میشد، سهمی از آن به خانه ایشان فرستاده میشد.»
نظر شما