خانه ما در کوچه یاورخان دارای برونی و اندرونی بود. غریبهها به اندرونی راه نداشتند و آنان که با پدربزرگ و پدر کاری داشتند در حیاط بیرونی که خیلی بزرگتر از اندرونی بود به ملاقات آنان میآمدند و خانمها در اندرونی به دور از جنجال به خانهداری و بچهداری مشغول بودند.بهترین و شیرینترین روزهای زندگی ما در این خانه زیبا، قدیمی و پربرکت سپری میشد و عجب زود هم سپری شد؛ تا چشم به هم زدیم کودکی، نوجوانی و جوانی همه رفتند و چه مانده؟ فقط خدا میداند. در زمان کودکیام تا اندازهای پا به ساحل این اقیانوس عظیم و عمیق یعنی زیست شناسی، آن هم در مورد جانوران و به ویژه پرندگان گذاردم. این تصادفی نبود که هنگام انتخاب رشته تحصیلی بعد از لیسانس بدون درنگ رشته پرنده شناسی را در دانشگاه ابردین اسکاتلند انتخاب کردم بهنظر شما تجربیات دوران کودکی و نوجوانی در این انتخاب نقشی نداشتند؟
به آنان که علاقه به کبوتران یا قناری و پرندگان دیگر داشتند عشقباز میگفتند؛ حتما درست میگویند چون بعد از سالها ، عشق و شیفتگی به سراغ من آمد؛ اینبار بهصورت یک کبوتر ماده. ابتدا سر سفرهای که پدرم برای پرندگان گسترده بود و کماکان به روی میهمانان بالدارمان گشوده است پیداشد؛ میآمد غذا میخورد و میرفت بالای دیوار مقابل خانه و چرت میزد. یکی دو ماه آمد و رفت تا آنکه یک روز از در بالکن که باز بود آمد داخل. ما از این رفتار«بانو» تعجب کردیم ولی وقتی که صدای گربه از داخل حیاط و ایوان آمد دلیلش را فهمیدیم؛ بانو به ما پناه آورده بود. طبعا فکرکردم که میل دارد با ما بماند. بال او را بستم تا به اطراف نپرد و سپس او را داخل پاسیوی خانه جای دادم. بال را معمولا قیچی میکنند یا میکشند یا میبندند.
آخرین راه، کمخطرترین است و به محض آنکه آن را بازکنید کبوتر پرواز میکند و در مدت یکی دو ماه بهاصطلاح کبوتر جلد میشود.از رفتوآمدهای مکرر بانو مشخص شد که جایی جوجه و آشنا ندارد و آزاد است. فکر بعد آن بود که بانو را از تنهایی درآورم و اینجانب به فکر رفتن به چهارراه مولوی افتادم. خیابان مولوی چهارراه مولوی، سید اسماعیل، اسماعیل بزاز، بازارچه نایبالسطنه، خیابان خراسان، آبمنگل؛ همه این محلهها و این نامها ریشه در جان من دارند و حال بعد از سالیان دراز مجددا گذارم به چهارراه مولوی افتاده بود.تصویر این چهارراه را آنقدر سیاه نقاشی کرده بودند که با اضطراب و نوعی نگرانی سر چهارراه از ماشین پیاده شدم.
پرندهشناسان واقعی
فضا، خیابان، ساختمانها و مردم، گویشها، تکیهکلامها، حرکات دست و پا و صورت و قسم خوردنها هم آشنا و مانوس و بلکه از خود من بودند؛ یا بهتر بگویم من از آنها بودم.آرزو کردم که در آن فضا بنشینم و با این پرندهشناسان واقعی کمی صحبت کنم. آرزویم برآورده شد؛ یکی از این آقایان ولی مرا شناخت فریاد زد: سلام دکتر، اینجا چه خبر؟ آمدی نان ما را آجر کنی؟ عجب حرفی! من و نانبری؟سلام کردم و روی یک صندلی نشستم. همگی تعارف کردند. فهمیدند که از حرف اصغر آقا ناراحت شدم و سعی در دلجویی میکردند. خود را معرفی کردند. آقارضا صاحب کل مجموعه بود. شدیدا میل داشت که اثر نامطلوب حرف اصغرآقا را زایل کند. گفت: آخر شما را به خدا! چهارراه مولوی چه هیزم تری به محیطزیست فروخته که هرکس از همهجا کم میآورد به چهارراه مولوی گیر میدهد و نتیجه آن میشود که وقتی شما به اینجا میآیید ما میترسیم که فردا یک برنامه علیه کسبه اینجا درست کنید و کار ما را مشکلتر کنید.
گفتم من تا بهحال در هیچ برنامهای در مورد چهارراه مولوی صحبت نکردهام چون نمیدانم اینجا از نظر حیات وحش چه میگذرد و حالا هم برای خرید کبوتر نر جوان به اینجا آمدهام و البته با تمام عشق و علاقه میل دارم بفهمم که اینجا چه میگذرد. آقارضا گفت: ببین داداش آنان که نه از حیات وحش چیزی میفهمند و نه چهارراه مولوی را میشناسند چنان وانمود میکنند که اگر این بساط برچیده شود حیات وحش ایران دیگر اشکالی نخواهد داشت. آیا بهنظر شما این موضوع صحت دارد؟ اصغرآقا پرید و رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت و یک ورق روزنامه در دست من گذاشت؛ مصاحبه یکی از مقامات بود. این مقام وظیفه جمعکردن بساط چهارراه مولوی را متوجه شهرداری کرده بود. شهرداری هم به سازمان محیطزیست و آنها به نوبه خود به نیروی انتظامی! این همه هیاهو برای چه؟
گفتم شاید عدهای سودجو گاهی ادای بز گر گله را درمیآورند! آقا محسن گفت: آقای دکتر، جایی هست که انسان باشد و خطا نباشد؟ بالاخره در هر شغل و لباسی انحراف از راه راست هم مشاهده میشود ولی این درست است که برای یک بینماز در مسجد را ببندیم؟ عجب صحبتی؟ آقا محسن معتقد به افشای انحرافات و پاککردن محیط چهارراه مولوی بود.انحراف؟ پرسیدم کدام انحراف؟ آقارضا گفت: آقا به خدا این اتهام است یا لااقل بخش اعظم آن صحیح نیست. و ادامه داد: مثلا میگویند که هر حیوانی را سفارش بدهید برایتان تهیه میکنند؛ گفتم این موضوع صحت دارد؟ آقارضا گفت: والله همانطور که میبینید ما فقط توی کار کبوتر هستیم ولی شما محض امتحان از دیگران بپرسید. من پرسیدم ولی داوطلبی پیدا نکردم؛ شاید من را شناخته بودند.خارج از کلکسیون آقارضا، کنار خیابان یکنفر با یک دلیجه ایستاده است.
این پرنده مفید که آفات کشاورزی مانند پرندگان گنجشکسان یا موشها را کنترل میکند در دست این فروشنده چه میکند؟ دلیجه جزو پرندگان شکاری است و قانون از آن حمایت میکند بنابراین چتر حمایتی قانون در چهارراه مولوی گشوده نشده است؟ هر شکاربانی که بهعنوان ضابط دادگستری عمل میکند میتواند و باید این شخص را دستگیر کند و تحویل دادگاه صالحه دهد؛ فقط یکبار کافی است چنین عملی صورت گیرد یا اخطار داده شود و قدمی هم در پاکسازی این محل برداشته شود.
بهراستی اگر بساط چهارراه مولوی برچیده شود به نفع محیط طبیعی و حیاتوحش و تنوع زیستی در شهر تهران، اطراف آن یا کل ایران خواهد بود؟
تهران را در نظر بگیریم؛ یک شهر با تقریبا 12 میلیون نفر که روز به روز تماس آن با طبیعت محدودتر و معدودتر میشود. در این شرایط نقش چهارراه مولوی که بهطور سنتی بخشی از طبیعت را برای تهرانیهای دور از طبیعت دارد قابل چشمپوشی است؟من بهاصطلاح دکتری و فوقدکترای خود را در زمینه پرندگان اخذ کردهام ولی در کمال فروتنی باید بگویم که در زمینه اطلاعات خصوصی در زمینه این کبوتران یا پرندگان دیگری که از آنان نگهداری میکنند، اطلاعات اهالی منطقه بینظیر است.وقتی که چشمم یک کبوتر نر را شدیدا گرفت به صاحب مغازه مراجعه کردم. حسینآقا گفت: این کفتر، باد قدیمی در سر دارد؛ به درد پرواز نمیخورد ولی برای جوجهکشی مناسب است.
در مورد باد قدیمی از او پرسیدم. آن را تشریح کرد؛ چیزی مانند صرع در انسان که مانع حفظ تعادل میشود. صداقت و صراحت حسینآقا مثالزدنی بود. او گفت اگر بیماری نداشت 20 هزار تومان میارزید ولی حالا فقط 3 هزار تومان که آن هم قابلی ندارد. به قدری این کبوتر شکیل بود که از همه همگنان برجستهتر بود. من فکر میکنم جذابیت این کبوتر و هزاران پرنده دیگر، ساختمانها و لطف مردم و همه محله میتواند بهعنوان یک قطب جذب گردشگر در آینده مطرح شود. شما چه فکر میکنید؟