شب را هر کاری که بکنی، از جنس دیگری است. وقتی نیمهشب قدم میزنی، دلت میخواهد حرفهای بهتری بزنی؛ حرفی از ته دل و از جنس احساس، نه از روی شکمسیری.
برای شببیدارها
حدود یک ربع زودتر از بقیه میرسیم. انتهای یک راهرو، دو اتاق تودرتو که با در و پنجرهای به هم راه دارند، محل تولید برنامههای رادیو ایران است.
پنجره میان دو اتاق برای همه کسانی که نمایی از یک استودیوی صدابرداری را دیده باشند، آشناست؛ پنجرهای که نقش رابط تصویری بین کارگردان و صدابردار با گوینده را بازی میکند. رابط صوتی کارگردان و گوینده هم میکروفنی است که هر گاه دکمه زیر آن فشار داده شود، صدا را به گوش گویندهای که داخل استودیو نشسته، میرساند.
با وجود اینکه اعضای گروه برنامه «یک نیمهشب» هنوز از راه نرسیدهاند، اتاق، خلوت نیست. گیتی معینی- بازیگر باسابقه تلویزیون و سینما- که مهمان برنامه امشب است، چنان با دو نفر از کارکنان رادیو گرم گفتوگو و مرور خاطرات است که ورود ما حرفشان را قطع نمیکند؛ «توی مدرسه جزو شاگردان کماستعداد بودم.
آنقدر از دیکته و امتحانات صفر گرفته بودم که وقتی یک روز 4 گرفتم، از خوشی تا خانه دویدم. وقتی رسیدم، به پدرم گفتم 14گرفتم. با خنده پرسید پس «1»اش کو؟ اینکه 4 است. گفتم زنگ خورده بود، خانم معلم عجله داشت؛ یادش رفت یک بگذارد، نوشت4»!
چنان گرم شنیدن این خاطرات هستیم که یادمان رفته چه وقت از شب است.
از حس شب بیرون آمدهایم و تلاش ساعت بزرگ و دیجیتالی که روی پنجره شیشهای نصب شده هم در انتقال دوباره آن حس ناکام مانده است. گفتوگو با گیتی معینی، قرار است در طول برنامه شکل بگیرد اما گفتوگوی واقعی، پیش از برنامه اتفاق افتاده. یکی از کارکنان رادیو میپرسد: «شما در سریالهای تلویزیونی، بیشتر نقش آدمهای بداخلاق را بازی میکنید. در زندگی واقعی هم اینقدر بداخلاقاید؟».
معینی جواب جالبی میدهد: «بله! شاید هم بیشتر از وقتی که نقش بازی میکنم بداخلاق باشم! وقتی خوشاخلاق میشوم، اتفاقی میافتد که فکر میکنم نباید خوشاخلاق میشدم. مثلا یک دفعه که خیلی خوشاخلاق بودم، دخترم توی قرمهسبزی یک کفگیر روغن ریخت. گفتم دختر! من تا میخندم، باید پشیمانم کنید؟! توی قرمهسبزی یک کفگیر روغن میریزند؟!».
خلاصه اینکه تا برنامه شروع شود، معینی یک دور تخلیه اطلاعات میشود.
یکشنبهشبها وقتی بعد از ساعت30دقیقه بامداد پیچ رادیو ایران را باز کنی، صدای سعید توکلی را از برنامه «یک نیمهشب» میشنوی؛ برنامهای که ناصر خیرخواه، برنامهساز و مجری رادیو و تلویزیون، کارگردانی و تهیهکنندگی آن را به عهده دارد و خانمها خیرخواه و گلکار، دیگر عوامل تولید آن هستند.
سعید توکلی از آن دسته آدمهایی است که شغلش با ظاهرش همخوانی دارد. صدای رسا، جملاتی که با دقت ادا میشوند و ظاهر مرتب او نشان میدهد که گویندگی رادیو، با شخصیتش جفتوجور شده است.
ساعت که از نیم میگذرد، سعید با صدایی آرام اما رسا، قطعهای از یک شعر را میخواند و میگوید: «یک نیمهشب، رادیو ایران... تا 3 صبح».
آرمان ستوده- صدابردار برنامه- پشت دستگاهی نشسته که قطارقطار کلید و دکمه روی آن چیده شده و کارکردن با آن، مهارت خاصی میخواهد؛ مهارتی که از حوصله امثال من خارج است.
جنبوجوش شروع میشود و هر کسی سر کار خودش مشغول است. چند دقیقه از شروع نگذشته که پیامهای کوتاه شببیداران به لپتاپ استودیو سرازیر میشود. ناصر خیرخواه اشعار را با میکروفن ارتباطی، به گوش سعید میرساند و سعید با احساس، آنها را به گوش شببیداران؛ نه چنان بلند که به سکوت شب جراحتی وارد شود و نه چنان آهسته که واژهها به گوش نرسد. خیرخواه با وسواسی جالب و دوستداشتنی، موسیقی میان دکلمهها را انتخاب میکند. موسیقیها نه خوابآورند و نه پرسروصدا. آخر شب است و این 5 نفر نباید این را فراموش کنند؛ حتی یک دقیقه.
از جنس دیگر
جنس کار شبانه در برنامههای رادیویی مانند برنامه «یک نیمهشب» با جنس خیلی از شبکاریها فرق میکند. کسانی که در برنامههای رادیویی مشغول کارند، چند ساعت در شب کار میکنند و تقریبا همه آنها روزها هم کار میکنند. از همه مهمتر اینکه برنامهسازهای شبانه رادیووتلویزیون، برای بقیه شبکارها برنامه میسازند.
اینها در رادیو برنامه میسازند تا حوصله آنهایی که شب را بیدار نشستهاند، سر نرود. به همین خاطر هم برنامهسازهای شبانه رادیو باید حس و حال خاصی به برنامهشان بدهند. حتما خیلی از شما دوروبرتان آدمهایی را که شب فقط با صدای رادیو میتوانند بخوابند، دیدهاید.
خیلی از رانندهها هم شبها فقط با شنیدن صدای رادیو بیدار میمانند. به این جمع، آدمهایی را که بیخوابی به سرشان زده یا سرکار حوصلهشان سررفته هم باید اضافه شوند تا به ظرافت کار هماهنگ خیرخواه و همکارانش پی ببرید.
ناصر خیرخواه هر چند دقیقه، سعید توکلی را به حال خودش رها میکند تا با مهمانان گپ بزند اما تا احساس میکند فضا به سمت کسالتبارشدن میرود، موسیقی ملایمی پخش میکند. گاهی هم در حالی که سعید مشغول گویندگی است، یکی،دو جمله میگوید تا تکگوییها خستهکننده نشود.
آخ از این کار
ناصر خیرخواه دست سعید توکلی را بازگذاشت تا با مهمانان گفتوگو کند. موسیقی بعدی را هم آماده کرد؛ حالا میشد با او گپی زد. شروع نکرده، زبانش به گلایه باز شد. پیش از آنکه شروع کند، ناخودآگاه یاد آن شبهایی افتادم که پیچ رادیو را بیهدف باز میکردم و صدا را ول میکردم توی هوا.
هیچوقت فکر نمیکردم آن طرف سیم، داخل این اتاقها چه جنبوجوشی برای دو ساعت برنامه به پا میشود.
خیرخواه امکانات پخش رادیو را کافی نمیداند: «خیلی ناچیز است. در برابر تلویزیون، هیچ است. دستمزدها و پولی که برای تهیه برنامه داده میشود هم ناچیز است. در واقع، خیلی از مهمانان برنامهها به خاطر روابط شخصی من به برنامه میآیند».
میگوید دستمزد کسانی که در گروه کار میکنند هم کمتر از آنچه باید باشد است و گاهی دوستان و آشنایان به کمکش میآیند؛ مثلا یکی از آنها کسی است که تلفنها را جواب میدهد و ضبط میکند.
خیرخواه پیامهای کوتاه را میخواند و تلفنها را گوش میکند. جان تازهای میگیرد: «این موقع شب، آنقدر حوصله داشتهاند که با این دقت گوش کنند و بعد پیام بدهند».
شنوندهای در پیام کوتاه نوشته: «ما جنوبیها وقتی یکی را دوست داشته باشیم، میفهمد که دوستی ما مثل آفتاب جنوب گرم و داغ است. امیدوارم گرمی دوستی ما به شما هم رسیده باشد».
در پیام دیگری آمده بود: «میدونی چرا راهرفتن زیر بارون قشنگه؟ چون هیچکس اشکاتو نمیبینه».
خانم دیگری تلفن کرد و گفت که احساس میکنه در ماه رمضان نمره قبولی نگرفته؛ حرفی که ناصر خیرخواه را تا یک ساعت بعد احساساتی کرد.
خیرخواه میگوید: «خیلی وقتها ریتم برنامه یا محتوای آن را همین تلفنها و تماسها تعیین میکند. در واقع، نظر مردم به ما راه را نشان میدهد. یک شب هم شنوندهای زنگ زد و پیام داد. من ترغیب شدم که به او زنگ بزنم. آنقدر گفتوگویمان جالب بود که به عنوان مهمان به برنامه دعوتش کردم. سازش را هم آورد و برایمان گیتار زد».
خیرخواه معتقد است که تواناییها و پتانسیلها در رادیو ایران در مقایسه با رادیوهای خارجی کم نیست اما باید کسی به آنها بها بدهد؛ کسی باید به این ابتکاراتی که در برنامههای رادیویی انجام میشود توجه کند.
سعید در فاصله پخش موسیقی از استودیو بیرون میآید که یک فنجان چای بخورد. نرسیده، صدابردار و کارگردان سر به سرش میگذارند. انگار نه انگار که شب است؛ آنقدر استودیو پرتحرک و پرانرژی است که فراموش میکنی ساعت نزدیک 3 بامداد است. برنامه که تمام میشود، احساس میکنی یک دنیا حرف نگفته باقی مانده؛ حرفهایی که تا هفته بعد در دل گوینده و کارگردان باقی میماند.
احساس میکنی هنوز آنها انرژی اجرای 3ساعت برنامه دیگر را دارند اما چه کنند که شب، پیراهن تنگی است هنوز... .