همشهری آنلاین_ مژگان مهرابی: بسیجی بود و عاشق وطن. جز وفاداری و خدمت به مردمش کار دیگری نمیدانست. این را از پدر یاد گرفته بود؛ رزمندهای که بیشتر سالهای عمرش را در جبهه دفاعمقدس گذرانیده است. شجاعتش را هم از مادر داشت؛ از یک شیرزن لر. برای همین جوانی بود غیرتمند که همسالانش به او غبطه میخوردند. برای سیدروحالله دفاع از ناموس و دین مهمتر از جان بود و همین هم عامل شهادتش شد.
او ۱۲آبانماه برای خاموش کردن آتش فتنه عدهای آشوبگر و لاابالی به محل حادثه رفت. رفت تا به مردم بیدفاع کمک کند، اما خودش در محاصره گرگهای گرسنه قرار گرفت. به جرم مردمدوستی، او را به باد کتک گرفتند با هر چه در دست داشتند؛ یکی سنگ به سر و صورتش زد و دیگری چاقو به جانش فروکرد. چند نفری هم با پنجه بوکس و چوب بر سرش کوبیدند. روحالله مظلومانه به شهادت رسید و نامش بهعنوان شهید مدافع امنیت جاودانه شد.
خانهای کوچک در یکی از فرعیهای کمالشهر کرج؛ دیوارهای آجری آن با بنرهای تسلیت و پارچه مشکی سیاهپوش شده است؛ حجلهای هم جلوی در قرار گرفته به مدد دوستان و همسایهها؛ حجله روحالله است. رفقا بالای حجله او، پرچم ایران نصب کردهاند تا بگویند روحالله برای امنیت وطنش شهید شد. کوچه غبار غم گرفته و از چهره اشکآلود همسایهها میتوان پی برد که فقط خانواده عجمیان نیست که داغدار جوان شده؛ گویی یک محله که نه، کمالشهر عزادار شده است. در خانه باز است و مردم در رفتوآمد. آدمهایی که قرار بود روزی برای شرکت در مراسم جشن عروسی او پا به این خانه بگذارند، حالا آمدهاند برای عرض تسلیت به پدر و مادر. خانه شلوغ است.
مادر گوشهای نشسته و شده نوحهخوان پسر. جز ذکر یا حسین(ع) کلام دیگری بر زبان نمیآورد؛ گویی فقط این کلمه میتواند آرامش کند و آبی باشد روی آتش دلش. او روضه میخواند و دیگر زنان دور و برش به رسم زنان لر دستهایشان را دور هم میچرخانند و همنوا با مادر مویه میکنند. حس غریبی است اینجا؛ مادری شاهد شهادت غریبانه پسرش بوده؛ اگرچه در آنجا نبوده، اما فیلمهایی که در فضای مجازی دست بهدست میشوند را دیده و خوب میداند که اغتشاشگران چه بر سر پسرش آوردهاند.
به یاد دلبریهای روحالله میافتد که وقتی با خنده وارد میشد، خوب میدانست چطور باید خستگی از تن مادر بیرون کند: «همین چند وقت پیش بود که به کوهدشت رفتم. به من تلفن کرد. گفت مادر یک دختر مومن و خوب برایم انتخاب کنید؛ از ولایت خودمان. میخواستم دامادش کنم، اما...» میخواست او را داماد کند، ولی روزگار گل زیبایش را چید و آنچه به چشم دید، جوان رعنایش بود در خلعت سفید. باز مویه میکند به همان گویش لری: «روحالله افتخارکم(افتخار من) هم بسیجی هم قهرمان. مبارکت باشه شهادت. روله کم.»
از خدمت کردن به مردم لذت میبرد
روحالله ۲۰بهمن سال۱۳۷۴ به دنیا آمد. فرزند آخر خانواده بود و نورچشمی مادر. مادر وابستگی زیادی به او داشت؛ شاید به این دلیل که تهتغاریها جور دیگری هستند برای پدر و مادرها. خواهرش میگوید: «یک بار نشد اخمی در صورتش ببینم؛ از بس که مهربان و دادرس بود؛ آرام و سر به زیر. گل بود؛ گل سرسبد فامیل.» گریه امانش نمیدهد. تنها خواستهاش این است که انتقام برادرش گرفته شود.
دیگری از اقوام سر حرف را باز میکند و از روحالله میگوید: «شهید، مردمدار بود. کافی بود متوجه شود کسی گرهای بهکار دارد و حال دلش خوب نیست. میشد همدم و همرازش. تا مشکل او را برطرف نمیکرد، آرام نمیشد. فرقی هم نمیکرد دوست باشد یا فامیل یا همسایه.» اما پدر، به رسم مهماننوازی جلوی درگاهی در ایستاده و به مهمانها خوشامد میگوید. سکوت و بغضی که راه گلویش را بسته هزاران حرف برای گفتن دارد. شرایط مناسبی برای گفتوگو و اینکه از پسرش بخواهد بگوید، نیست. با این حال به آرزوی روحالله برای شهید شدن اشاره میکند: «روحالله از ۱۲سالگی عضو بسیج شد. نیروی بسیج پایگاه ۴۱۷شهدای کمالشهر بود. از خدمت کردن به مردم لذت میبرد.
در بحبوحه حمله داعش به سوریه از من خواست رضایت دهم که برود. خودم پروندهاش را پر کردم.» پدر هیچوقت مانع رفتن روحالله نشد؛ چون معتقد بود خون او رنگینتر از دیگر جوانانی که از کشور و دین دفاع میکنند، نیست. بعد هم ادامه میدهد: «۳۰ماه در جبهه بودم. نوجوانهای زیادی را دیدم که برای دفاع از کشور آماده بودند. مخالفتی با فعالیتهای روحالله نداشتم.»
یکی با سنگ و دیگری با چاقو....
صبح روز ۱۲آبان سال۱۴۰۱. روحالله آماده شد تا به محل کارش برود؛ مثل همیشه. نزدیکیهای ظهر بود که با تماس فرمانده پایگاه بسیج متوجه شد در نزدیکی بهشت سکینه درگیری شده است. خود را به آنجا رساند. آشوبگرها راه را بر مردم بسته بودند و اجازه تردد به ماشینها نمیدادند.
هر ماشینی حرکت میکرد با سنگ و چوب شیشههای آن را خرد میکردند. عدهای هم مجروح شده بودند. یکی از دوستانش تعریف میکند: «گویا خانمی در شلوغی اغتشاشگرها گیر افتاده بوده و روحالله به او کمک میکند و او را از مهلکه نجات میدهد، اما ناگهان پایش به چیزی میخورد و روی زمین میافتد. آشوبگرها هم دورهاش میکنند.» گرگها سیدخدا را محاصره کردند و هرکس با هر وسیلهای که در دست داشت ناجوانمردانه غیظ خود را خالی کرد؛ یکی با چوب و دیگری با سنگ؛ یکی پنجه بوکس و دیگری چاقو؛ عدهای هم با لگد میزدند و یک نفر هم که لباس قرمز بر تن داشت با پا روی سینه او ایستاده بود و بالا و پایین میپرید. لباس روحالله در تنش پاره شد و او را وحشیانه روی زمین کشیدند. یکی با لگد به سر و صورت او کوبید و دست آخر رذلی چاقو بهدست، چاقو را چندبار درکمرش فرو کرد. روحالله غرق در خون روی زمین افتاد. چشمهایش را بست. شهادت را دوست داشت. چقدر دلش میخواست به سوریه برود که مقدر نشد، اما حالا به آرزویی که میخواست، رسیده بود. دوست دیگر روحالله تعریف میکند: «وقتی روحالله را سوار آمبولانس کردیم، ماشین غرق خون شده بود. نفسش بالا نمیآمد و از شدت درد بهخود میپیچید. درد قفسه سینه و ضربههایی که به سرش خورده بود، بیتابش کرده بود. حرف دردناکی است اما میگویم چاقو را که از کمرش بیرون کشیدند، تکهای از گوشت تنش هم بیرون آمد. وقتی میخواستیم او را به بیمارستان ببریم اغتشاشگران جلوی آمبولانس را گرفته بودند و اجازه حرکت نمیدادند. شرایط بدی بود. در بیمارستان با اینکه پزشکان نهایت سعی خود را کردند، اما روحالله به شهادت رسید.» به روایت شاهدان عینی ماجرا، بالغ بر ۲۰نفر به جان یک نفر افتاده بودند؛ آن هم وحشیانه. به گناه نکرده کتکش زدند. مادر میگوید: «پسرم را داعشیها کشتند؛ داعشیهای داخلی.» او از مسئولان میخواهد با آشوبگران برخورد قاطع شود تا دیگر مادری مثل او داغدار جوانش نشود.
مکث
انتقام این شهید را از اشرار میگیریم
سردار علیرضا حیدرنیا، فرمانده سپاه امام حسن مجتبی(ع) استان البرز جزو نخستین کسانی بود که برای عرض تسلیت به خانه شهید عجمیان رفت. او در وهله ورود به مادر و پدر شهید وعده داد تا انتقام خون این شهید را از اشرار بگیرد. سردار حیدرنیا، سیدروحالله را یکی از بندگان مخلص خدا معرفی کرد و گفت: «دفاعمقدس سالهاست تمامشده، اما دروازه شهادت بسته نشده است. به جوان خود افتخار کنید که از بین هزاران مسیر، بهترین مسیر که همان ولایتمداری است را انتخاب و خود را فدای امنیت مردم کرد. این جوان برومند، به تأسی از شهدای دوران دفاعمقدس و مدافعان حرم، با اقتدار در مقابل اشرار و اغتشاشگران ایستاد و تسلیم نشد و مظلومانه به شهادت رسید. لقمه حلال شما موجب شد که این جوان انقلابی، در راه نظام و انقلاب گام بردارد و اینگونه به شهادت برسد و صدالبته که جایگاه رفیعی نصیب شهدا میشود. مطمئن باشید انتقام خون پاک این شهید مظلوم را از اشرار و اراذل و اوباش خواهیم گرفت و آنها را به سزای اعمال ننگینشان خواهیم رساند.»
نظر شما