در دنیای قدیم، همه چیزها، حتی چیزهای زمینی، در هالهای از راز و قدسیت پوشانده شده بود.
دنیای جدید به قول وبر دنیایی «راز زدایی» شده است. در دنیای مدرن از همه پدیدههای اجتماعی راز زدایی و تقدسزدایی شده است. در دنیای قدیم، همه چیزها، حتی چیزهای زمینی، در هالهای از راز و قدسیت پوشانده شده بود.
به قول بودلر حتی آدمیان در حجابی از هاله تقدس قرار داشتند. اما دنیای مدرن این هاله را از سر انسان مدرن به پایین، به میان گل و لای خیابان افکنده است(برمن،1381). هیچگاه در طول تاریخ، انسانها در مناسبات و روابط خود به اندازه شفافیت مناسبات در دنیای مدرن، روبروی یکدیگر قرار نگرفتهاند. بلکه همواره هالهای از ابهام در دنیای پیشامدرن بر روابط انسانی حاکم بوده است.
نمونه چنین شفافیتی را میتوان در کارکرد جدید پول در دنیای مدرن دید. در طول تاریخ از زمانی که اقتصاد به وجود آمد و روابط پولی میان آدمیان برقرار گشت، همیشه به نوعی پول بر روابط انسانی حاکم بوده است. اما دنیای مدرن وجوه دیگری به این پول داد. وجوهی که زیمل آنها را به خوبی در فلسفه پول تشریح کرده است(زیمل،1373). یکی از این وجوه همان هالهزدایی بوده است.
پول در دنیای مدرن نقش متفاوتی از آنچه در سراسر تاریخ بر عهده داشته، ایفا کرده است: نقش تقدسزدایی، غیر شخصی کردن روابط، تقلیل روابط انسانی به روابط پولی و دهها نقش بزرگ و کوچک دیگر. اما ویژگی اصلی این تقدسزدایی چه بوده است؟ مهمترین ویژگی آن رفع ابهامها از روابط انسانی بوده است.
در دوران ماقبل مدرن، ابهام همیشه بر روابط بیناشخاص، وجود داشته است. در دنیای قدیم، این ابهام کارکرد مهمی داشته، و آن هم حفظ اشکال حاکم بر زندگی اجتماعی بوده است. در دنیای سنتی، حتی عینیترین چیزها نیز در هالهای از تقدس فرو رفته بود.
پول، عینیترین کالای اجتماعی، همراه با تقدس به حیات خود ادامه میداد. در واقع پول محصول کار فرد تلقی نمیشد، بلکه نوعی هدیه ماورایی و الهی قلمداد میگشت. این مسئله را میتوان به همه عرصههای زندگی بشری در جهان سنتی، از جمله زندگی جنسی تسری داد.
زیمل از تسلط دو نوع شکل روابط جنسی در طول تاریخ، ازدواج و فحشا، سخن گفته است(زیمل، 1380). ملزومات دنیای سنتی برای حفظ این دو شکل، حذف عشق و روابط اروتیک و عاشقانه بوده است. زیرا همچنان که فروید اشاره کرده است، عشق (Eros)و روابط اروتیک، تمدن را به زعم انسانهای سنتی با خطر مواجه میسازند(فروید،1382). از این رو، تمدن در طول تاریخ برای حفظ خود، دو شکل سنتی روابط جنسی یعنی ازدواج و فحشا را حفظ کرده است.
دو شکلی که از طریق سیطره مداوم خود بر زندگی شهوانی، آن را از محتوا خالی ساخته و با تخطی از سرشت خاص نیروی شهوی، عملاً نیروی حیاتی جنسی را ربوده است؛ بدین معنا، «قرارداد ازدواج در بیشماری موارد، عملاً بنا به دلایلی غیر اروتیک منعقد میشود و از این رو در موارد بیشماری انگیزه اروتیک یا راکد میماند یا هنگامی که ویژگی آن در تضاد با سنتهای انعطافناپذیر و بیرحمی قانون قرار میگیرد، تلف میشود.
از سوی دیگر فحشا ... زندگی جوانان را بدان سو میکشاند که شکلی انحرافآمیز به خود بگیرد، یعنی به کاریکاتوری بدل شود که تجاوزی است بر ضد عمیقترین سرشت آن زندگی»(زیمل،1380: 240).
تمدن در طول تاریخ برای بقا و پیشرفت خود کوشیده است عشق را از روابط انسانی حذف کند؛ زیرا که آن را مغایر با اهداف خود دانسته است(فروید،1382). اما از آنجا که عشق بنیادیترین غریزه در نهاد بشری است، تمدن برای سرکوب آن، شیوهای ظریف و جالب را برگزیدکه همواره از دید تیزبین بشر پنهان بوده است. من این شیوه را «تقدیس عشق» مینامم.
تقدیس عشق در تاریخ ادبیات ایران و جهان صحنههای بدیعی فراهم آورده است. عرفا، شعرا، نویسندگان، حکیمان ، فلاسفه و بزرگان ادب و هنر، عشق را ستودهاند. عشق چه بسا برای آنها منبع الهام و نیرویی برای تصعید و والایش غرایز بوده است.
در این جا این سؤال پیش میآید که تقدس بخشیدن به عشق چگونه به ابقاء اشکال سنتی روابط جنسی کمک کرده است؟ ایده این مقاله این است که این مسئله از طریق ایجاد ابهام در مناسبات جنسی رخ داده؛ ابهامی که محصول تقدیس عشق در فضای پر ابهام و رمز و راز دنیای سنتی بوده است.
اما مکانیسم ابهام در این جا برای ایجاد و تداوم چه بوده است؟ ابهام از طریق ایجاد فاصله و تقدیس این فاصله میان عاشق و معشوق.
در دنیای پیشامدرن، عشق تقدیس میشد؛ تمدن اگرچه برای بقای خود به سرکوب عشق نیاز داشته است، اما چون نتوانسته نیاز به بنیادیترین غریزه بشری یعنی عشق را به طور کامل سرکوب کند، لذا دست به تقدیس مفهوم عشق زده است.
به این صورت، عشق به منزله شیء یا ابژهای مقدس، پرستش شده است. از این نظر تمام ویژگیهای یک شیء مقدس را میتوان در عشق یافت: شیئی که افراد حق تعرض به حریم آن را ندارند و پای نهادن به حریم آن به منزله گناه و جرمی بزرگ محسوب میشود. با این حال، نوعی عشق در دنیای سنتی و پیشامدرن جایز بوده است: «عشق با فاصله». در واقع، در دنیای پیشامدرن، آنچه بزرگان تقدیس و تجلیل میکردند، «عشق با فاصله» بوده است.
عشقی که در خلال آن عاشق و معشوق(ابژه عشق) با فاصله با یکدیگر مواجه و عاشق یکدیگر میشدند. فاصلهها در این مورد ایجادگر ابهام در روابط اروتیک و عاشقانه بودهاند. در این مورد گاهی عشق یک طرفه و گاه دو طرفه بود، اما اساساً در این فاصله، غالب عشقها یکطرفه بوده است.
برای تحلیل بیشتر باید به ادبیات کلاسیک رجوع کنیم، زیرا ما تنها از طریق ادبیات با گذشته و فرهنگ آن در ارتباط هستیم و از این رو میتوانیم شواهد بسیاری برای ادعای خود بیاوریم. عشقهای با فاصله در ادبیات کلاسیک و سنتی بسیار است.
در داستان اول مثنوی، دختری عاشق زرگری ناآشنا شده و این عشق، او را از فاصلهای بسیار دور از دیار معشوق، به بستر بیماری انداخته است. بعد از آن زرگر از سوی پادشاه فراخوانده میشود و پس از مدتی کامرانی با دختر، با زهر شاه به گور میرود و دیگر عشقی نمیماند.
در داستانهای عاشقانه نظامی گنجوی، بارها چنین وضعیتی اتفاق میافتد: فرهاد با یکبار دیدن شیرین و آن هم در یک ملاقات رسمی، عاشق او میشود و از عشق او روانه کوه بیستون میشود تا با تراشیدن سنگهای گران کوهستان و رنگین ساختنشان به خون خویش، امید داشته باشد که شیرین گوشه چشمی از سر لطف به او کند. مجنون از عشق لیلی سر به بیابان میگذارد و هنگامی به او میرسد که لیلی در گور خفته است. از آن پس مجنون آنقدر در فراق لیلی زار میزند تا که میمیرد و اسطوره عشاق میشود.
در این داستانها، همه عشقها با فاصله اتفاق میافتند و اگر وصالی نیز رخ دهد، تنها در چارچوب ازدواج صورت میگیرد. در غیر این صورت، اگر عاشق نتواتد به معشوقش برسد، داستان با پایانی تراژیک مواجه میشود.
همچون حماسه فرهاد و مجنون که عاقبت با مرگ خویش به اسطوره بدل میشوند. اسطوره عاشقانی مقدس که مردند، اما دامن به گناه نیالودند. تمدن و فرهنگ این چنین از دست شاعران، نویسندگان و هنرمندان دست به تقدیس عشق زده است.
اما مهمترین چیزی که در این میان سرکوب گشته، خود غریزه نیاز به عشق و رابطه بوده است. حتی در جایی که واقعاً رابطهای اروتیک اتفاق میافتد(در داستان مثنوی مولوی)، داستان با مرگ یکی از طرفین رابطه(زرگر) و تقبیح اینگونه عشقهای هوسآلود پایان میپذیرد. در اینجا وجدان جمعی از مرگ زرگر آسوده میشود تا دیگر کسی دامن مقدس عشق را نیالاید.
در این داستانها، عشقها در نوعی سکوت عاشقانه، همراه با هجران و درد و سوز ادامه مییابند و معمولاً به پایانی تراژیک میرسند. کلام سعدی گویای این ادعا است:
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
این شعر به خوبی وضعیت روابط عاشقانه در جهان سنتی را برای ما بازنمایی میکند: اولاً فاصله عاشق و معشوق را چنان دور از هم نشان میدهد که شناخت و توصیف معشوق برای عاشق در آن به منزله شناخت و توصیف یک موجود بینشان و مجهول است.
موجود بینشانی که عاشق برای رمزگشایی از وجود پر رمز و راز او، هیچ نشانه معلومی در دست ندارد. ثانیاً از نوعی هجران سخن میگوید که عاشق اسیر آن است، به گونهای که از مشقت دوری معشوق، همچون مردهای میماند.
با این تحلیل، عشق در دنیای سنتی، عشقی یک سویه است. یک طرف از فاصلهای نسبتاً دور عاشق طرف دیگر میشود، بدون آنکه طرف مقابل در وهله نخست از عشق دیگری خبردار باشد.
پس از آن است که عاشق سعی میکند به معشوق برسد و چون معمولاً نمیرسد، مرگ شرافتمندانه را به جان میخرد و در سکوت میمیرد. بزرگترین داستانهای عاشقانه در ادبیات کلاسیک جهان در یک زمینه دراماتیک، با پایانی تراژیک رخ میدهند: لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، رمئو و ژولیت و...
این صحنهها، گویای نوعی اسطوره است که فرهنگ آن را برای رسیدن به اهداف به ظاهر متعالی خود برمیسازد و بر افراد جامعه تحمیل میکند؛ اسطورهای که کارکرد آن، حفظ و بقاء اشکال سنتی روابط جنسی است. اسطوره در اینجا به معنای گفتار، پیام یا مفهومی است که واقعیت تاریخی را به گونهای عرضه میکند که انگار چیزی طبیعی است. مکانیسم اسطوره برای این کار عبارت است از طبیعی جلوه دادن امور تاریخی(بارت1380، اباذری1380).
در این تعریف که از مقاله بارت برگرفته شده، اسطوره «شیوهای از دلالت یا نوعی شکل است که معطوف به نوعی کارکرد است. اسطوره نیتمند است و حیث التفاتی دارد. اسطوره چیزی را پنهان نمیکند؛ کارکرد اسطوره تحریف کردن و مخدوش کردن است، نه ناپدید کردن... رابطهای که مفهوم اسطوره را با معنای آن پیوند میدهد، ضرورتاً رابطهای مخدوشکننده است»(بارت1380: 98-97).
در فرهنگ ما شکل «اسطوره شده» عشق به گونهای پرداخته و عرضه شده است که انگار یک «امر طبیعی» و تنها شکل عشق و روابط عاشقانه است.
دنیای سنتی، برای حفظ خود و روابط اجتماعی سنتی در خانواده و حفظ نوعی «نظم مکانیکی»(دورکیم،1369) به تقدیس و «اسطوره سازی» عشق نیاز دارد. معشوق را تا عرش بالا میبرد و از او موجودی آرمانی در ذهن خود میسازد. از اینروست که حکمای قدیم گفتهاند: «عشق کور است».
این تمثیل به نحو احسن، ابهام در عشق را نشان میدهد. عاشق، معشوق خود را پاکترین عشق روی زمین و متعالیترین روح و کاملترین انسان میپندارد؛ در حالی که چنین نیست و این تصویر مبهم، زاییده فاصله عاشق از معشوق است. لذا هنگامی که عاشق به وصال معشوق میرسد و مستی مهآلود عشق از سرش میپرد، به اشتباه خود پی میبرد و آنگاه منتظر فاجعه باید بود.
نظیر داستان مولوی که دختر عاشق وقتی به وصال زرگر میرسد، به مرور از او و زیباییاش دلزده میشود، در حالی که پیش از وصال، زرگر تمام زندگی او بود و کاملترین معشوق. در تصویری که این داستانها از عشق در یک جامعه سنتی ارائه میدهند، عشقها همواره با وصال پایان میپذیرند و زندگیها نیز. از این رو، عشق به امری مقدس و اسطورهای تبدیل میشود تا نوعی تحریم را برای افراد به همراه آورد؛ تحریمی که تضمین کننده ثبات ساختارهای جنسی در جامعه سنتی است.
اما عشق در دنیای مدرن به کلی مفهومش تغییر میکند. اولین ویژگی آن در قالب ویژگی تقدسزدایی دنیای مدرن شکل میگیرد. در اینجا عشق از قداست میافتد. به تعبیری، هاله تقدس از سر عشق فرو میغلتد. غرق گشتن آدمیان در دریای پرتلاطم و پر آشوب زندگی مدرن، به قیمت غافل ماندن آنها از یکدیگر تمام شده است. حاصل این مدرنیته، تنهایی انسان جدید بوده است. این تنهایی نیاز به دیگری را شدید میسازد؛ به خصوص نیاز به عشق و روابط عاشقانه را به ضرورت زندگی مدرن بدل میکند.
در دنیای مدرن، عشقها معمولاً دو سویهاند و «روابط صمیمانه»(گیدنز،1992) میان عاشق و معشوق وجه مشخصه آن است. در این شرایط، عشقها از فاصلهای نزدیک رخ میدهند.بدینصورت، مناسبات جدیدی شکل میگیرند و ابهام از این مناسبات رخت بر میبندند. در اینجا، معشوق برای عاشق زمینی جلوه میکند، نه موجودی ماورایی و اسطورهای. و مهمتر این که عشقها دیگر پایان تراژیک ندارند. بدین ترتیب، عشق ویژگی عمومی زندگی جنسی میشود و تصور زندگی بدون عشق ناممکن میشود.
اما مهمترین ویژگی روابط جنسی مدرن، شفافیت و رفع ابهام در آن است. ابهامزدایی مدرن در روابط عاشقانه، پیامدهای انقلابی برای مناسبات جنسی مدرن داشته، به طوری که به سست شدن روابط پدرسالارانه انجامیده است. بدین گونه، ساخت پدرسالارانه مواجه با بحران میشود و در خطر زوال قرار میگیرد. زندگی عاشقانه در دنیای مدرن به افراد این امکان را داده است که در صورت عدم رضایت از یکدیگر، رابطه عاشقانه را فسخ کنند؛ زیرا که بدین ترتیب مناسبات برابریجویانه میان آنها حاکم گشته است.
دنیای مدرن، بیش از هر چیز، براساس ارضای غرایز بنا شده یا لااقل گرایش به این سمت داشته است. لذا ابهام را از میان برداشته و فرصت گفتگو را پیش و پس از هرگونه رابطهای، از جمله ازدواج، داده است. اما جامعه سنتی به این شیوه هرگز اجازه ارتباط نزدیک و صمیمی بین دو جنس را نداده است. از این نظر، برداشته شدن ابهام در روابط عاشقانه در دوران مدرن، به نوعی «اسطورهشکنی» عاشقانه تبدیل شده است.
عشق رمانتیک و روابط اروتیک با فرصت گفتگویی که فراهم میآورد، دیالوگ ذهنها را رقم میزند و ذهن افراد را برای یکدیگر مکشوف میسازد. در حقیقت در دیالوگهای عاشقانه، دریچههای ذهن دو طرف رابطه، برای لحظاتی بر روی یکدیگر باز میشود. این مسئله هرچند صمیمیت رابطه را بالا میبرد و فرصتهای بسیاری برای ادامه عشق فراهم میآورد، اما در ضمن همچون عاملی نیرومند برای از همگسیختگی نیز عمل میکند. بنابراین اگرچه دنیای مدرن فاصلهها را بر میدارد، اما نمیتواند بر عواقب آسیبی آن نیز غلبه کند.
وجود فاصله در دنیای سنتی این کارکرد را داشته که قوام خانواده را بیشتر کند. زن و شوهر در چنین جامعهای، با یکدیگر جز در موارد خاص مواجه نمیشدند. فرصت گفتگو بین آنها کم بود و همواره دو طرف نوعی فاصله را بین یکدیگر حفظ میکردند. آنها نوعی حریم میان یکدیگر قایل بودند. وجود حریم، فرصت گفتگو را از بین میبرد.
اسرار زنانه و مردانه در چنین شرایطی هیچگاه بر دیگری مکشوف نمیشود و زن و مرد هرگز درباره آنها سخن نمیگویند. دو طرف در دو دنیای مختلف خاص خود تفکر میکنند: زن و شوهر در اینجا همیشه یک سری حریمها را برای یکدیگر حفظ میکنند و به خود جرأت نزدیک شدن به آنها را نمیدهند.
این حریم نقش محافظ رابطه خانوادگی را دارد. اما در دنیای مدرن، به علت از میان رفتن فاصلهها و حریمها و ایجاد شدن صمیمیت جنسی بیش از حد، کمتر امر خصوصی برای فرد باقی میماند. اسرار نهانی یکییکی از سوی شخص به طرف مقابل گفته میشود یا دیگری با حساسیت طالب برملا شدن آن است. این مسئله، خانواده مدرن را مستعد فروپاشی میکند.
این گرایش به از همگسیختگی روابط عاشقانه و پیوندهایی که براساس آن در جامعه مدرن شکل میگیرد، پیامدی مهم برای «روابط جنسیتی» داشته و آن ایجاد بحران در مناسبات پدرسالارانه و مردسالارانه بوده است. به طور کلی پدرسالاری بر فرض «تداوم روابط» استوار است. پدرسالاری برای اعمال سلطه خود، به تداوم رابطه مبتنی بر سلطه نیاز دارد.
سلطهای که از سوی یک طرف، اعمال و از سوی طرف دیگر پذیرفته میشود. در یک رابطه عاشقانه و اروتیک، به علت وجود تساوی در میزان اقتدار میان زن و مرد، تداوم رابطه وابسته به توافق دو نفر است. اما در مناسبات جنسی پدرسالارانه که سلطه یکی بر دیگری وجوددارد، اساساً وجه تساوی قدرت میان زن و مرد منتفی است.
در رابطه دو نفرهای که سلطه، حاکم است، یک نفر قدرت بیشتری از دیگری دارد که در گونه پدرسالاری، مرد این اقتدار بالارا کسب کرده است. در چنین حالتی رابطه اروتیک به تمام معنا نمیتواند اتفاق افتد. رابطه اروتیک شرط «تساوی جنسیتی» را با خود دارد. در این حالت تساوی جنسیتی، گرایش به از هم گسیختگی را بالا میبرد. لذا در این رابطه، عنصر «تداوم»، دایماً با خطر از بین رفتن روبرو است.
در حقیقت ساختار روابط عاشقانه بسیار شکننده است و با امتناع یک طرف، به نیستی میرسد. لذا هرگز سلطه نمیتواند در آن جایی داشته باشد؛ زیرا سلطه نیازمند ساختاری با دوام است. عامل سلطه نیز خود این تداوم را تشدید میکند و در جهت ادامه رابطه گام برمیدارد. اما در ساخت شکننده روابط عاشقانه اعمال سلطه جایی ندارد.
از این رو هنگامی که در دنیای مدرن، شکل سوم روابط جنسی، یعنی روابط اروتیک، به میان میآید، ساختار پدرسالارانه جامعهپیشامدرن مواجه با بحران میشود. بنابراین گرایشهای مردان به اعمال سلطه، از سوی زنانی که طالب تساوی جنسی در روابط عاشقانه هستند، رد میشود. از این نظر، کشمکش در روابط دو جنس بالا میگیرد و هر رابطهای با کمترین مسئله در معرض فروپاشی قرار میگیرد.
از این نظر لازم میآید ارتباط رو به فروپاشی، دوباره بازسازی شود. این بازسازی، در روابط عاشقانه یک سویه نیست، بلکه دو طرف باید گام به گام روابط را بهبود بخشند تا دوباره به رابطهای عاشقانه و لذتبخش برسند. لذا در این رابطه دو سویه و برابریطلبانه، میل مردان به سلطه تعدیل میشود یا مجال ظهور نمییابد.
در صورتی که شخص به سنتها پایبند باشد، این ساختار تساویطلبانه، وجدان او را آزرده خواهد کرد. بخشی از جرایم و فجایعی که امروزه در روابط زنان و مردان رخ میدهد، ناشی از بحران پدرسالاری در نتیجه تساویطلبی جنسی در روابط اروتیک است. در حقیقت میل به لذت و خودخواهی زاییده دنیای مدرن، هر دو طرف رابطه را درگیر خود میکند.
تضاد و نابهنجاری وقتی در روابط جنسی رخ میدهد که در یک جامعه مدرن یا در حال مدرن شدن، همچنان ارزشهای عشق اسطورهای و بافاصله ادامه یابد. در چنین حالتی، ضرورت جامعه مدرن، کسانی را که بخواهند با ملزومات جامعه سنتی نرد عشق ببازند، به نابودی میکشاند. «فردگرایی عاطفی»(برمن،1381)
در جامعه مدرن جایی برای عشقهای با فاصله نمیگذارد. در گذشته اگر عشق با فاصله اندکی کارساز بود، اما در دنیای مدرن، فرد یا ابژه مورد عشق هرگز قبول نمیکند که کسی این گونه با فاصله عاشقش شود. این الگو، یک طرف را فعال و دیگری را منفعل فرض میکند. در صورتی که در دنیای مدرن، دیگری نیز خواهان کنش فعالانه در عشق است.
در اینجا ابهامزدایی در روابط جنسی به نوعی بیرحمی تبدیل میشود. اگر عاشق به هر دلیلی نخواهد یا نتواند شیوه مدرن گفتگو را برای از میان برداشتن فاصله و ایجاد ارتباط با معشوق بردارد، لاجرم از گردونه بازی کنار گذاشته میشود
منابع :
- - زیمل،گئورگ(1373)،«پول در فرهنگ مدرن»،ترجمه یوسف اباذری، ارغنون،شماره 3،تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- زیمل،گئورگ(1380)،«تضاد فرهنگ مدرن»، ترجمه هاله لاجوردی، ارغنون، شماره 18، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- فروید،زیگموند(1382)، ناخرسندیهای فرهنگ، ترجمه امید مهرگان، تهران، انتشارات گام نو.
- برمن،مارشال(1381)،تجربه مدرنیته،ترجمه مراد فرهادپور،تهران،طرح نو.
- بارت،رولان(1380)،«اسطوره در زمانه حاضر»،ترجمه یوسف اباذری،ارغنون، شماره 18،مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- اباذری،یوسف(1380)،«رولان بارت و اسطوره و مطالعات فرهنگی»، ارغنون، شماره18، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- دورکیم،امیل(1369)، درباره تقسیم کار اجتماعی، ترجمه باقر پرهام،تهران، نشر بابل.
- زیمل،گئورگ(1372)، «کلانشهر و حیات ذهنی»، ترجمه یوسف اباذری، نامه علوم اجتماعی، جلد سوم(6)، دانشگاه تهران.
- giddens,antony(1992), the transformation of intimacy, standard CA:standard university press.