همشهری آنلاین-احمد سینایی: زندهیاد آیتالله محمد واعظزاده خراسانی از شخصیتهای علمی و تقریبی معاصر بود که از زندهیاد علامه محمدتقی جعفری شناختی پرقدمت داشت.
روایت نخست: «ارتباط انسان- جهان»، پاسخی به نیاز زمان
آیتالله محمد واعظزاده خراسانی پس از رحلت آن مرد دانش(علامه جعفری)، در گفتاری اینچنین به بازگویی خاطرات خویش از نحوه آشنایی با او و نشاط علمی و تبلیغی وی در دوره جوانی پرداخته است:
«اولین دیدار من با ایشان برمیگردد به دوران طلبگیام، در زادگاه خود مشهد مقدس در سالهای حدود ۱۳۲۵ که به مدرسه نواب مشهد برای درس و بحث رفتوآمد داشتم. یک روز ۳روحانی جوان را که تازه از نجفاشرف برگشته بودند در فضای مدرسه دیدم که یکی از آنان جناب آقای محمدتقی جعفری تبریزی بود.
۲نفر دیگر، یکی دانشمند گرامی آقای شیخ محمدرضا لطفی و آقای بروجردی مدیر کتابفروشی نصر بودند و من تنها در سالهای ۱۳۲۰و ۱۳۲۱، جناب آقای لطفی را در نجف در مدرسه سیدمحمدکاظم یزدی دیده بودم و با ۲تن دیگر، سابقه آشنایی نداشتم. پس از مدتی از این دیدار -که دقیقا نمیدانم چند سال طی شد- رفته رفته نام و آوازه علامه جعفری به گوش میرسید.
ظاهرا نخستین بار ملاقات با وی در این شرایط، در هنگامی بود که معظمله به مشهد برای سخنرانی در مدرسه علوی که دانشآموزان را با فرهنگ اسلامی تربیت میکرد، آمده بودند و شبها در آن مدرسه که در آن هنگام در حاشیه میدان بیمارستان امام رضا(ع) واقع بود، سخنرانی میفرمود و من یکی دو شب در آن مجلس حاضر بودم.
در سالهای بین ۱۳۳۴و ۱۳۳۷، نخستین اثر ایشان به نام ارتباط انسان و جهان، در یک مجلد ضخیم بیش از هزار صفحه منتشر شد و من آن را مطالعه کردم؛ کتابی علمی، فلسفی و بسیار مشکل بود و در آخر آن عکسهای فراوانی از متفکران غربی وجود داشت. در آنجا به بررسی افکار فلاسفه اروپا و نقد آنها پرداخته بودند و نظر به اینکه در آن هنگام نوشتههای کمونیستها شایع بود و آنان عمدا نوشتههای خود را فشرده و با عباراتی فیلسوفانه مینوشتند، بهنظر میرسید ایشان هم سبک نوشتههای خود را شبیه آنان عرضه کرده است ...»
روایت دوم:از ما میخواستند مراقب نفوذ افکار انحرافی در دانشگاهها باشیم
زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمد احمدی، به لحاظ علایق علمی و فلسفی خویش، با علامه محمدتقی جعفری در مراودهای مداوم بود. او خصال آن عالم پژوهشگر را، علاوه بر جامعیت علمی، تلاش برای ارتباط با دانشجویان و نیز نگرانی از نفوذ افکار انحرافی در دانشگاهها میدانست:
«تحصیل در حوزههای علمیه مشهد، قم و نجف و آشنایی با استادان برجسته این حوزهها، علاقه به ایجاد ارتباط با اندیشمندان سراسر جهان و تعامل فکری و اعتقادی گسترده با آنان، حافظه بسیار قوی، پشتکار، خستگیناپذیری، دقت بالا و مطالعات گسترده در کنار ویژگیهای اخلاقی برجسته، به ایشان قدرت درک و استدلال و هوشمندی بالایی بخشیده بود. ایشان انصافا دایرهالمعارف عظیمی از اطلاعات علمی و فلسفی و خاطرات گوناگون و مفید بودند.
غیر از درک محضر علمای برجستهای چون مرحوم آیتالله خوئی و مرحوم آیتالله میلانی و ارتباط روحی و عاطفی با شیخ مرتضی طالقانی، ایشان با چهرههای علمی دانشگاهها، ازجمله مرحوم پروفسور محمود حسابی حشر و نشر علمی و الفتی دیرینه داشتند. این مراودات و تعاملات گسترده با اقشار مختلف علمی و دانشگاهی ایران و جهان، تجربههای گرانقدری را در اختیار ایشان قرار داده بود که با ذهن نقاد خود از آنها بهترین بهره را میبردند.
- تفسیر قرآن در بوته نقد | مروری بر انواع روشهای تفسیری و نقد آنها از منظر علامه طباطبایی
- آیا جامعه ایرانی دیندارتر شده است؟
ایشان خود را با دانشجویان و جوانان، در یک فضای واحد و یکسان میدیدند و احساس وظیفه میکردند که با زبانی شیرین و برخوردی دلنشین، معارف دینی و اسلامی را به آنان منتقل کنند. هر گاه که احساس میکردند اعتقادات دینی مردم مورد تهاجم قرار گرفته است، بیدرنگ در میدان حاضر میشدند و رفع شبهه میکردند و به رویارویی با جریانات انحرافی میپرداختند.
بسیار نگران نفوذ، التقاط و جریانات انحرافی در دانشگاهها و مخصوصا قشر جوان بودند. خاطرم هست در سفر آخری که میخواستند برای معالجه به خارج از کشور بروند، همراه عدهای از دوستان برای خداحافظی خدمتشان رسیدیم و ایشان با نگرانی و حتی ملتمسانه، از ما میخواستند مراقب نفوذ افکار انحرافی در دانشگاهها باشیم. ما به ایشان اطمینانخاطر دادیم که تا جایی که در توان و مقدورمان هست، در برابر این جریانات خواهیم ایستاد و امیدواریم این افکار انحرافی در محیطهای علمی و دانشگاهی ما راه پیدا نکنند. این آخرین دیدار بنده با ایشان بود... د.»
روایت سوم:شاه گفت: نه میخواهم دکتر حسابی باشد، نه آقای جعفری!
رابطه صمیمانه و علممحور علامه محمدتقی جعفری با زندهیاد پروفسور محمود حسابی، الگویی نمایان در تعامل حوزه و دانشگاه قلمداد میشود. آن دو، سالها در حوزه علایق مشترک و گوناگون علمی، با یکدیگر به تعامل پرداختند و الگویی از همیاری تحصیلکردگان حوزه علمیه و دانشگاهیان را ماندگار ساختند. ایرج حسابی، فرزند پروفسور حسابی، در اینباره میگوید:
«من این خاطره را از خود استاد علامه شنیدم که نگاه مرحوم دکتر حسابی را درباره ایشان، بهخوبی نشان میدهد. یک روز استاد علامه از من پرسیدند: شما مورخالدوله سپهر را میشناسید؟ عرض کردم: بله، ایشان مورخ و سیاستمدار بزرگی است. ایشان فرمودند: برایتان مطلبی را میگویم که شاید تعجب کنید.
شاه به تیمسار پاکروان -که رئیس سازمان اطلاعات و امنیت بود- دستور میدهد که قوانین سیاسی و اجتماعی کشور را، توسط عدهای از افراد خبره تدوین کند. مدتی میگذرد و پاکروان میبیند کاری از دستش برنمیآید، در نتیجه به مورخالدوله سپهر مراجعه میکند، تا از او کمک بگیرد. مورخالدوله سپهر فرصت میخواهد که دراینباره بررسی دقیقی کند و بعد از یکی دو ماه به پاکروان میگوید: این کار فقط از پروفسور حسابی برمیآید و بس! تیمسار پاکروان میگوید: پروفسور حسابی فیزیکدان است، چه ربطی به موضوع سیاست و مسائل اجتماعی دارد؟ ولی مورخالدوله سپهر همچنان معتقد است که جز ایشان، فرد دیگری قادر به انجام این کار نیست! پاکروان ناگزیر میآید و با پروفسور حسابی دراینباره صحبت میکند.
پروفسور پاسخ میدهند: این کار یک نفر و ۲نفر نیست و باید عدهای از فضلا و دانشمندان کمک کنند و کار بهصورت گروهی انجام شود، به همین دلیل از دکتر هشترودی و عده دیگری از استادان دعوت میکنند. بعد به پاکروان میگویند: باید یک روحانی هم در این جمع باشد که مسائل را از دید فقهی بررسی کند و جوانب حساس مسئله از نظر مردم هم، مورد تأمل و دقت قرار گیرند. پاکروان میگوید: دراینباره باید با شاه مشورت کند.
شاه میگوید: آن روحانی را باید ما تعیین کنیم! پروفسور حسابی زیر بار نمیروند و میگویند: باید روحانیای باشد که غیر از فقه و علوم دینی، با مسائل حقوقی و علمی روز هم آشنایی داشته باشد و علامه جعفری را پیشنهاد میکنند. پاکروان موضوع را به شاه میگوید و شاه جواب میدهد که برو و به دکتر حسابی بگو: نه میخواهم شما باشی، نه آن روحانی مورد نظر شما یعنی آقای جعفری!... .»
روایت چهارم:رهیافتی به نظم نظریه حیات معقول
آیتالله علی اکبر صادقی رشاد، در عداد چهرههایی است که در واپسین دهه از حیات علامه محمدتقی جعفری، با ایشان مراودهای نزدیک یافت و در عداد دوستان ایشان درآمد. وی در باب نظم حاکم بر آثار و اندیشههای علامه جعفری، اینگونه میاندیشد:
«نظم هم تعریف خاص خودش را دارد. یک وقت ما از یک نظم آشکار و تصنعی مثل نظم پارکها و خیابانها و خانههای متعارف بشر صحبت میکنیم و یکوقت از جنگلهای طبیعی حرف میزنیم. هر دو نظم دارند، اما نظم گروه اول آشکار و نظم دسته دوم پنهان و پیچیده است.
واقعیت این است که در آثار و اندیشههای استاد، اگر سرنخ و چهارچوب بهدست مخاطب بیاید، نظم هم کشف میشود! کسانی که این کلیدها و سرنخها را نیافتهاند، ممکن است از تکمصراعهای ایشان محظوظ شوند و لذت ببرند، اما کلان دیدگاههای ایشان را دریافت نمیکنند. دلیل دیگر دشواری درک آثار و اندیشههای استاد، این است که نوعا متفکرین مستقلاندیش، برای بیان منظور خود واژه جعل میکنند و تا کسی سابقه ذهنی از معنی آن واژه نداشته باشد، قادر به درک آن نیست. مرحوم علامه هم، اندیشههای بدیعی داشت و هم اصطلاحات بدیعی را جعل میکرد که تا انسان از قبل تعریف آن را نشنیده بود، متوجه منظور ایشان نمیشد! مثالی میزنم.
ایشان در برابر نظریههای آرمانشهری ــ که فلاسفه و حکما در طول تاریخ از آن استفاده میکردند ــ اصطلاح حیات معقول را جعل کرده بود. ایشان در رساله حیات معقول، منظورش را توضیح داده و اگر کسی آن جزوه را نخوانده و یا از خود ایشان معنی حیات معقول را نپرسیده باشد، نمیتواند سخنرانی یا اثر مکتوب ایشان را به درستی درک کند. یکبار خدمت ایشان بودم و دیدم دارند در ورقههایشان دنبال چیزی میگردند. فرمودند: نمیدانم این برگه مال خودم است یا نه؟... من به شوخی گفتم: استاد! ببینید حیات معقولی، چیزی در آن هست؟ اگر بود حتما مال شماست!... استاد خیلی خندید! بههرحال جعل اصطلاح توسط متفکران مستقل، مشکلاتی را بهوجود میآورد. قلم و بیان استاد جعفری، دچار نوعی تعقید بود. ایشان از نثر سلیس و زیبا لذت میبرد، اما خودش نوعا با تعقید مطلب مینوشت ...»
روایت پنجم:لبخند رضایت در واپسین لحظهها!
دکترغلامرضا جعفری فرزند زندهیاد علامه محمدتقی جعفری است که سالهاست در خارج از کشور اقامت و به طبابت اشتغال دارد. او در سفر استعلاجی استاد به خارج از کشور، همراه وی بود و از واپسین روزهای حیات آن متفکر والا، خاطراتی شنیدنی دارد. او در بخشی از خاطرات خویش، حالات پدر در آخرین روزهای حیات وی را، بهترتیب پی آمده روایت کرده است:
«هنگامی که وارد اتاق پدر شدم، دیدم ایشان قدرت تکلم ندارند و قسمت راست بدن ایشان نیز کارایی ندارد، اما با این همه به محض ورود بنده به اتاق ایشان، با لبخندی که حاکی از رضایت از وضعیتشان بود، از من استقبال کردند. ناگفته نماند ایشان در این حال، از عارضه سکته مغزی خود و نیز وضعیت جسمانیشان اطلاع کامل داشتند.
با توجه به رابطه عاطفی عمیقی که میان بنده و ایشان برقرار بود، بیش از این قدرت رؤیت و تحمل این وضعیت را نداشتم و بیاختیار یکباره روی زانوهای خود افتادم و سرم را بر تخت ایشان گذاشتم که به ناگاه متوجه شدم ایشان دست چپ خود را به آرامی بر سرم میکشند و قصد دلداریام را دارند، حال آنکه وظیفه من بود که به ایشان امید و روحیه بدهم، اما عکس این عمل اتفاق افتاد. پس از مدتی روی پاهای خویش ایستادم و دست ایشان را در دست گرفتم. این در حالی بود که از وضعیت پیشآمده برای ایشان، بغض گلویم را گرفته بود و قادر به سخن گفتن نبودم! از بیم آنکه با گریه خود موجب ناراحتی استاد شوم، به محض احساس ریزش اشکهایم، به بهانهای روی خود را به طرفی دیگر بازگرداندم.
پس از لحظهای ایشان شروع به فشاردادن دست بنده کردند و به محض برگرداندن روی خود، متوجه لبخند بسیار زیبایی در چهره ایشان شدم که در لحظات بعد نیز این تبسم چندین بار تکرار شد. رفتار استاد در این لحظات بهگونهای بود که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. طی ۲روز بعد از وقوع این حادثه -که هنوز به حال اغما نرفته بودند- بارها شاهد بودم ایشان دست چپ خود را روی سینه خود میگذاشتند و چشمانشان را برای لحظاتی رو به آسمان میکردند. چون به این عادت ایشان از کودکی آشنا بودم، متوجه شدم ایشان مشغول شکرگزاری هستند و مطمئنا کلمه خدایا شکرت را ــ که تکیه کلام ایشان بود ــ در ذهن میآوردند....»
نظر شما