به گزارش همشهری آنلاین، این افراد، حتی شاهد بودهاند که همراهانشان، چگونه در برابر دیدگانشان جان خود را از دست داده و خودشان تنها بازمانده این حوادث تلخ بودهاند؛ حوادثی که آنقدر مرگبار بوده که باعث شده تا نام این افراد، به عنوان کسانی که باید میمردند ولی زنده ماندند، در سراسر دنیا مطرح شود. حتی برنامهای با این عنوان را نیز یکی از شبکههای تلویزیونی معتبر پخش میکند که با دعوت از این افراد و نقل چگونگی حادثه از زبان خود آنها، توانسته است طرفداران بسیاری پیدا کند.
آوار سنگی
وارن مک دونالد، اهل ملبورن استرالیا، یک کوهنورد حرفهای است و نجات او از حادثهای که در یکی از این کوهنوردیها برایش اتفاق افتاد، بیشتر به یک معجزه شباهت داشت. ماجرا از آنجا شروع شد که در آوریل سال ۱۹۹۷ وارن تصمیم گرفت مرتفعترین قله کوه کوینزلند - بوون در استرالیا را فتح کند.
با اینکه وارن، کوهنورد ماهری بود اما این بار قلابهای خود را در مکانهای محکمی قرار نداده بود و چون در کنار بستر رودخانه حرکت میکرد، سنگها استحکام نداشتند. وارن کمی از مسیر را طی کرده بود که ناگهان تعادل خود را از دست داده و در میان شکاف دو کوه گیر کرد. اما پس از مدت کوتاهی، از میان شکاف پایین افتاده و در حدود یک تن سنگ روی پاهایش ریخت. او از دردی که از همان ابتدا در پاهایش پیچید، متوجه شد که هر دو پایش به سختی شکستهاند، اما هرگز گمان نمیکرد که ممکن است پاهای خود را از دست بدهد. او دو روز در همان حالت آنجا باقی ماند و حتی نمیتوانست سنگ را کمی جابهجا کرده و خود را رها کند.
وارن کنار رودخانه افتاده بود و پس از باران شدیدی که در آن دو روز بر سرش بارید، دیگر امیدی به زندگی نداشت. این کوهنورد حتی وسایل کوهنوردی خود را نیز از دست داده بود؛ حتی چراغی برای روشن کردن نداشت و به همین خاطر مجبور بود تا شبها را در تاریکی مطلق و سرمای کشنده بگذراند.
وارن به خاطر درد شدید و گرسنگی و تشنگی بیحال شده بود و دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود. تا اینکه دو نفر از کوهنوردانی که از آنجا میگذشتند، او را یافته و به سرعت با اورژانس تماس گرفتند. وارن به سرعت به بیمارستان منتقل شد و پس از یک عمل جراحی سخت و طولانی، هر دو پایش از زانو به پایین قطع شدند. وارن آنقدر به کوهنوردی علاقه داشت که این اتفاق نیز نتوانست از علاقهاش بکاهد و بعد از بهبود زخمهایش، دو پای مصنوعی برای خود سفارش داد. این دو پای مصنوعی میلهای بوده و به زانوهایش متصل میشد. تنها ده ماه پس از آن حادثه مرگبار، وارن توانست کوه تاسمانیا را فتح کند. پس از آن نیز، وارن از کلیمانجارو در آفریقا با موفقیت بالا رفت، تا به همه ثابت کند با پای مصنوعی هم میتوان کوهنوردی کرد.
کودکان نجاتیافته
جیمز لوپز و کلودیا کامبرا، اهل نیومکزیکو، در حال تماشای تلویزیون و لذت بردن از بعدازظهر تعطیلات آخر هفته خود بودند که ناگهان صدایی مهیب مانند انفجار از پشت سرشان توجه آنها را به خود جلب کرد. صحنهای که آنها پس از نگاه کردن به پشت سرشان میدیدند، باورنکردنی بود: رانندهای که به خاطر زیادهروی در مصرف مواد تعادل خود را از دست داده بود به شدت با دیوار خانه آنها برخورد کرده و پس از خراب کردن نیمی از اتاق نشیمن در داخل اتاق خوابی که متعلق به کودکان آنها، دستینی ۲۱ ماهه و کریستوفر هشتماهه بود، متوقف شده بود.
کلودیا به سرعت به طرف اتاق کودکان رفت، درست جایی که ده دقیقه قبل کودکانش را خوابانده بود. در اتاق بسته شده و باز نمیشد و آنها مجبور شدند برای ورود به اتاق در را بشکنند. آنها فکر میکردند که فرزندانشان را از دست دادهاند، زیرا اتومبیل با تختخوابها برخورد کرده و آنها را شکسته بود. کلودیا میتوانست تنها دست دستینی را ببیند که بالا مانده بود و از اینکه آنها گریه نمیکردند، تقریبا مطمئن شده بود که فرزندانش مردهاند. جیمز به سرعت آنها را از اتاق بیرون آورد و وقتی که دید کریستوفر نفس میکشد، آرامتر شد.
اما او به شدت زخمی شده و خونریزی داشت. دستینی نیز به دلیل افتادن پشت تختخواب تنها جراحتهای سطحی دیده بود و چون دستش بالای تختخواب مانده بود، دچار شکستگی شده بود. تازه پس از اینکه آنها از زنده بودن فرزندانشان مطمئن شدند، متوجه بوی شدید گاز شده و احتمال دادند که خانه تا لحظاتی دیگر منفجر شود. حدس آنها درست بوده و پس از اینکه آنها خارج شدند، خانه منفجر شد. جیمز و کلودیا به کمک همسایه ۵۱ ساله خود به نام گری بیسوت، بچهها را به بیمارستان انتقال دادند و آنها پس از چند روز استراحت در بیمارستان سلامت خود را به دست آورده و راهی خانه شدند.
سقوط آزاد
توماس مگیل ۲۲ ساله ساکن نیویورک، پس از سقوط از طبقه سی و نهم که در حدود ۱۲۰ متر ارتفاع داشت، روی یک خودرو افتاده و به طرزی باورنکردنی زنده ماند. شاهدانی که سقوط توماس را دیده بودند، میگفتند «سرعت سقوط آنقدر زیاد بود که او به خوبی دیده نمیشد.»
همچنین آنها میگفتند: که توماس پس از سقوط، فریاد میزد: «پاهایم، پاهایم.» توماس پس از اینکه از بالای ساختمان سقوط کرد، روی اتومبیلی که در کنار ساختمان پارک شده بود، افتاد و سپس به زمین خورد و همین امر، باعث شد تا شدت ضربه توسط اتومبیل گرفته شده و از مرگ حتمی نجات پیدا کند. او حتی پس از سقوط، بیهوش هم نشده بود و از مردم کمک میخواست.
پس از رسیدن اورژانس، توماس به بیمارستان منتقل شده و درمانهای اولیه روی او انجام شد، اما جالب اینجاست که به جز شکستگی در ناحیه پاها و گرفتگی در ریههایش، به دلیل ضربه وارد شده بر سینهاش و چند جراحت کوچک، مشکل دیگری برای او به وجود نیامده بود. حتی شکستگی پاهایش نیز زیاد جدی نبوده و پس از دو ماه استراحت بهبود یافت.
مدفون در گل
مارسلو فونسکای ۴۲ ساله در حالی پیدا شد که زیر لایه سه متری از گل مدفون شده و هیچکس باور نمیکرد که او زنده باشد. ماجرا از آنجا شروع شد که بارش باران در ریودو ژانیرو به مدت یک هفته متوالی ادامه پیدا کرده و قطع نمیشد. اوائل ژانویه ۲۰۱۱ بود و مارسلو به دلیل بیماری در بیمارستانی خارج از شهر بستری شده بود. تنها چیزی که مارسلو از لحظه زیر آوار ماندن به خاطر دارد، صدای فریادهایی است که میگفتند «فرار کنید.»
اما تا مارسلو خواست از پنجره بیرون را نگاه کند و بفهمد موضوع از چه قرار است، ناگهان سقف خراب شده و آواری از آجر و خاک که بر اثر باران شدید گل شده بود، بر سرش فرو ریخت و او را با خود پایین کشاند. مارسلو میگوید: «پس از ضربه شدیدی که یک جسم بزرگ بر قفسه سینهام وارد کرد، از هوش رفتم و دیگر متوجه چیزی نشدم. پس از چند ساعت به هوش آمدم.
دیدن آن صحنه واقعا مرا شوکه کرده بود، من زیر خروارها گل مدفون شده بودم و حتی نفس کشیدن نیز برایم بسیار دشوار بود.» پس از این حادثه، نیروهای امداد با کمک سگهایشان به جستوجوی افراد مدفون زیر آوار پرداختند. در این حادثه، ۶۵۵ نفر ناپدید شده یا جان خود را از دست دادند. اما مارسلو آنقدر خوششانس بود که سگها بوی او را تشخیص داده و پس از ۱۶ ساعت دفن شدن زیر گل و لای او را زنده بیرون بیاورند. شدت ضربهای که به سینه مارسلو وارد شده بود، آنقدر زیاد بود که چند دنده او را شکسته بود.
به خاطر نرسیدن اکسیژن، به مدت ۱۶ ساعت حال او بسیار وخیم اعلام شد. مارسلو به بیمارستان منتقل شد و پزشکان معالجات خود را به سرعت شروع کردند، اما امیدی به زنده ماندنش نبود. خانواده او در مصاحبهای، زنده ماندن مارسلو را یک معجزه دانستند.
حادثه مشابه در دو سال متوالی
از عجیبترین حوادثی که در تاریخ نجاتیافتگان ثبت شده، مربوط به سال ۱۹۳۷ و کودکی دو ساله به نام کارلوس، اهل دیترویت است. روزی کارلوس در خانهشان که در طبقه چهارم یک آپارتمان بود، بازی میکرد که از پنجره باز رو به خیابان به پایین خم شد و به خاطر نداشتن تعادل به پایین سقوط کرد. در آن زمان، رفتگری به نام جوزف فیگلاک در حال جارو کردن جلوی آپارتمان بود که ناگهان به خاطر برخورد جسمی با سرش، روی زمین افتاد. کارلوس با سقوط روی سر جوزف، از مرگ حتمی نجات پیدا کرد و تنها چند زخم کوچک روی بدنش ایجاد شد.
نکته باور نکردنی اینجاست که سال بعد نیز دوباره این اتفاق برای جوزف تکرار شد و کودک دو ساله دیگری به نام دیوید توماس نیز از طبقه چهارم یک ساختمان روی سرش سقوط کرد و به همین خاطر زنده ماند. جوزف بدون اینکه خودش متوجه باشد، در دو سال متوالی توانسته بود ناجی دو کودک دو ساله باشد و آنها را از مرگ نجات دهد.
گمشده در دریا
دبورا اسکیلینگ کلی، از جمله کسانی بود که در ۱۱ سپتامبر ۱۹۸۲ با چهار نفر از دوستان خود به نامهای جان لیپوت، اسکیپر، نامزدش مگی مونی و برد کاوانات و با کرجی بادی ۱۸ متریشان قصد مسافرت و ماجراجویی داشتند. همه آنها از قایقرانان ماهر بوده و هر کدام در مسابقات مختلف مدالهای بسیاری به دست آورده بودند. آنها مسافرت خود را از نیوانگلند در جنوب فلوریدا آغاز کردند و مقصدشان آناپلیس در مریلند بود. ضمن اینکه در این مسیر باید از اقیانوس آرام نیز میگذشتند.
در آن روز، اخبار هواشناسی آسمان را تا چند روز صاف و آفتابی پیشبینی کرده بود، اما گویا این بار دریا با آنها سر سازگاری نداشت. پس از رسیدن آنها به میانه دریا، ناگهان توفانی سهمگین شروع شد، طوری که طول موجها به ۱۲ تا ۱۴ متر میرسید. قایقهای آنها بادی بود و تحمل ضربههای شدید امواج را نداشت. سرعت باد آنقدر زیاد بود که قایق آنها را مانند پر کاهی جابهجا میکرد. آنها به قدری ترسیده بودند که نمیدانستند باید چه کاری انجام دهند. این پنج نفر درست در جایی گیر افتاده بودند که به خاطر داشتن کوسههای فراوان، به کمینگاه کوسه معروف بود.
آنها به وسیله بیسیم گارد ساحلی را خبر کردند اما تا توفان تمام نمیشد، گارد ساحلی نمیتوانست کمکی به آنها بکند. پس از چند ساعت و برقراری ارتباط لحظه به لحظه با گارد ساحلی، قرار شد دو کشتی برای بردن آنها بیایند. همین طور که دبورا و دوستانش در انتظار کمک بودند، موجی سنگین آنها را به دریا انداخت، ولی با تلاش فراوان توانستند دوباره دیواره قایق را بگیرند تا غرق نشوند. آنها ۱۸ ساعت همانطور دیواره قایق را گرفته و در دریا شناور بودند و با هر موجی به زیر آب رفته و مدتها طول میکشید تا از زیر آب بیرون بیایند.
آب سرد اقیانوس و وزش بادهای شدید، باعث شده بود تا آنها از سرما احساس بیحسی داشته باشند. صبح روز بعد توفان آرامتر شده بود و آنها توانستند خود را به داخل قایق بکشند. همه بالا رفته بودند به جز دبورا که از دیدن چندین کوسه در اطرافش، بسیار ترسیده بود، ولی او نیز با کمک دوستانش بالاخره به داخل قایق رفت. روز دوم نیز رو به پایان بود، اما از قایقهای نجات هیچ خبری نشد. آنها به قدری گرسنه بودند که از غذاهای مانده و آب شور اقیانوس یا آب باران برای رفع تشنگی و گرسنگی استفاده میکردند.
مگی که زخمی هم شده و خون زیادی از دست داده بود، با خوردن غذای مانده دچار مسمومیت شده و جان خود را از دست داد. در روز چهارم، جان با دوربین خود یک خشکی دید که در حدود ۱۶۰ کیلومتر با آنها فاصله داشت. دبورا و دوستانش پاروهایشان را از دست داده بودند و به همین خاطر نمیتوانستند به راهشان ادامه بدهند.
جان، به دریا پرید تا قایق را بکشد، اما پس از مدتی صدای فریاد او شنیده و بعد از آن ناپدید شد. مارک که دیگر از این اوضاع دیوانه شده بود، به میان دریا پرید که او نیز ناپدید شد. آن دو به احتمال بسیار زیاد توسط کوسهها بلعیده شدند. شب چهارم بالاخره آسمان صاف شده و ستارهها نمایان شدند. صبح روز پنجم، دبورا و برد با تابش آفتاب بر صورتشان بیدار شدند و جسد مگی را، که دیگر متعفن شده بود، به دریا انداختند.
آنها همان طور در دریا سرگردان بودند که ناگهان دبورا، متوجه یک کشتی شد و با دادن علامت، آنها را از وضعیتشان باخبر کرد. خدمه کشتی برای نجات آنها دو طناب و حلقههای بادی نجات را به دریا انداختند و دبورا و برد - تنها بازماندگان این توفان سهمگین - را بالا کشیدند. دبورا و برد در تمام مصاحبههایشان نجات از آن موقعیت را یک معجزه ذکر کردند. داستان این دریانوردان آن قدر مهیج و نجات یافتن آنها آنقدر دور از باور بود که فیلمی نیز از زندگیشان ساخته شد.
۱۵ دقیقه زیر آب
تروی آدام پسری دو ساله اهل نیویورک است که به طور معجزهآسایی از مرگ نجات یافت. در ۲۴ فوریه ۲۰۱۰ لورا به همراه پسر خود سوار بر اتومبیلش مانند هر روز از محل کار به خانه در حرکت بود، اما لورا خیلی احساس خوابآلودگی میکرد و دائم پشت فرمان چرت میزد. ناگهان اتومبیل از راه اصلی خارج شده و پس از برخورد با گارد ریل کنار جاده، به داخل رودخانه سقوط کرد. آب بسیار سرد بود و اتومبیل هر لحظه بیشتر در آب فرو میرفت.
لورا بیش از اینکه نگران خودش باشد، به فکر کودک دو سالهاش بود. او کمربند ایمنی نبسته بود و به همین دلیل توانست از پنجره بیرون برود. لورا سعی کرد تا به عقب ماشین رفته و فرزندش را از صندلی کودک باز کند، اما درها و کمربند ایمنی تروی به خاطر ضربه قفل شده و باز نمیشد. او برای گرفتن کمک به بالای سطح آب آمد و تا رسیدن نیروهای امداد، تروی ۱۵ دقیقه زیر آب ماند. وقتی او را از زیر آب بیرون آوردند، دیگر نفس نمیکشید و گروه امداد با دادن تنفس مصنوعی سعی کردند تا قلب او را دوباره احیا کنند.
اما بدن تروی کاملا سرد بود و علائم حیاتی نیز نداشت. لورا مرتبا با گریه خود را سرزنش میکرد و خود را مقصر مرگ پسرش میدانست. پس از ۴۵ دقیقه ناگهان نیروی امداد به لورا اطلاع داد که تروی نفس میکشد و قلبش به تپش افتاده است. تروی به سرعت به بیمارستان کودکان آکرون منتقل شد. پزشک معالج او، مایکل بیگهام، تمام معالجات اولیه را انجام داد اما گفت تا زمانی که تروی به هوش نیاید، نمیتوان گفت آسیبی به مغزش وارد شده یا خیر، زیرا مدت زمان زیادی اکسیژن به مغز او نرسیده است.
اما گویا تروی خوششانستر از اینها بوده و تنها یک روز بعد به هوش آمده و تمام آزمایشات و امآرآی نشان میدادند که هیچ آسیبی به مغز او وارد نشده است. او پس از چند روز استراحت توانست دوباره حرف بزند، راه برود و با خواهر دوقلویش – لکسی- بازی کند.
نظر شما