رنگ پوستش تفاوت زیادی با رنگ پوست جمعیتی داشت که برای دیدنش مدام همدیگر را هل می‌دادند؛ مرد جوان آفریقایی دندان‌های تیزش را به رخ مردان و زنانی می‌کشید که از پشت میله‌ها به او خیره شده بودند.

اوتا بنگا

به گزارش همشهری آنلاین، دندان‌هایش مثل خنجر تیز بود و هر بیننده‌ای را به وحشت می‌انداخت. بچه شامپانزه‌ای که پایین پای مرد به این طرف و آن طرف جست‌وخیز می‌کرد تنها همدم او بود. بالای قفس مرد آفریقایی روی تابلویی این نوشته به چشم می‌خورد: «حلقه گمشده»

سال ۱۹۰۶ این مرد جوان سیاهپوست که قدی کوتاه داشت به آمریکا آورده شد تا در باغ‌وحش میمون‌ها به نمایش گذاشته شود. حضور مرد  آفریقایی خبر داغ روزنامه‌های آن زمان بود؛ تا جایی که نیویورک تایمز درباره آوردن او به باغ‌وحش نوشت: «بیش از چهار هزار نفر روز یکشنبه به پارک میمون‌ها رفتند. تقریبا همه مردان، زنان و کودکان فقط با یک هدف به این پارک رفته بودند و آن دیدن تنها ستاره پارک یعنی مرد آفریقایی بود.»

هر روز افراد زیادی به باغ‌وحش میمون‌ها می‌رفتند و تمام روز با زوزه کشیدن، در آوردن صداهای عجیب و غریب از خودشان، نیشگون گرفتن مرد آفریقایی و لگد زدن وی را مورد تمسخر قرار می‌دادند و او هم در عوض با یک حرکت سریع برمی‌گشت، تیر و کمانی را که به او داده بودند برمی‌داشت، تیر را در چله کمان می‌گذاشت و به سمت مردم پرتاب می‌کرد. هرچند تیری که پرتاب می‌کرد واقعی نبود اما باعث ترس و وحشت تماشاچی‌ها می‌شد و آنها را از قفس دور می‌کرد.  

نام این مرد آفریقایی «اوتا بنگا» از قبیله سیاهپوستان بود. او را از کنگو به آمریکا آورده بودند تا در باغ‌وحش به نمایش بگذارند و بگویند که او یک انسان عجیب است. ماجرای اوتا بنگا به دوره سیاهی از تاریخ برمی‌گردد که در آن تصور می‌شد نژاد سفیدپوست‌ها برتر هستند و مردم بومی که هر یک شکل خاصی داشتند به نمایش گذاشته می‌شدند و بنگا یکی از قربانیان این خشونت کور و نژادپرستانه بود. اما به راستی اوتا بنگا که بود و چگونه به آمریکا آمده بود؟

سیاهپوست کوتاه قامت

۱۰۰ سال پیش قبل از اینکه تلویزیون به خانه‌های مردم راه پیدا کند و هنوز سفر گردشگران به گوشه و کنار دنیا مد نشده بود، ماجراجویان، انسان‌شناس‌ها و تجار به این فکر افتادند که چه خوب می‌شد اگر از هر سرزمینی معروفترین چیزی که متعلق به آن است را در یک جا جمع کنند و هر یک دست به کار می‌شدند تا نمایشگاهی دیدنی از سراسر جهان به راه بیندازند.

طولی نکشید که نمایشگاه‌های بزرگی در پاریس، لندن و آمریکا به راه افتاد و در این نمایشگاه‌ها از قایق ایتالیایی گرفته تا فیل آفریقایی به نمایش گذاشته شد. مردم با رفتن به این نمایشگاه‌ها از اینکه می‌دیدند در گوشه و کنار جهان چه می‌گذرد به وجد آمده بودند و سیل درخواست‌ها بود که به سمت برگزارکنندگان این نمایشگاه‌ها سرازیر می‌شد. تماشاچی‌ها دوست داشتند که ببینند انسان‌های دیگر نقاط جهان چه شکلی‌اند و به این ترتیب معلوم شد که شکار بعدی این نمایشگاه‌ها می‌بایست انسان‌های بومی مناطق مختلف باشد.

باغ‌وحش انسانی

سال ۱۹۰۴ بود که انسان‌شناس نمایشگاه‌داری به نام «ویلیام مک‌گی»  به فکر افتاد تا باغ‌وحش انسانی را در سنت لوئیس ایالت میسوری آمریکا راه‌اندازی کند. قرار شد که این باغ‌وحش مکانی برای انجام بزرگترین آزمایشات و تحقیقات علمی که تا آن زمان انجام شده بود و همچنین یک مکان تفریحی برای مردم باشد.  

مک‌گی برای باغ‌وحش خود بلندترین انسان‌های روی کره زمین اهل پاتاگونیا در جنوب آفریقا وهمینطور آینوها که در جزیره شمال ژاپن زندگی می‌کردند و به نظر می‌رسید پرموترین انسان‌های زمین باشند را می‌خواست. همچنین او دستور داد که ۳۰۰ فیلیپینی برایش بیاورند اما هیچ‌وقت معلوم نشد که این همه فیلیپینی را برای چه کاری می‌خواست. فیلیپ ورنر برادفورد نوه مک‌گی درباره پدربزرگش در دفتر خاطراتش این چنین نوشته بود: «اگر به او می‌گفتید که یک جایی وجود دارد که خیلی خطرناک است او پاسخ می‌داد که من می‌خواهم به آنجا بروم.»

ورنر وظیفه داشت تا ماموریت پدربزرگش را برای جمع‌آوری انسان‌ها به پایان برساند البته مک‌گی خود در این سفر نوه‌اش را همراهی می‌کرد. آنها سوار قایقی شدند و از نیویورک به لندن و از آنجا به سواحل جنوبی اروپا و آفریقا رفتند تا اینکه سوار بر کشتی بخار به رودخانه کنگو رسیدند. مک‌گی وقتی به آبشارهای بزرگ کنگو رسید یک نفر از بومیان را به عنوان راهنما استخدام کرد.  

آنها در میان راه با حیواناتی مانند کروکودیل‌ها و کرگدن‌ها برخورد کردند و از همه خطرناک‌تر گرداب‌هایی سر راهشان بود که امکان داشت هر لحظه قایقشان را ببلعد. هر طور که بود ورنر و پدربزرگش خود را به میان جنگل‌های کنگو رساندند. میان جنگل، روستایی به چشم می‌خورد. مک‌گی به قایق دستور توقف داد. او درحالی‌که چشم از روستا و ساکنانش برنمی‌داشت از قایق پیاده شد. او با ظاهری آرام و مهربان وارد روستا شد. روستایی که مک‌گی در آن قدم گذاشته بود روستای آدم خوارها بود. در گوشه‌ای از روستا قفسی به چشم می‌خورد که در آن چند مرد زندانی شده بودند، بومی منطقه از روستاییان پرسید که آنها  چه کسانی هستند و آدمخوارها پاسخ دادند که مردان در قفس از قبیله دشمن هستند و می‌خواهند آنها را بخورند.

از شانس خوب مک‌گی، زندانی‌ها از نژاد پیگمی‌ها یعنی انسان‌های کوتاه‌قد سیاهپوست بودند و این چیزی بود که مک‌گی به دنبال آن می‌گشت. او با آدمخوارها وارد مذاکره شد و از راهنما خواست تا با زندانی‌ها صحبت کند که آیا دوست دارند به آمریکا بیایند یا خیر. همه زندانی‌ها راضی بودند به آمریکا بروند تا اینکه خوراک ناهار و شام قبیله آدمخوارها شوند. به این ترتیب مک‌گی شش پیگمی را از شکارچیانشان خریداری کرد و در عوض آنها، به شکارچی‌ها سیم‌های برنجی و نمک داد. در میان این زندان‌های خریداری شده یکی از آنها که اوتا بود از همه معروف‌تر شد. او با قد یک متر و ۲۲ سانتی‌متری  و دندان‌های سوهان کشیده و تیزشده‌اش که وقتی می‌خندید نمایان می‌شدند سالم و سرحال به نظر می‌رسید.  

اوتا تا آن زمان هیچ سفیدپوستی را از نزدیک ندیده بود. ورنر و پدربزرگش با دیدن او جرقه‌ای در ذهنشان زد که چقدر خوب، می‌توانند به وسیله او پول در آورند و به این ترتیب با گنجینه انسانی‌ای که پیدا کرده بودند سوار بر کشتی اقیانوس‌پیما راهی آمریکا شدند. وقتی پیگمی‌ها سوار کشتی شدند هزاران سوال درباره چیزهایی که تا آن زمان ندیده بودند داشتند. اینکه چیزی که سوارش شده‌اند چیست و ورنر هم با حوصله چگونگی طرز کار کشتی بخار را طوری‌که آنها بفهمند برای آنها شرح داد.

ورود به آمریکا

ماه ژوئن ۱۹۰۴ بود که پیگمی‌ها برای نخستین‌بار قدم به آمریکا گذاشتند و با دیدن ساختمان‌ها و خیابان‌ها بسیار شگفت‌زده شده بودند. هر شش پیگمی با قطار به سنت لوئیس فرستاده شدند تا در مهمترین نمایشگاه مک‌گی به نمایش درآیند. در اعلامیه‌های تبلیغاتی درباره پیگمی‌ها این طور تبلیغ می‌کردند: «آنها در جنگل‌ها زندگی می‌کردند و خیلی خجالتی هستند. خوراک آنها گوشت حیوانات وحشی است که با نیزه‌های سمی آنها را می‌کشند.

آنها خیلی ظالم هستند و لذت را در شکنجه حیوانات می‌بینند. سر آنها بلند و کشیده است و صورت‌های لاغر و چشم‌های ریز قرمزرنگی دارند. بدن‌هایشان پوشیده از مو است و بسیار شبیه موش خرما هستند. می‌گویند پیگمی‌ها ۶۰ عدد موز در یک روز می‌خورند و البته غذاهای دیگری هم می‌خورند و باز هم غذا می‌خواهند. اگر آنها در جوانی شکار شوند خدمتکاران خوبی خواهند بود.»

باغ وحش انسانی در آمریکا ؛ نمایش وحشیانه انسان‌ها در قفس میمون‌ها

یک‌سال تمام، اوتا و دیگر پیگمی‌ها در نمایشگاه‌های مختلف انسانی به نمایش گذاشته شدند. آنها برای خود خانه‌های بومی ساختند و مراسم سنتی خود را اجرا می‌کردند. در روزنامه‌ها درباره اوتا می‌نوشتند که او کوتوله سیاهپوستی است که غم بزرگی را می‌توان در چشم‌هایش دید. به او لقب «لرد دنیای وحشی» را داده بودند و هر کس که می‌خواست از او عکس بیندازد می‌بایست ۲۵ سنت پرداخت می‌کرد.

سال ۱۹۰۵ پس از اینکه نزدیک به ۲۰ میلیون نفر از نزدیک پیگمی‌ها را دیدند، ورنر تصمیم گرفت که آنها را به کنگو برگرداند. اوتا خوشحال بود که کنار خانواده‌اش بازمی‌گردد اما وقتی به کنگو برگشت در نهایت ناباوری متوجه شد که سربازان بلژیکی همه قبیله‌اش را قتل‌عام کرده‌اند و او آخرین بازمانده قبیله‌اش است. اوتا که دیگر تنها شده بود تصمیم گرفت با دختری از قبیله باتوا ازدواج کند و زندگی جدیدی را در آفریقا شروع کند اما از شانس بد، همسر جدید اوتا را مار گزید و کشته شد.

اوتا که دیگر تنها شده بود اصلا دوست نداشت در آفریقا بماند برای همین به دوستش ورنر التماس کرد که اجازه دهد با او به آمریکا برگردد. در ابتدا ورنر قبول نکرد که اوتا را با خودش برگرداند اما وقتی اصرارهای او را دید نظرش را تغییر داد و اوتا را دوباره به نیویورک برگرداند. به این ترتیب آن دو، سفری پنج هزار کیلومتری کردند و برای رسیدن به مقصد از میان حیواناتی همچون طوطی‌ها، میمون‌ها، مارها و دیگر حیوانات بومی آفریقایی گذر کردند و ورنر هم تا جایی که توانست این حیوانات را به دام انداخت تا در آمریکا آنها را به قیمت خوبی بفروشد.  

سرنوشت جدید

وقتی دو همسفر به نیویورک رسیدند از آنجا که ورنر می‌بایست برای انجام برخی از کارها به گوشه و کنار شهر برود برای اوتا یک اتاق جدا گرفت تا در آنجا بماند. در این هنگام  ویلیام هورنادای مدیر باغ‌وحش برونکس از حضور اوتا با خبر شد، او موضوع را با مادیسون گرانت که یک نژادپرست سرسخت و جنایتکار بود در میان گذشت و مادیسون به مدیر باغ‌وحش گفت که نقشه خونینی در سر دارد. هورنادای و مادیسون نزد ورنر رفتند و به او پیشنهاد کردند که مسوولیت اوتا را به آنها بسپارد. آنها به ورنر گفتند که می‌خواهند اوتا را فیل‌بان باغ‌وحش کنند.

ورنر غافل از اینکه این دو مرد نقشه‌ای شوم در سر دارند این پیشنهاد را پذیرفت. وقتی اوتا را به باغ‌وحش برونکس بردند او را در قفس میمون‌ها انداختند تا ثابت کنند او حلقه گمشده داروین است و به این ترتیب مادیسون به هدف شوم، پلید و نژادپرستانه خود رسید. اما از طرفی روزنامه‌های آن زمان از جمله نیویورک تایمز مقالات انتقادآمیز بسیاری در این‌باره نوشتند.  

پس از اعتراضات بسیاری که به نگهداری اوتا در باغ‌وحش شد تصمیم بر آن شد تا او دیگر در باغ‌وحش زندگی نکند و حالا مساله این بود که این مرد آفریقایی کجا را می‌تواند به عنوان خانه‌اش انتخاب کند. مسوولان کلیسای آفریقایی- آمریکایی اصرار داشتند تا او آزاد شود. بالاخره تصمیم بر آن شد که او در نوانخانه ‌ «هاوارد» که در آن کودکان رنگین‌پوست نگهداری می‌شدند زندگی کند تا در آنجا به او آداب و رسوم شهرنشینی آموزش داده شود. اوتا در آنجا لباس‌هایی به سبک غربی‌ها به تن کرد و به او آموزش داده شد که چگونه غذا بخورد، صحبت کند و در مجموع چگونه مانند یک شهروند آمریکایی رفتار کند.

 اوتا را به دندانپزشکی بردند تا دندان‌های تیزش را روکش کنند و بعد هم سر کلاس درس نشست تا زبان انگلیسی یاد بگیرد. تا سال‌های زیادی او از چشم مردم دور نگه داشته شد. حالا او درشهر ویرجینیا زندگی می‌کرد و همه او را به نام «اوتو بینگو» می‌شناختند. اوتا تصمیم گرفته بود که به کنگو بازگردد از این‌رو در کارخانه تنباکو شروع به کار کرد تا پول پس‌انداز کند. اما او هیچ‌وقت به خانه‌اش بازنگشت.  

یک روز عصر اوتا به انبار غله‌ای که در پشت روستای محل زندگی‌اش قرار داشت رفت. او روکش دندان‌هایش را برداشت، آتش کوچکی به یاد مراسم سنتی قبیله‌اش به پا کرد و با اسلحه‌ای که خریده بود به خودش شلیک کرد و به این ترتیب اوتا ۱۰ سال پس از اینکه در باغ‌وحش برونکس به نمایش گذاشته شد در سن ۳۲ سالگی از دنیا رفت. وقتی جسد اوتا را پیدا کردند هیچ‌کس نمی‌دانست که او برای چه دست به خودکشی زده است. اوتا در گورستانی ناشناس به خاک سپرده شد و خیلی زود از همه رفت.

کد خبر 751657
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha