کتاب را انتشارات سوره مهر در سال 1385 منتشر کرده و غزل «عصر عاشورا» هشتمین شعر این کتاب ارزشمند است؛ ارزشمند چراکه شاعری از دنباله نسلهای طلایی غزل کرمانشاه را برای اولین بار به ما پایتختنشینان پرمدعا معرفی میکند؛ نسلی که یدالله بهزاد کرمانشاهی، پرتو کرمانشاهی و معینی کرمانشاهی، پیشاهنگان آن بودهاند و پس از آنها هومن ذکایی، اصغر واقدی و جعفر درویشیان (غروب) در تکوین غزل نو در نیمه دوم دهه 40 و دهه 50 درخشیدند وسرانجام محمدجواد محبت، علی شمس علیزاده و منوچهر ناصحی را باید نسل سوم غزل کرمانشاه دانست؛ شاعرانی که اکنون درحدفاصل 55 تا 70 سالگی به سرمی برند.
شگفتا که از اکثر این شاعران بزرگ، شاید تنها تکشعرهایی در خاطرمان باشد و نام برخی دیگر را هم نشنیدهایم.
«عصر عاشورا» بهترین غزل کتاب «پشت دنیای اتفاقی» نیست، اگرچه ویژگیهای سبکی شمس علیزاده مثل لحن فرهیخته، زبان فصیح و فاخر و تمایل به مضمونپردازی به اسلوب شاعران مکتب اصفهان در آن دیده میشود.
غزل، روایت شاعر از عصر عاشوراست. نکته ژرف، این است که روایت در زمان حال اتفاق میافتد:
تیغ در دست حسین آخته نیست
کس به میدان بلا تاخته نیست
درست از لحظهای که امام حسین – درود خدا بر او – از زین فروافتاده است. بیت دوم با آوردن نشانه «پرچم هاشمی» اشارهای است به فقدان پرچمدار. بیت سوم، اشاره به جمله دردناک امام حسین – درود خدا بر او- دارد، در آن لحظاتی که هیچکس در کنارش نمانده بود:
« هل من مجیر لابناء البتول؟
هل من ذاب یذب عن حرم الرسول؟
آیا کسی هست که فرزندان زهرای بتول را پناه دهد؟
آیا مدافعی هست که از پردهنشینان حرم رسول خدا دفاع کند؟»
همین اشاره، ما را به شهادت فرزند شیرخواره آن حضرت سوق میدهد که در زمانبندی روایت در مقاتل، معمولا پس از این ندای واپسین امام حسین- درود خدا بر او- روایت شده است. بیت بعدی، اشارهای تاویلی به مقتل آن طفل مظلوم دارد:
در ره دین خدا ثارالله
خونبهایی که نپرداخته نیست
ثارالله یعنی خون خدا و خونبها یعنی دیهای که به تاوان خونی پرداخت میشود. حال از جمع این دو نشانه در این بیت، چه معنایی مستفاد میشود؟ حسین، خون خداست اما خونبهایی جز خود ندارد. یک پرده بالاتر برویم. خون خداشدن، بها میطلبد و بهایش خوندادن است؛ نه خودت تنها که یارانت که برادرانت که فرزندانت که حتی طفل شیرخوارهات... .
و بیت پنجم، اشارهای به هتک حرمتی است که خیل عمرسعد – نفرین خدا بر او – بر خیمهگاه حسینی، پس از شهادت آن حضرت روا داشتند؛ اشارهای کاملا در پرده تا مبادا به واسطه مکشوفسخنگفتن، ناخواسته، بیحرمتی تازهای به آن ساحت ستر و عصمت، اتفاق بیفتد. تازه همین اشاره به این پرده جانکاه مصیبت نیز با عینک توحید روایت میشود و ما را به یاد بیت جاودانه بیدل دهلوی میاندازد:
نیست در این انجمن، محرم عشق غیور
ما همه بیغیرتیم آینه در کربلاست
به همین سیاق روایی، از اینجا به بعد، شاید و لابد، به ذکر حضرت زینب کبری – سلام خداوند بر او باد- میرسد؛ بیت ششم با وصفی شکوهمند از رنج او و بیت هفتم، سراسر وصف حماسی آن بانوی بانوان.
در ادامه روایت، تصویر کاروان اسرا دیده میشود که چاووش آن فاخته است؛ کاروانی که پیشاپیش آن، فاختهای کوکوزنان پرواز میکند. این را هم میدانیم که فاخته مظهر بیمهری و بیوفایی است و با این نگاه، فاخته استعارهای از پیشاهنگان کاروان اسراست که همان کوفیان باشند.
دقیقا بیت نهم، با تمثیل آینه و سنگ و اشاره به اینکه آینه از جیوه ساخته میشود و جیوه، همجنس سنگ و از کانیهاست، ما را به یاد سخن فرزدق درباره کوفیان میاندازد که به امام حسین(ع) عرض کرد: قلوبهم معک و سیوفهم علیک( دلهایشان با توست وشمشیرهایشان بر توست.)
باری، کوفیان، شیعیان امامکش بودند.
تفتازانی در مقدمه «مختصرالمعانی» درجات بلاغت را بیان میکند تا آنجا که میگوید برخی از سخنها نزدیک به اعجازند. بهنظر نگارنده، بیت آخر غزل «عصر عاشورا» شاهکار است و این را بدون هیچ تعارفی میگویم.
به راستی هیچ بیانی، موجزتر و شیواتر از این نمیتوانست اضطرار حضرت زینب(س) را در عصر عاشورا بازگو کند. عصر عاشورا، از یک طرف، تمام زمان پس از قتل را شامل میشود و در آن زمان، دیگر کسی نمانده بود که از خیام بیپناه حسینی دفاع کند اما عصر به معنای دقیقش، مابین اذان ظهر و مغرب است. بنا بر روایت مقاتل، اصل مصیبت، از ظهر به بعد است که مردان بنیهاشم، یکییکی به میدان میروند و برنمی گردند؛ پسرعموهای زینب، برادرزادههای او، دو پسر برومندش، برادرانش و سرانجام همه هستیاش: حسین. و کاری از دستش ساخته نیست؛ نه از دست او که از دست هیچکس که این تقدیر ازلی خداوند برای این خاندان است تا در رنج هم آموزگار بشر باشند.
عصر ماتمزده عاشوراست
کاری از دست کسی ساخته نیست
جانکاهترین گوشه مصیبت، لحظاتی است که حسین(ع) به میدان میرود و هر بار بازمیگردد و «لاحولولاقوهالابالله» میگوید تا اهل حرم بدانند که هنوز زنده است. تصور اینکه هر بار تا او برگردد و اهل حرم، صدای نازنینش را بشنوند، چه بر آنها میرفته است، دل سنگ را آب میکند. تازه این امید، در متن ناامیدی بوده چرا که همه آن بیپناهان، میدانستهاند که کاری از دست کسی ساخته نیست.
یکی از تکنیکهای روایی که در نقد ادبی پستمدرن، بر ارزش آن تاکید فراوان میشود، فاصلهگذاری در روایت است که امکان سپیدخوانی و مشارکت خواننده در خلق اثر را به متن میدهد. شمس علیزاده با فاصلهگذاری بین بیت نهایی و ابیات پیشین، به چنین اوجی رسیده است و همه فضای غزل را در خدمت حجمبخشی به بیت پایانی درآورده است.
در سنت اصیل روضهخوانی، روضه با یک غزل شروع میشده و روضهخوان، میبایست تمام هنر آواز خود را در خواندن غزل نشانمیداده است.
این غزل، میبایست درآمدی میبوده بر ذکر مصیبت به شکل مبسوط که همان مقتل باشد. غزل مناسب برای این درآمد، غزلی بوده که هر بیتش سرنخی به دست روضهخوان بدهد تا پیش از اجرای بیت بعدی، گوشهای به مصیبت بزند، اجمال آن را لختی به تفصیل بدل کند و هنر روضه خوان، به موازات تسلط بر آواز، این بوده که بتواند با تفسیر هنرمندانه ابیات و استخراج اشارات ظریف آنها به واقعه، تمام قوای زیباشناختی شنوندگان روایت را بیدار کند تا برای ورود به قسمت اصلی روضهخوانی یعنی مقتل آماده شوند.
مناسبترین غزل برای غزلخوانی پیش از مقتل، غزلی بوده که ضمن ابیاتی موجز، مجمل و شیوا، آرام آرام، شنونده را برای ضربه آخر آماده کند و در عین حال قدری پوشیدگی در روایت داشته باشد تا قدرت مانور به روضه خوان بدهد. بیان پست مدرنیستی چنین خصوصیاتی برای یک غزل، همان فاصلهگذاری و سپیدخوانی است.
میبینیم که احیانا پیچیدهترین شگردهای روایی، به شکل طبیعی در این هنر سنتی ما به کار گرفته میشده است. یکی از آخرین بازماندگان این سبک اصیل، حاج علی آقای انسانی، پیرغلام اهلبیت(ع) است. غزلهایی که او خودش میسراید و ابتدای روضههایش میخواند، نمونهای مثالزدنی از این شیوه است. غزل عصر عاشورا از شمس علیزاده، بهخصوص با پایانبندی کم نظیرش، یک نمونه آموختنی برای شاعران مذهبی است. همیشه فکر کردهام که یک شاعر مستعد رو به کمال و یک شاعر حرفهای، ممکن است در شروع جذاب اثر، مشترک باشند اما پایانبندی هنرمندانه شعر، علامت یک شاعر حرفهای است.