به گزارش همشهری آنلاین، پزشکان تشخیص داده بودند که در سیستم گوارشی رونالد مقدار زیادی سم آرسنیک وجود دارد و ناگهان تمام نگاهها به سمت «روندابل مارتین» - همسر رونالد- جلب شد. پلیس بررسی مخفیانه دربارهی زندگی این زن را شروع کرد و در کمال حیرت و ناباوری متوجه شد افراد زیادی در خانوادهی روندا، از مادرش گرفته تا پنج فرزند او و همچنین دو شوهرش به دلایل ناشناخته و عجیب و غریبی طی سالهای متوالی مردهاند.
برای فهمیدن علت این مرگ و میرهای زیاد در خانوادهی روندا، پلیس چارهای جز نبش قبر قربانیان نداشت و تازه آن موقع بود که پلیس آلاباما متوجه شد با یک قاتل سریالی بیرحم مواجه شده است و بالاخره در سال ۱۹۵۶ بعد از چندین ساعت بازجویی، روندابل مارتین اعتراف کرد شوهرش را با خوراندن مقدار قابل توجهی سم آرسنیک مسموم کرده، لیستی که روندابل از قربانیانش به پلیس داد همه را شوکه کرد.
مرگهای مرموز افراد خانواده
روندابل گیبونز در سال ۱۹۰۷ در شهری در ایالت آلاباما متولد شد. او دختر باهوشی بود که از نظر دوستان و همسایگانش هر چه بزرگتر میشد زیباتر و باهوشتر میشد. در سال ۱۹۲۲ زمانی که به سن ۱۵ سالگی رسید ازدواج کرد اما ازدواجش بعد از دو سال به پایان رسید و از همسرش طلاق گرفت و در یک رستوران محلی به عنوان پیشخدمت شروع به کار کرد. در همان دوران با مردی به اسم جورج گرت آشنا شد. بعد از چندین ماه که از آشنایی روندا با جورج میگذشت، آنها تصمیم به ازدواج گرفتند و به این ترتیب در سال ۱۹۲۷ ازدواج کردند.
جورج از این ازدواج بسیار خوشحال و راضی بود، اما متأسفانه به اندازهی شوهر اول رواندا خوش شانس نبود، بعدها در ۱۱ صفحه اعترافی که روندابل مارتین دربارهی جنایاتش نوشت اظهار داشت برای یک مدت طولانی مرگ موش که در واقع نوعی سم آرسنیک است را هر روزه در نوشیدنی همسرش میریخته که سرانجام نیز منجر به مرگ جورج در سال ۱۹۳۹ شده است. به هر حال تا زمان مرگ غیر منتظره ی جورج گرت، روندا و جورج ۱۲ سال با هم زندگی کرده بودند که حاصل این ازدواج پنج فرزند زیبا و دوست داشتنی بود.
بعد از ازدواج روندا با شوهر دومش و به دنیا آمدن اولین فرزندشان، به گفتهی این زن جنایتکار، تمام همسایگان و همچنین همکاران روندا به او و زندگیاش حسودی میکردند. روندا میگفت هیچ کدام از دوستانش از اینکه او شاد و خوشحال باشد راضی نبودند، بنابراین به شوهر او نظر داشته و سعی داشتهاند که جورج را فریب داده و خوشبختیاش را به نابودی بکشانند و به همین دلیل فاجعه پشت فاجعه او و خانوادهاش را به نابودی کشانده است.
اولین فاجعه در سال ۱۹۳۴ اتفاق افتاد، مری آدلاید دختر ۴ سالهی روندا به یک بیماری ناشناخته دچار شد که بعد از مدتی به خاطر درد شدید در ناحیهی شکم درگذشت، اما این تازه شروع اتفاقات عجیب و غریب در خانواده ی روندابل بود.
سه سال بعد از درگذشت مری آدلاید یعنی در سال ۱۹۳۷ دختر دیگر روندا که سه سال بیشتر نداشت نیز به همان بیماری ناشناخته و اسرارآمیز خواهرش مبتلا شد و متأسفانه این کودک نیز در گذشت.
در سال ۱۹۳۸ جورج گرت به خاطر درد شدیدی که در عضلات بدنش احساس میکرد مجبور شد ساعتهای زیادی در رختخواب بماند و هر روز که میگذشت بیمارتر و رنجورتر میشد و همچنین با گذشت زمان نه تنها در عضلاتش بلکه در سایر نقاط بدن مثل معده، دستگاه گوارش و تنفس نیز دچار درد و ناراحتی شد و سرانجام در سال ۱۹۳۹ این بیماری جان او را گرفت. روندابل در کمال افسوس و ناراحتی، جنازهی شوهر عزیزش را در کنار دو فرزند دیگرش که قبلا فوت کرده بودند به خاک سپرد.
ظاهرا مرگ و میر خانواده ی روندابل هیچ پایانی نداشت، در همان سال نوزاد روندا به اسم جودیت نیز فقط با فاصلهی چند ماه بعد از مرگ پدرش درگذشت، او نیز در کنار قبر دیگر اعضای خانوادهاش به خاک سپرده شد. اما با تمام این مرگ و میرهای اسرارآمیز و عجیب و غریب روندابل همچنان به زندگی با دو دختر باقی مانده و همچنین مادرش ادامه میداد و به گفتهی خودش برای گذران زندگی در همان رستورانی که با جورج آشنا شده بود به عنوان پیشخدمت کار میکرد.
به هر حال از نظر روندا زندگی جریان داشت و او چه ناراحت میبود و افسردگی میگرفت چه بی خیال اتفاقاتی که افتاده بود میشد، زندگی ادامه داشت. حالا دیگر از بین فرزندان روندا و جورج فقط دو دختر برای این زن عجیب باقیمانده بود اما یک سال بعد از مرگ جورج، یعنی سال ۱۹۴۰ دختر شش ساله ی روندا به اسم «آن کارولین» هم بعد از نوشیدن شیر به درد شدید معده دچار شد و قبل از اینکه به بیمارستان برسد درگذشت.
بعدها روندا اعتراف کرد در شیر دخترش مقداری مرگ موش ریخته بود تا او را بکشد. سه سال بعد از مرگ مرموز آن کارولین، تنها فرزند باقیمانده ی روندا به اسم الین که ۱۱ سال داشت نیز به همان بیماری خواهران قبلی دچار شد و در سال ۱۹۴۳ درگذشت.
بعد از مرگ الین، روندابل که دیگر تنها شده بود و هیچ فرزندی نداشت با مردی به اسم تالماج گیبسون ازدواج کرد، اما ازدواج آنها فقط پنج ماه طول کشید و گیبسون در کمال خوششانسی موفق شد جانش را از دست این زن روانی و بیمار نجات دهد.
گیبسون بعد از ۵ ماه زندگی با روندا متوجه شده بود که روندا رفتار عادی ندارد و گاهی اوقات به طرز مرموزی مهربان و دوست داشتنی میشود و به نظر میرسید که کارهای مشکوکی انجام میدهد.
کمکم آقای گیبسون از زندگی با روندا و رفتارهای اسرارآمیزش خسته شد و تقاضای طلاق کرد و به این ترتیب گیبسون که ممکن بود قربانی بعدی روندابل باشد با طلاق گرفتن جانش را نجات داد. در سال ۱۹۴۰ مادر روندابل که فرزندانش او را مادر بزرگ گیبونز صدا میزدند در یک بعد از ظهر و بعد از اینکه چای عصرانهاش را صرف کرد همانطور که روی صندلی راحتی محبوبش در حال استراحت بود به خواب عمیقی فرو رفت و دیگر از خواب بیدار نشد.
روندا بعدها در اعترافاتش گفت مادر بزرگ گیبونز را با نوشیدن یک فنجان چای مسموم کرده است. به هر حال مرگ و میرهای اسرارآمیز همچنان در میان اعضای خانوادهی روندابل ادامه داشت اما هیچ کس به این مرگ و میرهای مرموز و عجیب و غریب شک نکرده بود و همه فکر میکردند روندا چه زن بدشانس و بدبختی است که با هر کسی ازدواج میکند یا میمیرد یا طلاق میگیرد و همچنین به جای اینکه به دنبال یک دلیل قانع کننده برای مرگ اسرارآمیز فرزندان روندابل بگردند او را زنی قابل ترحم و بیچاره میدیدند که تمام فرزندانش را طی سالهای متوالی از دست داده بود بنابراین برای روندا دل میسوزاندند.
ازدواج با کلودمارتین
پس از اینکه روندا از شوهر سومش نیز طلاق گرفت و مادرش درگذشت کاملا تنها شد. البته او همچنان به عنوان یک پیشخدمت به کارش ادامه میداد و از نظر همکاران و تمام مشتریان دائمی رستوران، زنی خوشرو و مهربان بود که با وجود تمام اتفاقات ناگواری که برایش افتاده هنوز لبخند میزند و رفتاری مهربانانه و دوستانه با همه دارد. به هر حال در یکی از روزهای بعد از مرگ مادر روندا، پدر و پسری به اسم کلود و رونالد مارتین برای اولین بار وارد رستورانی که روندا در آنجا پیشخدمت بود شدند.
کلود از طرز برخورد روندا بسیار خوشش آمده بود و دوست داشت تا هرچه بیشتر با او آشنا شود و سرانجام این آشنایی به ازدواج روندا و کلود مارتین انجامید. آنها بعد از ازدواج تا سال ۱۹۵۱ با خوشحالی در کنار هم زندگی کردند، اما در سال ۱۹۵۱ کلود برای مدت یک ماه به سختی بیمار شد و درگذشت.
در تمام مدت یک ماههای که کلود مارتین بیمار بود، روندابل به عنوان همسرش از او نگهداری میکرد و هر روز در یک ساعت مشخص قهوه ی کلود را که تمام روز مجبور بود به خاطر ضعف و بیماری در رختخواب بماند برایش میبرد و ساعتها با او صحبت میکرد. بعدها روندا اعتراف کرد هر روز در قهوهی شوهرش مقدار بسیار کمی سم آرسنیک میریخته تا شوهرش مسموم شود و در نهایت بمیرد. مسمومیت با سم آرسنیک یک راه بسیار ناخوشایند برای کشتن است.
اگر مقدار زیادی سم آرسنیک وارد بدن کسی شود قربانی ناگهان با درد شدید معده و روده، سرگیجه و همچنین با بالاآوردن خون مواجه میشود و بعد از آن بلافاصله دچار بی حسی عضلات و فلج شده که در نهایت منجر به مرگ قربانی میشود اما اگر در یک دوره طولانی، دوز کمتری از سم آرسنیک به قربانی خورانده شود قربانی را هر روز ضعیفتر از روز قبل کرده و در نهایت بعد از گذشت یک دوره طولانی که سم به اندازه ی کافی در بدن جمع شد باعث مرگ بیمار بیچاره میشود.
با این حال آثار سم آرسنیک به راحتی در بدن قربانی از بین نمیرود و حتی با گذشت دو قرن نیز اثر سم میتواند روی باقیماندهی جسد قربانی تشخیص داده شود و هر آسیبشناسی میتواند آن را به راحتی شناسایی کند. اما با تمام این توضیحات، مرگ کلود مارتین، یک مرگ طبیعی تشخیص داده شد. روندابل نیز به خاطر مرگ همسرش از بیمه مبلغ دو هزار دلار دریافت کرد که ۴۰۰ دلار آن را صرف هزینه ی خاکسپاری کلود مارتین در کنار دیگر اعضای درگذشتهی خانوادهاش کرد.
روندا همیشه ادعا داشت که دوست دارد همهی اعضای خانواده در یک قبرستان و در کنار هم به خاک سپرده شوند و اصرار شدیدی به این موضوع داشت. هشت ماه بعد از درگذشت کلود مارتین، روندابل در سن ۴۵ سالگی با نقض قانون ایالت آلاباما مبنی بر اینکه یک زن نمیتواند بعد از درگذشت شوهرش با پسرخواندهاش ازدواج کند با رونالد مارتین ۲۵ ساله ازدواج کرد. رونالد پسرخوانده کلود مارتین از همسرش بود که در نیروی دریایی ایالات متحده خدمت میکرد اما هرگز معلوم نشد چرا بعد از اینکه هشت ماه از مرگ پدرش میگذشت با بیوهی او یعنی روندابل ازدواج کرد.
برملا شدن جنایات
روندابل و رونالد مارتین تا سال ۱۹۵۵ زمانی که رونالد از خدمت در نیروی دریایی ایالات متحده استعفا داد با خوشحالی زندگی میکردند اما مدت زیادی از بازگشت رونالد به خانه نگذشته بود که از درد شدید معده و درد در دیگر اندامهای بدنش شروع به ناله و شکایت کرد.
این اتفاق تقریبا در اوایل سال ۱۹۵۶ افتاد، رونالد به خاطر درد شدیدی که داشت در بیمارستان بستری شد و پزشکان بلافاصله شروع به درمان و معالجه ی او کردند. البته پزشکان برای اینکه دلیل بیماری و دردهای شدید عضلانی رونالد را متوجه شوند چندین آزمایش از او گرفتند و آن زمان بود که در کمال تعجب متوجه شدند در بدن رونالد مقدار زیادی سم آرسنیک وجود دارد.
اگرچه پزشکان موفق به درمان و نجات رونالد مارتین از مرگ شدند، اما او به خاطر صدمات شدیدی که سم آرسنیک به عضلاتش وارد کرده بود برای همیشه از نعمت راه رفتن محروم و فلج شد. به هر حال پزشکان دربارهی مسمومیت رونالد با سم آرسنیک به پلیس آلاباما گزارش دادند و پلیس نیز به صورت مخفیانه و بدون اینکه روندابل متوجه شود شروع به تحقیق در مورد زندگی گذشتهی روندابل کرد.
در این تحقیقات، پلیس متوجه شد تعداد زیادی مرگ و میر غیر عادی در خانوادهی روندابل اتفاق افتاده اما برای فهمیدن علت مرگ افراد خانوادهی روندا چاره ای نداشت جز اینکه اجساد قربانیان را از زیر خاک بیرون بیاورد و در واقع نبش قبر کند. پلیس با نبش قبر اجساد خانوادهی روندا و آزمایش روی باقیمانده ی این اجساد از آنجا که آثار سم آرسنیک تا مدت زیادی از بین نمیرود متوجه شد در واقع دو همسر، پنج فرزند و مادر روندابل به خاطر مسمومیت با سم آرسنیک به قتل رسیدهاند.
بعد از این قضیه، کارآگاه جنایی پلیس متوجه شد با قاتل سریالی خطرناکی روبهرو شده که بدون هیچ دلیلی اعضای خانوادهاش را به قتل رسانده و حتی به کودکان و نوزاد بیگناهش هم رحم نکرده است.
در نهایت در سال ۱۹۵۶، روندابل بعد از چندین ساعت بازجویی به جنایات مخوفش اعتراف کرد و ۱۱ صفحه ی کامل دربارهی نحوه ی به قتل رساندن تک تک اعضای خانواده اش نوشت و همه را شوکه کرد. اما در حین محاکمه روندابل به سؤال قاضی که از او پرسیده بود چه چیزی باعث شده که این جنایات وحشتناک را انجام دهد، هیچ پاسخی نداد. وکیل مدافع روندابل سعی داشت او را به عنوان یک فرد روانی که دچار جنون آنی شده است نشان دهد تا مجازات کمتری برای او درنظر بگیرند اما از نظر قاضی و هیئت منصفه روندابل یک مادر قاتل بود بنابراین گناهکار شناخته و به اعدام با صندلی الکتریکی محکوم شد.
این زن مخوف سرانجام در ۱۱ اکتبر ۱۹۵۷ در زندان آلاباما برای اجرای عدالت روی صندلی الکتریکی نشانده شد تا به مجازات اعمال جنایتکارانهاش برسد. گفته میشود این زن بعد از اعدام زنی برده به اسم السا که سالها قبل اتفاق افتاده بود، تنها زن در تاریخ ایالات متحده است که با صندلی الکتریکی اعدام شده است.
بعد از اجرای حکم، کشیش مراسم از بین انگشتان روندابل که به خاطر گذشتن جریان برق شدید از بدنش کاملا خشک شده بود تکه کاغذی بیرون آورد که روی آن نوشته شده بود: «من روندابل مارتین چه به مرگ طبیعی بمیرم چه به مرگ غیر طبیعی، در هر صورت تقاضا دارم جسدم در یکی از مؤسسات علمی و پژوهشی استفاده شود تا آنها بر روی جسد من تحقیق کنند و از این طریق متوجه شوند که چرا من این جنایات را مرتکب شده ام، من بدون هیچ دلیلی این جنایت وحشتناک را انجام دادم و قطعا یک مشکلی وجود دارد. البته هرچند میدانم بعد از مرگم هیچ کس نمیتواند دلیل واقعی این جنایات را پیدا کند و این راز به صورت یک عذاب ابدی برای من باقی خواهد ماند.»
بعضی از کسانی که درباره جنایتهای این زن تحقیق کردهاند معتقدند که روندابل به خاطر دریافت حق بیمه یا بالا کشیدن مال و اموال شوهرانش اعضای خانواده را به قتل رسانده اما بعد از بررسیهای انجام شده معلوم شد به غیر از مبلغ اندکی که بیمه به روندابل پرداخت کرده که آن هم صرف هزینههای خاکسپاری قربانیان شده، چیز قابل توجهی به روندابل به ارث نرسیده است، به همین دلیل گفته میشود که روندابل مارتین کاملا بدون انگیزه اعضای خانوادهاش را به قتل رسانده. البته از نظر روانشناسان او یک زن دیوانه و روانی بوده که جنون مسموم کردن افراد را داشته و چون افراد خانوادهاش را راحتتر از دیگران میتوانسته مسموم کند، آنها را با خوراندن سم به طور تدریجی کشته است.
نظر شما