بیست در یک جمله و به سروده لورکا مصداق «رنج، رنج، هیجان، رؤیا و رنج است و این است زندگی، خواه بزی و خواه بمیر» است و اشاره دارد که حدیث نفس انسانهایی ضعیف است که برحسب تصادف زیر سقفی گرد هم آمدهاند تا هیجان و رؤیا دیگر دغدغه شان برای رنج دیدن شان باشد.
فیلم از آنجایی شکل میگیرد که سلیمانی، مالک رستورانی قدیمی در جنوب شهر بهعلت جدایی از همسرش دچار افسردگی و بیماری عصبی میشود و بنا بر توصیه پزشکان باید از برگزاری مراسم عزاداری خودداری کند، حال او بیپروا برای رهایی از این مشکل برای کارگران زیر دستش مهلت 20روزهای تعیین میکند که کار دیگری برای خود دست و پا کنند چرا که او تالار را میفروشد و در ادامه تلاش این کارگران را میبینیم که هر یک به تنهایی قصد دارند سلیمانی را از تصمیمش منصرف کنند.
پرویز پرستویی در این فیلم هیچ گامی برای پیشرفت خود برنداشته و کاهانی هم در مقام کارگردان تلاش قابل توجهی برای گرفتن بازی از او نکرده است. فرشته صدرعرفایی و حبیب رضایی نیز در هویتهای پیشین خود فرورفتهاند و شاید تنها علیرضاخمسه و مهتاب کرامتی از دیگر رلهای خود فاصله گرفتهاند که همین هم برایشان سیمرغ به ارمغان آورد.
یکی از مهمترین ضعفهای بیست پرداختن به برخی از ابعاد شخصیتی آدمهای قصه است که با وجود اشاره به آنها، ناتمام رها میشود؛ برای نمونه چرا میثم یک علاقهمند دوآتیشه به بازیگری معرفی میشود اما این علاقه در هیچ کجای فیلم در خدمت ماجرا قرار نمیگیرد. نقطه کور بیست هم آن است که چرا بیهیچ زمینهای سلیمانی آن هم در شب عروسی که خود مسببش بوده است به راحتی میمیرد ؟
در بیست شخصیتها در نیمه نخست ماجرا ابعاد منفی دارند و بیهیچ انگیزه محکمی دچار تغییر میشوند هرچند که تغییر از عناصر اصلی یک شخصیت است اما در فیلم، بیهیچ اتفاق قابلتوجهی آدمهای قصه متحول میشوند و سربهراه، برای نمونه اگر سلیمانی به همین راحتی پرخاشگر و بداخلاق است چه اتفاقی باعث میشود که تغییر کند و اصولا چرا این تغییر تدریجی در همه آدمها اتفاق میافتد؟
با این حال شاید یکی از نقاط قوت اثر اتکا نکردن بر دیالوگ محوری است و نگاهها و سکوت شخصیتها جای دیالوگ را پر کرده که در عمل بجا خود را نشان میدهد اگرچه همان هم فضای سرد و بیروحی برای مخاطب میسازد.
بیست، فیلمی است که از سانتی مانتالیسمهای سینمای بدنه دور شده اما کارگردان میبایست برای فیلم کردن خاطراتش به قصهای بدیعتر فکر میکرد.