روزنامه همشهری؛ دوچرخه - ریحانه قندی (معلم ادبیات): چند سال پیش نوشتهای خواندم از لطیفه صمدوند در مورد ادبیات و معلم ادبیات بودن. امشب باز مرورش کردم. دیدم الحق و الانصاف غرق در سختی شدهام و با خود مرور می کنم راه رهایی از این سختی را. اما هر بار عمیقتر درمییابم که گرفتار همان شیرینیای شدهام که در دل این حجم از سنگینی و سختی جاخوش کرده است.
دوستمان درست میگفت. معلم ادبیات بودن کار آسانی نیست. میدانی رفیق! ادبیات زندگی است. حیات بیمرگی است. خلاصه «حب» است. ادبیات دریافت حقیقت است. ادبیات جان است. به قول مولانا: «باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی.» ادبیات جان است و جانان.
گاهی یک نگاه غرق شده و محو شده شاگردم برای مدتها کافیست. سیرابم میکند. نور درونم را بیشتر میکند و ذوقم را سرشارتر...
لطافت و احساس زیبای همان شاگردان دوست داشتنی برای من جزئی از قشنگیهای حافظ و مولانا و ابتهاجاند. شاخهای که به دنیای بیانتهای آنان وصل است و عمیقا ستودنی.
و «تو» دوست نوجوان من!
اگر دل خوشی از ادبیات و کلاسش نداری یقین دارم، اگر تنها ذرهای از عصاره جان این نفحه الهی به وجودت برسد چنان روح و جانت آغشته خیال می شود که لحظهای فاصله از آن دنیا برایت غمانگیز و بیمعناست.
کاش به سان اسرافیل بزرگوار سوری در دست داشتم و بلند و از بن جان سر میدادم: «ایهاالناس ادبیات را ذره ذره آب نکنید. بگذارید روز به روز ببالد. محظوظمان کند. ادبیات نباشد تمام علوم و دانشها هم خواهند مرد. آری! در این روزگار بیانصاف معلم ادبیات بودن کار اسانی نیست.
معلم ادبیات بودن کار آسانی نیست!
(لطیفه صمدوند)
باید خودت کتاب ادبیات باشی.
اینکه دستور زبان بلد باشی
آرایهها را مشخص کنی،
شعرها را تحلیل،کافی نیست.
باید بلد باشی حرفزدن را.
فصاحت، کافی نیست؛
بلاغت هم لازم است.
اصلاً باید سعدی باشی!
لحن کلامت با مخاطب، مناسبش باشد.
نگاهت حرف بزند
تا دانشآموز استعاره مَکنیِه را یاد بگیرد.
کلامت باید آهنگ داشته باشد
تا به دل بنشیند و وزن پیدا کند،
بین آنهمه مطالب درسی.
باید «آن خوشتر ز حُسن» را داشته باشی.
معلم ادبیات بهقول حافظ عزیز
باید «این داشته باشد و آن نیز هم».
مراعات نظیرِ خوبیها باشی.
نشستنت، برخاستنت، راهرفتنت
باید کتاب شعر باشد.
آراسته باشی به حُسن سؤال و حُسن جواب و حُسن تعلیل.
نظر شما