همشهری آنلاین، گروه فرهنگی: این درام تاریخی به کارگردانی مجید اسماعیلی، تهیهکنندگی محمدرضا شفیعی و نویسندگی مجید آسودگان، از خلال روایت عشق گلنار و اسماعیل به وقایع تاریخی دوران مظفرالدین شاه هم میپردازد. عمارت پدر گلنار به دست شاهزاده قاجاری میافتد و حالا گلنار در لباس دیگری وارد خانهاش میشود تا خانه و پدرش را نجات دهد.
نقش اسماعیل میرشکار را در این سریال «رضا اکبرپور» بازی میکند. او دانشآموخته علوم سیاسی است، اما مدتهاست بازیگری میکند و پیش از این هم در چند فیلم و سریال حضور داشته است. از جمله فیلم آپاندیس ساخته حسین نمازی و بعد سریال در حوالی پاییز ساخته همین کارگردان، همینطور فیلم تلویزیونی زمانی برای ایستادن و فیلم سینمایی کاکا. با او در باره بازی در گیلدخت و در نقش اسماعیل گفتوگو کردیم:
شما در رشته علوم سیاسی درس خواندهاید. اصلا چطور شد وارد بازیگری شدید؟
من کار بازیگری را از سال ۷۹ و از کانون حر شروع کردم. علی سلیمانی و مهرداد رایانی در آنجا مسئول بودند و من کارم را زیرنظر علی سلیمانی و در تئاتر شروع کردم. در یک دوره دوساله دو اجرای تئاتر داشتم و بعد هم تئاتر برایم جدیتر شد و دو جایزه بازیگری گرفتم و بعد فهمیدم میشود این مسیر را ادامه داد. همیشه اوایل در هر کاری هیجان وجود دارد، ولی زمان که بگذرد و هیجان که تهنشین شود، تازه متوجه میشوید که احساستان واقعی بوده یا فقط همان هیجان زودگذر بوده است. به نظرم باید خیلی پشت کار داشت. برای این که بتوانید کاری را ادامه دهید، به نظرم باید خیلی عشق و انگیزه و خواستهتان قوی باشد که زور اتفاقات به این که آن را رها کنید، نرسد.
از نقش اسماعیل صحبت کنیم. چطور این نقش را گرفتید؟
من قبل از سریال گیلدخت چند کار انجام داده بودم. از جمله فیلم آپاندیس که برایم تقدیر هیأت داوران «ایمجین ایندیا» در اسپانیا را به دنبال داشت. کارگردان سریال گیلدخت هم در جریان کارهایی که کرده بودم، قرار داشت. از من خواست به دفتر بروم و تست دادم و این نقش را گرفتم.
نقش سختی بوده یا راحت به آن رسیدید؟
نه، خیلی نقش سختی است و چالشهای فیزیکی فوق العادهای برای من داشته است. در یکی از پلانها ۵ تا از دندههای من شکست. پلانی بود که خیلیها سر صحنه گفتند به بدلکار برای آن احتیاج است. اما کارگردان اصرار داشت که خود بازیگر در آن بازی کند. اتفاقی هم افتاد از سر این نبود که من اسبسواری بلد نبودم. به این شکل بود که به دلیل این که این شخصیت زخمی بود، باید روی اسب تلو تلو میخوردم و روی زمین میافتادم. اما خیلی بد روی زمین افتادم و فقط شانس با من بود که کمرم نشکست. در بیمارستان اول فکر کردند ستون فقراتم شکسته، ولی فقط دندههایم شکسته بود. البته هفته اول متوجه نشدند که دندههایم شکسته است، وقتی هم پزشک متوجه شکستگی دندهها شد، گفت اگر ۷۲ ساعت از حادثه نگذشته بود، شک نکن که جراحی میکردم، اما الان دیگر زمان گذشته است. به من ۴ ماه استراحت مطلق داد که من فقط توانستم ۵۴ روز استراحت کنم و بعد سر کار برگشتم، چون واقعا چاره دیگری نبود. خیلی روزهای سختی بود. اما ناگفته نماند در همان شرایطی که من از درد حتی قادر نبودم خودم تی شرتم را عوض کنم، انرژی داشتم و میخندیدم. چون از کار انرژی میگرفتم.
از سختیها فیزیکی کار گفتید. از سختی این که چطور به نقش رسیدید هم میگویید؟
کاراکتر اسماعیل میرشکار، یک تیرانداز و شکارچی خبره است. مدتها هم هست که به دلیل ماجرایی که دارد، مجبور بوده در جنگل زندگی کند. اوایل برای این که به این کاراکتر نزدیک شوم، یک کارهایی را وارد زندگی شخصیام کرده بودم. مثلا سعی میکردم از وسایلی استفاده کنم که چندان مدرن نباشند. از لحاظ شخصیتی هم اسماعیل خیلی عمیق است و برعکس من خیلی کمحرف است. آدمی است که به شدت عملگراست و روی تمام حرفهایی که میزند، فکر میکند. من سعی کردم کمکم به همه اینها برسم. در مورد سوارکاری هم باید بگویم قبل از این من فقط یک بار دست به سر اسب کشیده بودم و دیگر هم نه اسب دیده بودم و نه علاقهای به سوارکاری داشتم. اما وقتی این نقش را گرفتم، باشگاه سوارکاری در رباط کریم برای گروه گرفته بودند که همه ۲ تا ۳ و نیم در آن تمرین میکردیم. من با سرویس به باشگاه نمیرفتم و با ماشین شخصی میرفتم. چون بعد از کار تمرین که گروه میرفت تا ساعت ۷ میماندم و تمرین میکردم. دوست داشتم همه چیز واقعی باشد. میخواستم اگر اسماعیل از بچگی سوارکاری کرده، طوری سوارکاری کنم که واقعا همینطور به نظر بیاید.
پس الان کاملا سوارکار هستید؟
خبره نشدهام، ولی خیلی خوب یاد گرفتهام. فقط هم به خاطر بازیگری است.
از عشق اسماعیل به گلنار بگویید. از خلال عشق آنهاست که بیننده با حوادث تاریخی مواجه میشود.
طبقه اجتماعی گلنار با اسماعیل متفاوت است. ولی به هر حال این عشق اتفاق میافتد و به هم دل میبازند. این از آن لحظاتی است که طبقه اجتماعی و شرایط کنار گذاشته میشود. این دو نفر به هیچ چیز جز وصال هم فکر نمیکنند. اما از جایی به بعد به این فکر میکردم اسماعیل با این شخصیتی که دارد، قطعا از این عشق و جان خودش عبور میکند تا بتواند جلوی ظلم بزرگ را بگیرد. سعدی میگوید گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی، اندرونت به گل و لاله و ریحان نرود. یعنی اگر واقعا روزی با حقیقت اصلی مست شوی، دنبال چیزهای دنیوی نمیروی. وقتی در خلوت خودم به این شخصیت فکر میکردم، به این نتیجه میرسیدم که اگر اسماعیل میرشکار واقعا در تاریخ وجود میداشت، یک جایی از این عشق میگذشت تا جلوی ظلم بزرگ در سرزمینش را بگیرد.
ولی اسماعیل پایبند عشقش است.
بله. ولی من دوست داشتم این اتفاق میافتاد. چون به هر حال خاستگاهی دارد و من فکر میکنم اگر در واقعیت وجود میداشت، این کار را میکرد. یک جایی خان، به او میگوید تو در حد و اندازه دختر من نیستی. اگر اسماعیل از این عشق برای خواسته بزرگتری میگذشت، ثابت میشد، چیزهای دیگری در وجودش است. گذشتن از کسی یا چیزی که دوستش داری واقعا سخت است.
تا الان چه بازخوردهایی گرفتهاید؟
طبیعتا وقتی کار هنری میکنیم، نظرات مثبت و منفی دریافت میکنیم. ذات هنر همین است. از وقتی که کار تئاتر میکردم، هیچوقت با خودم قرار نگذاشتم که کاری بکن که همه خوششان بیاید. اگر این کار را بکنی، دیگر خودت نیستی. چون همهاش به این فکر میکنی که همه را راضی نگه داری. در صورتی که من فکر میکنم، آدم باید کار خودش را بکند و نظرات مثبت و منفی را هم بشنود و آنها را پردازش کند و به چیز جدیدی برسد. قطعا کاراکتر اسماعیل میرشکار برای من یک قدم رو به جلوست و شک نکنید کاراکتر بعدی که کار میکنم یک سر و گردن از این بالاتر است. برای این که میخواهم رشد کنم.
همیشه به خودم میگویم کارمند بازیگری نباش. قرار نیست به صورت روتین کار کنم. بهترین اتفاق برای من این است که کسانی که فیلم آپاندیس را دیده بودند، باورشان نمیشد بازیگر اسماعیل میرشکار همان است که در آن فیلم دیده بودند. این واقعا برای من لذتبخش است. بعد از آپاندیس شاید ۸ کار دیگر به من پیشنهاد شد، اما دوستشان نداشتم. استادی داشتیم که میگفت مواظب کارهایی که میکنید، باشید. من میگویم به عنوان بازیگر فقط با کارهایی که میکنیم، شناخته نمیشویم. ما با کارهایی که نمیکنیم هم شناخته میشویم. از شعر شاعری که مدام شعر میگوید، نمیشود لذت برد. ولی شاعری هم داریم که سه ماه هیچ چیز نمیگوید. ولی وقتی شعر میگوید روحت را تکان میدهد. بازیگری هم به نظرم همین است. یک سری کارها را نباید انجام دهیم. باید از خودمان بپرسیم این کاری که قبول میکنی، قدم رو به جلویی برایت هست؟ همیشه به خودم میگویم، بگذار روزی که برمیگردی و کارنامهات را میبینی از آن لذت ببری و بگویی از روح و جسمم برای این کاراکترها مایه گذاشتم و عاشقانه دوستشان دارم.
وقتی به عنوان بازیگر مدام روی بیلبورد و تلویزیون و سینما باشی، تماشاگر به اینها عادت میکند. ولی چیزهایی را مثل زمرد و الماس باید در درون خودت داشته باشی و این است که ارزشمند است. برای من لذت هنر مهم است. وقتی کاراکتری را خلق میکنم واقعا لذت میبرم. به خاطر همین خلق درست کاراکتر ده روز قبل از این که فیلمبرداری گیلدخت شروع شود، با گروه سازنده به محل فیلمبرداری رفته بودم و در آن جنگل میچرخیدم تا فضا دستم بیاید. میخواستم به آن حس و حال و فضای قدیمی برسم.
و این فراتر از یک کار روتین بوده است.
بله. به همان دلیل که قبلا گفتم. نمیخواهم کارمند بازیگری باشم. نمیخواهم مثل کارمندی باشم که صبح سر کار آمده و چشمش فقط به ساعت است که کی ساعت ۲ میشود که بتواند برود. این میشود فروختن عمر. چارهای هم البته نیست. ولی من میگویم عاشق باش. عاشق کاری باش که انجامش میدهی. چون تصمیم گرفتی بالاخره انجامش بدهی، پس خوب انجامش بده. جا دارد از آقای پاکنیت یاد کنم که به نظرم اسطوره اخلاق است. من سر صحنه تا وقت گیر میآوردم، حتی ۲ نیمه شب، سعی میکردم از ایشان در باره محمدعلی کشاورز بپرسم یا در باره خسرو شکیبایی سئوال کنم. او حرف میزد و من درست مثل یک شاگرد نشسته بودم و گوش میکردم و لذت میبردم. چون این کار را عاشقانه دوست دارم. اینهاست که میماند. سریال پخش میشود و تمام میشود، ولی همینها به عنوان توشه برای آدم میماند. میخواهم همین جا از آقای شفیعی، تهیه کننده به خاطر اعتمادی که به من کردند و همینطور از آقای آسودگان هم به خاطر فیلمنامه خوبشان تشکر کنم.
- تصاویر | همه چیز درباره سرانجام گلنار و اسماعیل در گیلدخت
- عکس | تازه ترین عکس ها از سریال عاشقانه که مردم را پای تلویزیون کشانده است
به نظرتان سریال خوب دیده شد؟ چون میدانیم که تلویزیون با ریزش شدید مخاطب روبه روست.
میخواهم شما را به چند سال پیش ببرم. وقتی از مدرسه به خانه برمیگشتیم، بوی غذا از هر خانهای به مشام میرسید. الان زندگیها فست فودی شده است. زن و شوهر وقتی برای غذا درست کردن ندارند. حالا در این شرایط بیننده نمیتواند وقت خودش را با تلویزیون هماهنگ بکند. پلتفرمهای مختلفی برای پخش سریال وجود دارند که هر وفت دلتان خواست میتوانید، سریال ببینید. ضمن این که این سریالها فضای آزادانهتری نسبت به تلویزیون دارند و برای همین اصلا رقابت بین تلویزیون و این پلتفرمها برای کسانی که برای تلویزیون کار میکنند، ناعادلانه است. باز هم در این شرایط سریال خوبی شده و برای آن زحمت کشیده شده و یک گروه حرفهای پشتش بوده است. باید از این تجربه برای پروژههای دیگر استفاده شود. باید معایب آن برطرف شود و حتی اگر قرار است فصل بعدی این سریال ساخته شود شک نکنید با توجه به همین تجربیات و متفاوت از این است. به اضافه این که ما مسابقه با هم نداریم. یک کار هنری کردهایم که منتقدان و طرفداران خودش را دارد. در همین اتفاقات است که پخته میشویم. من این شکلی به قضیه نگاه میکنم. امیدوارم روز به روز حال دل همه ما بهتر شود و شرایط بهتری پیدا کنیم و آرامش داشته باشیم. امیدوارم هرکس هر کاری که دوست دارد و به
نظر شما