به گزارش همشهری آنلاین، حاشیهها با یک فیلم خواستگاری به سبک غربی شروع شد؛ از آن دست فیلمهایی که این روزها در شبکههای اجتماعی مُد شده است و مثل تجملات فیلمبرداریهای مینیمال عروس و دامادی خیلی مصنوعی ساخته میشود. اما با درددل یکی از نگهبانان حافظیه متوجه میشوید؛ فیلمی که در شبکههای اجتماعی ترند شد، در کنار اتفاقاتی که در حافظیه رخ داده، بسیار ناچیز است.
سالهاست که در وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی کار میکند و در مجموعههای تاریخی مختلف شهر شیراز نگهبان بوده است. مدتی در مجموعه سعدیه، زمانی در حافظیه و حالا هم در مجموعه دیگری مشغول به کار است. با افزایش روزبهروز تورم اقتصادی، دخل و خرجش با هم جور درنمیآید و تا پرداخت حقوق ماههای عقبافتادهاش مجبور است خارج از ساعت اداری مسافرکشی کند و شکم زن و بچهاش را سیر نگه دارد.
مشاهداتش از رفتار مردم در فضاهای تاریخی قابلیت تبدیلشدن به یک کتاب در حوزه مردمشناسی و رفتارشناسی را دارد؛ از دراویشی که پاتوقشان حافظیه است تا طلسم و جادوهایی که برای بختگشایی در سعدیه و حافظیه پیدا کردهاند.
کلمات را غلیظ کش میدهد و لهجه دلنشین شیرازیاش را به رخ میکشد: «میدونی که آرامگاه حافظ دقیقا زیر سنگ قبری که روش گذاشتن نیست و یکم فاصله داره؟ شما اصلا میدونستی فلسفه ساخت پلههای آرامگاه حافظ چیه؟»
- نه، چیه؟
«پلههای حافظیه رو جوری ساختن که وقتی به بالا رسیدی و میخوای دوباره پایین بیای خودبهخود جلوی حضرت حافظ تعظیم و بهش ادای احترام کنی.
ما تو ساعت کاریمون یه چیزایی دیدیم و میبینیم که اگه بخوام برات تعریف کنیم یک کتاب میشه».
- مثلا چی؟
«مثلا تو حافظیه و سعدیه خیلی مادرها میآمدن که برای دختراشون دعای بختگشایی گرفته بودن و دعانویس بهشون میگفته بعد از یکسری کارا باید اسم دخترشونو روی سنگ آرامگاه حافظ یا سعدی حک کنن! اگه ما میدیدیم که اجازه نمیدادیم. مثلا یک بار بهموقع رسیدم و جلوی خانومه رو گرفتم. التماس میکرد بذارم کارشو بکنه تا بخت دخترش باز بشه».
- شما چیکار کردی؟ گذاشتی بنویسه؟
«معلومه که نه. اگه میدیدن توبیخم میکردن».
- اگه شما متوجه کارش نمیشدی چی؟
«میراث فرهنگی خیلی کم نیرو داره خانوم، حقوق درستوحسابی و بهموقع هم نمیده. به خاطر اینه که شما خیلی جاها یادگاری میبینی. یه وقتهایی هم که میبینیم و تذکر میدیم دعوا میشه. مگه ما چقدر حقوق میگیریم که دعوا هم بکنیم، تازه اون وسط هم یه بلایی سرمون بیاد».
- چقدر حقوق میگیری؟
«خیلی کم. یه چیزی حدود هشت تا ۹ میلیون تومن. به خاطر همین مجبورم مسافرکشی هم بکنم».
- با مسافرکشی روزگارت میگذره؟
«هی، خدا رو شکر».
- از تجربههای دیگهات بگو.
«یادمه، یه بار آقایی بچهشو رو سنگ آرامگاه حافظ نشونده بود تا خانمش شلوار بچه رو عوض کنه. یه بارم یکی داشت پوشک بچهشو عوض میکرد. وقتی هم که تذکر دادم آخه این چه کاریه؟ میگفتن یه دقیقه صبر کن الان تموم میشه. اصلا به خاطر همین چیزا روی آرامگاه شیشه گذاشتن».
- خب حافظیه جایی برای اینکارها داره؟
«دیگه همه میدونن که این کارا رو باید تو دستشویی بکنن».
- پس اتاق مادر و کودک نداره؟
«چی هست؟»
- یه اتاقی رو برای مادر و کودک در نظر میگیرن که موکت داره، یه تختتاشو داره و مادر میتونه شلوار یا پوشک بچه را عوض کنه.
«نه، نداریم».
- تو تعطیلات نوروز هم فیلم شکستهشدن سنگ آرامگاه خیلی خبرساز شد.
«خانوم ایندفعه خیلی شلوغش کردن وگرنه این بار چندمه اون شیشه میشکنه. آخه شب سال تحویل آنقدر شلوغ میشه که واقعا نمیشه جمعیت رو کنترل کرد».
اصلا شما میدونی از چه موقع فال حافظ مُد شد؟»
- نه.
«میگن سالها پیش، مثلا یه چیزی حدود ۸۰ سال قبل، یه گروه دختر دمبخت میان شیراز سفر. وقتی میان حافظیه بینشون حرف پیش میاد که اگه حافظ زنده بود با کدومشون ازدواج میکرد؟ درویشی که اون اطراف حرفشونو میشنوه میگه بذارین کتاب حافظو باز کنم ببینیم چی میگه. میگن از اون زمان گرفتن فال حافظ مرسوم میشه و به خاطر همینم حافظو به شاخه نباتش قسم میدن، چون اسم زنش شاخه نبات بوده و حافظ هم خیلی دوسش داشته تا جایی که وقتی زنش میمیره دیگه زن دوم نمیگیره. البته خیلیها هم میگن مگه میشه اسم طرف شاخه نبات بوده باشه، شاید حافظ شیرینزبونی زنشو شاخه نبات میدونسته. حالا چیزایی که میگن. نمیدونم والله».
- شما سعدیه هم کار کردین؟
«ها، چند سالی هم اونجا بودم».
- اونجا چطوری بود؟
«اونجام یه چیزای عجیبوغریبی دیدیم که نگو. آنقدر تو حوض سعدیه کاغذ دعا پیدا میکردیم. یک بار هم یه ماهی مرده تو حوض انداخته بودن، گلوشو پاره کرده و دوباره دوخته بودن».
- مثل اینکه اینجا دعانویسی و طلسم زمانی مرسوم بوده، آخه تو بساط دستفروشهای خیابون طالقانی هم پر از طلسم و تاس بود. تو موزهها هم زیاد طلسم و تاس دیدم.
«ها، هنوزم هست. یه زمانی شبهای چهارشنبهسوری که میشد، از ساعت چهار هیچ مردی رو تو سعدیه راه نمیدادن حتی پسربچه هفتساله. فقط دخترای جوون و زنها را راه میدادن و درها رو میبستن، چون زنا بیحجاب میشدن و آب روی سر دخترهای دمبختشون میریختن تا بختشون باز بشه».
- الان چی؟ بازم این اجازه رو میدن؟
«نه دیگه. خیلی وقته این بساط جمع شده».
راننده من را به مقصدم میرساند، کرایهاش را میگیرد و خداحافظی میکنیم. فردای آن روز که برای بازدید یکی از اماکن تاریخی شیراز میروم، او را با لباس فرم جلوی در میبینم که باید بلیت ورود را از او تهیه کنم.
در پی انتشار این فیلم خواستگاری در نزدیکی آرامگاه حافظ، زهره ادهمی، مدیر مجموعه حافظیه شیراز بازداشت شد. خانم ادهمی یک هفته قبل از این اتفاق مورد تقدیر وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی در دولت قرار گرفته بود. این مدیر زن بعد از دو شب بازداشت به قید وثیقه آزاد شد. بازداشت مدیر حافظیه حتی صدای عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی را نیز درآورد؛ چراکه او قطعا میداند حفاظت و مدیریت از یک بنای تاریخی و گردشگری با حجم بالایی از گردشگر آنهم با دست خالی و کمبود نیرو، کار هر کسی نیست.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما