به گزارش همشهری آنلاین، شیخ در حالیکه پارچه را ورانداز میکرد جواب داد: یکشنبه بیا لباست را پرو کن و پنجشنبه هم بیا لباست را تحویل بگیر. مرد راضی و خوشحال از کارگاه محقر شیخ بیرون رفت و روز یکشنبه دوباره برای پرو لباسش به کارگاه شیخ آمد. شیخ لباس را برایش پرو کرد و به مرد گفت که لباسش پنجشنبه آماده است. پنجشنبه مرد با اشتیاق زیادی به کارگاه شیخ آمد. شیخ خیاط با ناراحتی گفت: من شرمنده شما شدم. کار واجبی پیش آمد و نتوانستم لباس شما را به موقع تمام کنم.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
مرد از شنیدن این حرف گل از گلش شگفت. با خوشحالی زیادی گفت: عیبی ندارد. من نیازی به این لباس ندارم. هدف من زیارت شماست. حال با این تأخیر یکبار دیگر هم میتوانم شما را ببینم و این برای من بسیار لذتبخشتر است. مرد آنچنان از این اتفاق خوشحال شده بود که سجده شکری به جا آورد و کارگاه شیخ خیاط را ترک کرد. پنجشنبه بعد وقتی دوباره برای بردن لباس آمد هرچه اصرار کرد شیخ خیاط از قبول دستمزد امتناع کرد. از مشتری اصرار و از شیخ انکار که من لباس شما را به موقع آماده نکردم و اجرتی هم نخواهم گرفت. در نهایت وقتی اصرار بیش از حد مشتری را دید از او خواست تا مبلغ اجرت را به خانواده نیازمندی که در آن حوالی زندگی میکردند بدهد.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰ در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۱۳
نظر شما