این سنت اسلام است؛ نامی که گاه برخی بانیان این جهان نو شده با جریانسازیهایی مثل اسلامستیزی (آنتی اسلامیزم) یا اسلام هراسی ( اسلام فوبیا) و... در پی ندیدنش یا نبودنش هستند.
در این میان داعیان مسلمان نیز بیکار نبودهاند و میبینیم که دهههاست همپای سنت اسلامی، نگرههای نوشدهای، در هوای خوانشی نو از منش و روش پیامبر برای انسان معاصر هستند.
اما به انگیزه سالروز میلاد بزرگ، پیامآور خرد و روشنی حضرت رحمهاللعالمین بر آن شدیم تا از زاویهای دیگر یعنی هویت نوپدیدی که پیامبر برای همیشه انسان به ارمغان آورده، بنویسیم؛ هویتی که چونان فرهنگ لغتی مرجع آمد تا انسانمندی انسان را که تا آن روزگار با وجود ادیان ابراهیمی دیگر همچنان دستخوش موهومات بود، احیا کند؛ هویتی که بهنظر میآید امروز نیز بسی به معنای دوباره اصیلی از آن، حتی برای انسان نو شده امروز نیازمندیم.
اما ابتدای سخن به مقتضای انگیزه این شادی خجسته روایتهایی شده از 3شخصیت بزرگی که کانون توجه هویت جدید مسلمانی هستند؛ عمار برده زاده، سلمان خارجی و بلال سیاه پوست و نهایتا تحلیلی از اینکه چه شد که هویت جدیدی که محمد(ص) از آن دم میزد اینگونه به بار نشست و چه بر سر آن رفت که اکنون نیازمند خوانشی دوباره از آنیم.
۱- اینجا یثرب است، شهر فقیرنشینی که حالا ریگ کوچههایش همه، عطر نام جدید خود را داد میزنند. اینجا «مدینهالنبی» است. کنار خانه ابو ایوب انصاری که پیامبر بعد از هجرتش -که تا امروز مبدأ هجرت ماست - منزل گرفته و قرار است مسجدی ساخته شود؛ نخستین مسجد. میبینید همه دست به کارند، مهاجر و انصار ندارد، کار است و کار عشق است و عشق.
... عمار یاسر است که سرود و رجزها را میشکند، پشتش از آن همه خشتی که بر آن گذاشتهاند خم شده، داد میزند:
یا رسولالله کشتند مرا، باور کنید خودشان این همه باری که بر دوشم گذاشتهاند را نمیکشند.
«های پسر سمیه، اینها تو را نمیکشند، تو را آن دسته ستمکار خواهند کشت.»
چه لبخندی میزند این مسلمان عاشق، شاید خاطره سمیه و یاسر را به یاد آورده. دوباره همه سرگرم کارند تا دیوارهای خانه خدا را بالا بیاورند، علی(ع) رجز میخواند.
«لایستوی من یعمرالمساجدا/ یداب فیه قائماً و قاعدآً / و من یری عن الغبار حائراً ؛ هیچ گاه کسی که با کوشش تمام در حال قیام و قعود به کار ساختمان مسجد مشغول است با کسی که روی خود را از خاک و غبار میگرداند برابر نیست.»
عمار از زبان علی یاد میگیرد و پشت سر هم تکرار میکند، به کسی(۱) بر میخورد که رو به عمار میگوید؛ « ای پسر سمیه! شنیدم چه گفتی. به خدا قسم فکر کردم با عصایم بینیات را خرد کنم.»
پیامبر(ص) شنید، برافروخت: «اینها را به عمار چه؟! او آنها را به بهشت میخواند و آنها او را به آتش. عمار پوست میان دو چشم و بینی من است...»
عمار، عمار، عمار...
۲- مدینه در خطر است. یهود، بنی وائل، قریش و بنی غطفان، همه با هم متحد شدهاند تا دیگر اسلام و مسلمانی نباشد.هنوز تلخی سایه شکست احد از سپاه 3هزار نفری قریش باقی است که 10هزار مرد جنگی به سوی مدینه روانه هستند. خشکسالی است. آسیبپذیرترین منطقه شمال مدینه است. پیامبر(ص) بهدنبال تدبیری با اصحاب مشورت میکند.
سلمان که پیامبر از بندگی و غلامی نجاتش داده پیشنهاد حفر خندق را میدهد. نقشه حفر خندق کشیده شده و قرار است هر چند زرع را گروهی حفر کنند. سلمان با بازوان نیرومند خودمؤمنانه تلاش میکند. مهاجر و انصار را خوشطبعی افتاده، هر گروه او را از آن خود میدانند.
رسولالله میبیند و میشنود، لبخند میزند و شانه سلمان را مانند دلش میتکاند؛ «السلمان منا اهل البیت؛ سلمان از خاندان ماست.»
انگار تمام نخلستانهای مدینه را به دهقانزاده پارسی بخشیدهاند.
سلمان، سلمان، سلمان...
۳- الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لااله الاالله... سیل خروشان جمعیت چه عاشقانه از همه سو به سمت مکه سرازیر است. چه کسی بر بام کعبه جرأت ایستادن کرده، این بلالبنرباح سیاهپوست است؛ غلام زادهای که سنگهای داغ و تفتیده ظهر هنگام مکه چه بوسهها که بر بدنش نزده اند، وقتی که میخواستند از لات و منات و عزی بگویند و او احد، احد میگفت. حالا نماز ظهر است و پیامبر او را بر بام کعبه میخواند که در گوش تمام تاریخ، شهادت بر بزرگی و یگانگی خداوند را فریاد بزند. خالدبن اسید میگوید:
« سپاس خدای را که پدرم ابو عتاب زنده نبود تا این روزگار را ببیند که پسر رباح بر بام کعبه رود.»
جبرئیل دردهای جاهلی آنان را برای پیامبر خبر آورد. پیامبر حرفشان را که در غیرحضور او گفته بودند به ایشان باز گفت. خالدبن اسید، مسلمان شد و توبه کرد.
بلال، بلال، بلال...
۴- قدیمیترین بتی را که عرب میپرستید، «منات» بود و عرب به نام وی «عبد منات» و «زید منات» نامگذاری میکرد و همین منات است که خدای (عزوجل) از او یاد کرده و فرموده است «و مناهالثالثهالاخری» و «منات» از آن هذیل و خزاعه بود و قریش و عرب همگی او را بزرگ میشمردند و این بزرگداشت همچنان بود تا پیامبر(ص) در سال هشتم هجرت، همان سالی که خدای تعالی مکه را برایش گشود،نگون سارش ساخت...)(۲)
۵- شاید این تحلیل که اگر پیامبر تمام تبلیغ خود را مبنی بر گسترش اسلام بر جمعیت اشراف و ثروتمندان بت مدار (و نه الزاماً بت پرست) مکه و اصولاً شبه جزیره عربستان متمرکز میکرد، اقبال بیشتری برای رواج اسلام پیدا میشد، با توجه به تاریخ پر نشیب و فراز اسلام در آغاز، سخن چندان قابل دفاع به حساب نیاید و حتی پرسش و طرح مسئله نیز نابخردانه تلقی شود اما با کمی تأمل در همان زوایای پر فراز و نشیب متوجه میشویم که حداقل طرح این مسئله ما را به آگاهی بیشتر از سیره حضرت(ص) میرساند.
اینکه برده سیاه پوستی مانند بلال بن رباح حبشی بر بام کعبه- که عالیترین و مقدسترین مکان نزد مسلمانان است- برود و ندای توحید را فریاد بدارد، یا دهقانزاده جستوجوگر حقیقت- سلمان فارسی- که در تحری حقیقت به غلامی یهودی دچار شد، منا اهلالبیت شود، یا کنیززادهای چون عمار یاسر از قربت، پوست میان دو چشم پیامبر خوانده شود و هزاران شاهد دیگر همه و همه گویای تنها یک نکته میتواند باشد که کارکرد اصلی تبلیغ و ترویج اسلام آنگونه که پیامبر(ص) خواستند تمام اولویت خود را در پرورش و بهدست آوردن افراد مکتبی و مومنانی از این دست میداند.
تحلیل اینکه مشرکان اصلی مکه(که منظور همان سرکردگانی چون ابوجهل و ابوسفیان است وگرنه عوام مشرکین کالانعام و بل هم اضل تابع نتیجه عملی تئوری بتمداری که همان بتپرستی است، بودند) با تئوری بتمداری در اصل، دغدغه وجودی حتی منات را هم نداشتند، نگاه زیاد دقیقی را نیز نمیطلبد، چرا که با فتح مکه و غیراز فتوحات دیگر است که سرکردگان بت مدار که دیگر حاصلی برای بتهای خود نمیبینند با تسلیمی که نمایانگر اصل بیاعتقادی به توانایی بتهاست، مسلمان میشوند و البته اسلامی که به نوعی میخواهند در این دین نیز خدا همان بتی باشد که از قبل آن بتوان به استثمار و استعمار از طریق حکومت خدا بر مردم پرداخت.
با این اوصاف بت مداری اشراف مکه چیزی جز اسباب معیشت و سلطه انگاری یک شیء توتم شده- توسط اشراف مشرک مکه- نبود و این خود مهمترین منافات را با به دست آوردن مکتب سلمان و بلال و عمارپروری دارد که رسولالله(ص) در پی آن بود.
۶- گفتیم اشراف بت مدار مکه بعد از ناچاری و اینکه گریزی از نیروی قاهر مسلمانان صدر اسلام نداشتند، مزورانه رو به اسلام آوردند و اگرچه پیامبر(ص) با سیاست «تألیف قلوب» و... سعی در جذب بیشتر آنها کرد که البته پرداختن و تحلیل آن در «این زمان» را باید به «وقت دگر» گذارد اما نکته اصلی در این جاست که این گروه حتی با اسلام آوردن خود چه در زمان حیات مبارک پیامبر و چه بعد از رحلت ایشان- که به نوعی میتوان گفت تازه آغاز دورهای جدید بود- دست به بازخوانی بتمدارانه خود از اسلام زدند.
غزوههایی که گاه بعضی از سپاه از همان اواسط اردو برمیگشت، توطئههای مکرر ترور، پیمانشکنیهای متحدان که به صراحت و در خفا دخالت ایادی داخلی در آن آشکار بود تا مخالفت صریح با فرماندهی اسامه بن زید در روزهای پایانی زندگی رسولالله(ص) از جمله نشانههای حرکت این گروه در زمان حیات پیامبر(ص) بود.
اما بلافاصله بعد از رحلت پیامبر ما شاهد
باژگونه شدن حتی بعضی از ارزشهای اصیل و نص اسلامی میشویم و این چیزی جز تلاش- این بار آشکار- همان گروه نیست که حتی توانستند بعضی از نهادهای مرجع و حتی اجرایی را نیز از آن خود کنند و به این ترتیب عمارها و سلمانها و ابوذرها بهعنوان اصلیترین دستاوردهای عینی روزگار رسالت پیامبر(ص) در انزوای خاموشی و کوشش مبارزه از الگو شدن خارج شده و نوعی از انحراف از همان رحلت پیامبر(ص) در جامعه اسلامی ریشه دواند که خیلی زود نیز با آغاز حکومت معاویه تبدیل به درختی تنومند و تنومندتر شده و باروری آن را در حکومت امویان و عباسیان به نظاره مینشینیم.
در اینجا ذکر این مسئله شاید بسیار قابل اهمیت باشد که تنها این خط امامت است که با وصل به جریان کر نبوت تکوینی توانست ریشههای اصیل اسلام و باور و تفکر اسلامی را حفظ کند و محمدی(ص) را که در پاسخ به علی از شیوه زندگی خود آنگونه توصیف میکند که گویی ذات خود اسلام است که در وجود صاحب کرامت چراغ مصطفوی فروزان شده است با ولایت و امامت یگانه میداند، وقتی حضرت میفرمایند «معرفت، اندوخته من است. خرد، بنیاد مذهب من است. دوستی، اساس کار من است. شوق خنگ رهوار من است. یاد او مونس دل من است. اعتماد گنجینه من است. غم، رفیق من است. دانش سلاح من است. شکیبایی، ردای من است. رضا غنیمت من است. فقر، فخر من است. پارسایی پیشه من است. یقین توان من است. راستی، شفیع من است. پرستش، سرمایه کفایت من است. کوشش سرشت من است. نماز، شادی من است.»(۳)
۷- دقیقاً بعد از رحلت پیامبر است که به قول سلمان با «انجام دادن و ندادن» (۴) آنچه رسولالله از آنان در اشارات و حتی دستورات(۵) مکرر خواسته بود، انحراف از معیار آن دسته از مسلمانان که ذکرشان رفت به وضوح قابل تماشا شد و از آن نمونه است؛ زنی که پیامبر برکت و قرهالعین معرفی کرده، دست آنها را در غزوهها و سریهها و در موقعیتهای اجتماعی درخور شخصیتش گرفته و با نزول سورههایی اختصاصی برای آنان(سورهای با عنوان اختصاصی مردان در قرآن مجید وجود ندارد)نگاهی دیگر به آنها بخشیده شده است، درست 10سال بعد از رحلت پیامبر توسط حاکم مسلمین به حبس در خانه و بیخردی محکوم میشود.
میگویند برای موفقیت با زنت مشورت کن و برخلاف آن عمل نما و وقاحت به آن جا میرسد که حتی به بزرگ بانوی مقدس اسلام توهین شود و «بضعه رسولالله» آزرده شود. یا در مباحث دیگر نیز با مخالفت با احکام وضع شده توسط پیامبر، قضاوتهای خارج از حدود و ثغور احکام اسلامی و گسترش فتوحات به هر قیمتی به این انحراف بال و پر میدادند.
پینوشت:
۱- بگذار به سیره ابن هشام، ما هم نام آن کس را ندانیم!؟!
۲- کتاب الاصنام، هاشم بن محمد کلبی- ترجمه جلالی نائینی ص ۱۱۰
۳- محمد از ولادت تا وفات؛ دکتر علی شریعتی، دکتر سیدجعفر شهیدی صص ۹۷ و ۹۸
۴- سلمان فارسی بعد از شنیدن آنچه در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد: «کردید و نکردید»
5- نمیدانم تا کی با اجتهاد در مقابل نص و تا چه قدر میتوان احادیث متواتر پیامبر را ارشادی خواند و مولوی ندانست.