همشهری آنلاین-انسیه مجاوری: اما منبع این آرامش کجاست؟ منبعی که بدون واهمه از نبودنش، بدون هراس از دست دادنش به او تکیه کنیم و اطمینان داشته باشیم همیشه هست؛ شب و روز، در سختیها و خوشیها! «أَلَا بِذِکرِاللهتَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» آگاه باشید که با یاد خدا دلها آرام میگیرد. خدا سرچشمه تمام آرامشهای دنیاست. برای همین است که در گوشه و کنار منطقه ما جلسههای خانگی روخوانی و تفسیر قرآن برگزار میشود و بانوان محله با شرکت در این دورهمیهای قرآنی آرامش را به لحظات زندگی خود گره میزنند. اما در محله قائم کلاسی متفاوت از دیگر کلاسها برگزار میشود؛ کلاس تفسیر قرآن و احادیث ویژه بانوان ژاپنی آن هم در سرای محله قائم. صبح یکی از سهشنبههای زمستانی، به سرای محله قائم رفتیم تا در کلاس قرآنی بانوان ژاپنی در محله شرکت کنیم. کلاسی که ۴ سال در خانه بانوان ژاپنی منطقه برگزار میشد و این روزها در یکی از کلاسهای سرای محله.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
کالِ خانم معلم کوبه!
اینکه میگویند ژاپنیها برای زمان ارزش بسیاری قائل هستند حقیقت دارد. سر ساعت میآیند البته با فلاسک و شیرینی. تعدادشان هم کم نیست. ۱۰ نفری هستند که گاهی دو نفری و دوشادوش یکدیگر وارد کلاس میشوند و گاه تنها. بانوانی که دو ویژگی مشترک دارند؛ نخستین ویژگی مشترک آنها چشم بادامی بودن است و دیگری لبخندی که از لبهایشان محو نمیشود. به محض ورود به کلاس، با صدای بلند سلام میکنند. البته با زبان فارسی دست و پا شکسته و سلامی با لهجه ژاپنی! اما به هم که میرسند به زبان ژاپنی خوشوبش میکنند تا حس غربت را از خود دور کنند و یادشان بیاید تنها نیستند. از لبخندهایشان پیداست که به هم میگویند خوشی هموطن؟ حالت خوب است؟ چند لحظه بعد یکصدا میگویند: «کانم معلم کال شما کوبه؟»
زنگ تفریح همزمان با شروع کلاس
یکی از بانوان مشغول ریختن نسکافه و چای برای دیگران میشود و دیگری شیرینی پخش میکند. معلم کلاس، ماژیک به دست روی تخته، حدیث شروع کلاس را مینویسد: «این دنیا مانند آب دریاست... اگر شخصی تشنه آن را بنوشد تشنگی او بیشتر میشود و سرانجام او را به هلاکت میرساند.» چند بار از روی حدیث میخواند و پس از توضیح دادن حدیث، با زبان ساده، میگوید: «این حدیث از امام موسی کاظم(ع) است. همینطور که نسکافه مینوشید حدیث را در دفترتان بنویسید.» حرف گوشکن هم هستند. با یک دست نسکافه مینوشند و با دست دیگر حدیث را مینویسند، البته بعضی به زبان فارسی و بعضی دیگر به زبان ژاپنی. «فرزانه ارتحالی»، استاد قرآن کلاس سرای محله، تا تمام شدن نسکافه بانوان صبر میکند و میگوید: «تعجب نکنید. زنگ تفریح کلاس ما اول کلاس است، نه در میانه کلاس. هر ماه یکی از بانوان داوطلب میشود و برای همکلاسهایش نسکافه و شیرینی میآورد، آن هم شیرینی دست پخت کدبانوهای ژاپنی.»
سارا خانم حواسش به ترجمهها هست...
جزوههایشان به زبان ژاپنی ترجمه شده آنهم توسط سارا خانم. فرزانه ارتحالی کمی از موضوع درسهای جلسه گذشته را مطرح میکند و میپرسد: «کدامتان به قرآن کریم مراجعه کردید و داستان اصحاب کهف را خواندید؟» چند نفری دست بلند میکنند و شرحی از داستان را برای معلمشان میگویند. تا اینجا نیازی به مترجم نیست. بانوان کلاس درس سرای محله قائم متوجه صحبتهای معلم قرآنشان میشوند و دست و پا شکسته فارسی صحبت میکنند. اما وقتی معلم میگوید: «بحث این هفته کلاس به موضوع جسم انسان و روح اختصاص دارد.»
ناگهان کلاس را سکوتی عجیب فرا میگیرد. همین یک جمله از زبان خانم معلم کافی است تا سارا برای کمک حرفهای معلم را ترجمه کند. تکان دادن سر توسط بانوان ژاپنی یعنی تازه متوجه شدهاند که بحث این هفته کلاس راجع به چه موضوعی است. یکی از بانوان با شنیدن ترجمه سارا خانم چیزی میگوید و همه میخندند! سارا خانم حرف هموطنش را اینگونه ترجمه میکند: «خدای من، روح! موضوع امروز کلاس یه کم ترسناکه! اینطور نیست؟»
معجزه آیات روشن قرآن...
۶ سال است در کلاسهای آموزش قرآن شرکت میکند. کلاسهایی که ۴ سال بهصورت دورهای در خانه بانوان ژاپنی منطقه برگزار میشد و این روزها در سرای محله. «سارا چاووشی»، بنیانگذار جلسههای قرآنی و مترجم کلاس، در ژاپن به دنیا آمده در انگلیس درس خوانده و با مردی ایرانی ازدواج کرده است. اما چون زودتر از بانوان دیگر به ایران آمده، تسلط بیشتری روی زبان فارسی دارد. او در اینباره میگوید: «در انگلیس درس میخواندم. مسلمان نبودم اما موضوعات مربوط به دین را دوست داشتم. برای همین کتاب مذهبی ادیان مختلف را خوانده بودم. میدانستم مسیحیها و یهودیها چه اعتقاداتی دارند. تا اینکه با همسرم آشنا شدم. او مردی ایرانی و مسلمان بود. قرآنی را به من هدیه داد که ترجمهای ژاپنی داشت. قرآن مجید را خواندم و با خودم گفتم کاش قبل از آشنایی با این مرد قرآن را خوانده بودم. آنقدر آیههای قرآن روشن بود، آنقدر دلم را آرام میکرد که به همسرم گفتم شما کجا بودی تا حالا؟ کجا بودی تا زودتر این کتاب را به من هدیه میدادی! درست مثل فیلمها مسلمان شدم و با همسرم ازدواج کردم. سالها از ازدواجم گذشته و دو فرزند دارم و ۵ نوه. هر روز هم بیشتر از دیروز عاشق قرآن و اسلام و ایران میشوم.»
شاگردان کنجکاو!
معلم قرآن آیههایی از قرآن را میخواند و پس از خواندن معانی به تفسیر آیات میپردازد. هر جملهای که به زبان میآورد چند دقیقهای صبر میکند تا سارا خانم صحبتها را ترجمه کند. اما بانوان ژاپنی ماننـــــد دانشآموزان اول دبستاناند. پر از سؤال. پر از هیاهو... وقتی سارا خانم صحبتها را ترجمه میکند پشت سر هم سؤال میپرسند. یکی میپرسد خدا چطور روح را به بدن علاقهمند کرده و دیگری میپرسد هنگام خواب روح از بدن جدا میشود یا نه؟ معلم قرآن هم با حوصله جواب تک تک پرسشها را میدهد.
اما پاسخ به سؤال دوم سبب پیچیدن صدای خنده در کلاس میشود. او در پاسخ به سؤال دوم یعنی جدا شدن روح از بدن هنگام خواب میگوید: «روح جدا نمیشود اما اتصال جسم و روح هنگام خواب خیلی کمتر است. روح شما هنگام خواب به جاهایی که به آن علاقهمند است میرود.» سارا خانم حرفهای معلم را ترجمه میکند یکی از بانوان، که اسم ژاپنیاش «ایناگه» است، چیزی میگوید و همه میخندند. سارا خانم در ترجمه حرفهای ایناگه میگوید: «روح ایناگه هر شب میره ژاپن! چون ایناگه ژاپن را هم خیلی دوست داره.»
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
جزوهها را میخوانند و یکی یکی دستشان را بالا میبرند. سؤال میپرسند. سؤالهایی که نشاندهنده علاقهمندی آنها به دین اسلام است. معلم قران با حوصله و زبانی ساده پاسخگوی آنهاست. از او دلیل صبر و حوصله و زبان ساده در تفسیر قرآن را میپرسیم. فرزانه ارتحالی میگوید: «۶ سال پیش بود که کلاسها را آغاز کردیم و در این سالها میان من و بانوان ژاپنی محل رابطه دوستی شکل گرفت. ما با هم دوست شدیم و قرآن شد دوست مشترکمان. برای همین نمیگویم شاگرد، میگویم دوست! دوستان من مانند کودکانی هستند که تازه راه رفتن را یاد گرفتهاند. یکی باید دستشان را بگیرد و هوایشان را داشته باشد. یا مثل کسانی که تازه الفبا را آموختهاند. شما به بچهای که تازه نوشتن یاد گرفته از کتابها دانشگاهی دیکته میگویید؟ بیتردید هیچکس این کار را نمیکند. برای همین من هم در کتابها و تفسیرهای مختلف جستوجو کردهام تا سادهترین تفسیر را در جزوه بنویسم. البته بیشتر وقتها سوره مورد نظر را میخوانیم بعد تفسیرش میکنیم. اگر بدانید با چه علاقهای به صوت قرآن گوش میکنند. چیزی متوجه نمیشوند اما مدام میگویند این صوت، این واژهها چقدر آرامشبخش است. وقتی میبینم بانوان ژاپنی علاقهمند به مباحث هستند و برای تبلیغ دین اسلام پایگاه راه انداختهاند دلگرم میشوم و به خودم میگویم همین راه را ادامه بده.»
از توکیو تا تهران
به یاد روزهایی که در توکیو با دوچرخه این طرف و آن طرف میرفت، با دوچرخه در محله تردد میکند. نام ژاپنیاش ایناگه است و نام فارسیاش «لیلا کرمی». سالهاست در ایران زندگی میکند اما فارسی را دست و پا شکسته صحبت میکند. برای همین از سارا خانم کمک میگیریم و سؤالمان را میپرسیم. سارا خانم در ترجمه حرفهای ایناگه میگوید: «همسرم ایرانی و مسلمان بود. وقتی با هم ازدواج کردیم در ژاپن ماندیم. اما چند سال پیش آمدیم ایران. بچههایم ایران را دوست دارند. چون چند سال در مدرسههای ژاپن درس خواندهاند و حالا با درس خواندن در ایران عاشق کتابهای درسی ایران شدهاند، بهویژه دینی. در ژاپن سؤالهای مذهبی بچههایم بدون پاسخ میماند. درست مثل سؤالهای من. اما اینجا برای تمام سؤالهایمان جواب پیدا کردهایم.» این بار از سارا خانم کمک میگیرد و خودش صحبت میکند: «ایناگه عاشق این محله شده؛ هم برای اینکه کلاس قرآن پیدا کرده هم برای اینکه از همینجا به اردو میرود. همهچیز اینجا خوبه، اما ترافیک و این همه ماشین نه! برای همین ایناگه با دوچرخه میره اینور اون ور! »
از همه میخواهم فاطمه صدایم کنند
۱۶ سال از مسلمان شدنش میگذرد. نام ژاپنیاش «یوگونیش» است. سالی یکبار به ژاپن میرود تا خانوادهاش را ببیند. یوگونیش که نام ایرانیاش «فاطمه کفاشان» است کار ویژهای انجام داده است و میگوید: «زمانی که با همسرم ازدواج کردم فقط اصول دین و نکات ضروری دین را میدانستم و تشنه آموختن بودم. تا اینکه با این کلاسها آشنا شدم و فهمیدم هنوز خیلی چیزها را نمیدانم. آنجا بود که عاشق نام اسلامیام شدم و فهمیدم فاطمه چقدر معنا دارد.»
به اینجا که میرسد قدری با سارا خانم صحبت میکند. انگار معادل واژههای ژاپنی را در زبان فارسی میپرسد و ادامه میدهد: «فاطمه صدایم کنید. از همه این را میخواهم.» از اینجا به بعد حرفهایش را سارا خانم برایمان ترجمه میکند و میگوید: «نخستین باری که فاطمه از جلسه خانگی قرآن به خانه برگشت، جرقه تأسیس پایگاه معرفی دین اسلام به ذهنش خطور کرد. پایگاه را به زبان ژاپنی راهاندازی کرد و با همکاری دوستش که در ژاپن بود دامنه ژاپنی پایگاه را راه انداخت. از آن روز ۴۰ هزار نفر از آن بازدید کردهاند. فاطمه معتقد است کسانی که وارد این پایگاه میشوند درست همان سؤالهایی را دارند که خودش پس از آشنایی با همسرش داشته و این نشانه خوبی است.»
ایمان هست...
وقتی «سارا بنیادی» به ایران میآید با همسایهها در جلسات قرآنی عادی محله شرکت میکند. او میگوید: «وقتی در جلسه قرآن خانمهای محله شرکت کردم و چیزی متوجه نشدم، تصمیم گرفت در خانه بمانم. اما معلم جلسه قرآن علاقه ام به یادگیری قرآن را حس کرده بود. برای همین با پرس وجو جلسه قرآن خانگی بانوان ژاپنی را پیدا کرد و گفت: برو اینجا. خانم معلم به من گفت: «به خدا تکیه کن و با خیال آسوده زندگی کن.» همین یک جمله باعث شد زندگیام پر از آرامش باشد. تا وقتی که مسلمان نشدی فکر میکنی زندگی خوبی داری. اما این آرامش کجا و آرامش بعد از مسلمان شدن کجا! »
چند لحظه همه سکوت میکنند. این بار سارا بنیادی با لهجهای تلفیق شده از زبان فارسی و ژاپنی حرف میزند. او میگوید: «اگر این را نگویم نمیتوانم! من فکر میکنم تهران و توکیو خیلی با هم فرق دارند. اما مهمترین فرقشان در ایمان است. در تهران خیلی خیلی ایمان هست و در توکیو کمتر. البته در تهران خیلی خیلی ماشین هست و در توکیو خیلی خیلی کمتر.»
سؤال داشتی بپرس!
مدام لبخند میزند و اعتقاد دارد راه درست زندگی را با مسلمان شدن پیدا کرده است. «مریم مصطفایی» در اینباره میگوید: «۴ سال یکبار به کشورم برمیگردم، مثل المپیک. از همان اول هم به این محله آمدم. خودم هم باورم نمیشد در این محله این همه دوست ژاپنی پیدا کنم. اهالی محله خیلی مهربان هستند. وقتی مرا میبینند و متوجه میشوند ژاپنیام میگویند سؤال داشتی بپرس. یا مثلاً نشانی مغازهها را به من میدهند. خلاصه که زندگی در محله قائم باعث شده احساس غربت نداشته باشم. تازه زبان فارسیام هم خوب شده. چون در کلاس نهضت سوادآموزی سرای محله شرکت کردم. نخستین بار که الفبای فارسی را نوشتم ذوق کردم. همسرم مدام میگفت خدا را شکر که همه چیز خوب است. آرامشی که دین اسلام به زندگیام بخشیده باعث شده وقتی به ژاپن برمیگردم از خوشبختی و آرامشم بگویم.»
نذر کردن را یاد گرفتم
به محض ورود به ایران با سارا خانم آشنا میشود. «فاطمه نوروزی» در اینباره میگوید: «وقتی با دین اسلام آشنا شدم و با همسرم ازدواج کردم گفت باید برگردیم ایران. احساس تنهایی میکردم. به خودم میگفتم تو در ژاپن این همه دوستداری و گاهی احساس تنهایی میکنی! حالا در کشور غریب چه کار میکنی؟ چند هفته از آمدنم به ایران گذشته بود که در سوپرمارکت محله صدایی آشنا شنیدم. نگاه کردم و دیدم یک خانم ژاپنی مثل منه! با او دوست شدم و او همان سارا خانم بود. بعد هم در جلسههای خانگی قرآن شرکت کردم. فضای خانه ما پس از شرکت در این کلاسها تغییر کرد. دیگر احساس تنهایی نمیکردم. نماز خواندن هم که تکمیلکننده آرامش من و خانوادهام است. البته قرآن خواندن به عربی سخت است. اما ما قرآن را با ترجمه ژاپنی روی گوشی هامون داریم. روزی یک ساعت قرآن میخوانم و یاد گرفتم نذر کنم. مثلاً نذر صلوات یا غذای نذری.»
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۲در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۰۵
نظر شما