دویم طلب دانا است که بیدلیل، راه نتوان کرد. سیم ارادت است به دانا؛ باید که سالک به غایت مرید و محب دانا باشد که ارادت، مرکب سالک است؛ هرچند که در ارادت قویتر بود، مرکب قویتر باشد. چهارم فرمانبردن است؛ باید که سالک مرید و مطیع و فرمانبردار دانا باشد و هر کاری که کند، دنیوی یا اخروی به دستور دانا کند. پنجم ترک است؛ باید که به اشارت دانا، ترک فضولات کند؛ اگر شیخ قوت و لباس و مسکن وی قبول کند که بدهد و هرچه دارد همه را ترک کند و اگر شیخ قبول نکند، ترک فضولات کند و به قدر مالابد نگاه دارد...».
حافظ اگرچه در شعرهایش به طور مشروح به بیان پیر و مرید و مراد پرداخته، با این حال فاقد پیر شناختهشدهای است و گروهی «پیر گلرنگ» را پیر واقعی او پنداشته و حافظ را پیرو و مرید عارفی به نام «پیر گلرنگ» دانستهاند که فاقد سندیت تاریخی است و در حقیقت پیر گلرنگ تعبیری است شاعرانه از پیر:
پیر گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود
بدین ترتیب در بین شاعران عارف، تنها خواجه شمسالدین حافظ شیرازی است که ظاهرا با وجود نداشتن پیری راهبر در شعرهایش بارها از «پیر» و پیرمغان سخن میگوید و حتی معتقد است که سالک، بدون پیر و مراد و بدون راهنماییهای او راه به جایی نمیتواند ببرد؛ مثل:
قطع این مرحله بیرهبری خضر مکن
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
یا:
به کوی عشق منه بیدلیل راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
با این وجود حافظ اگر هم از پیری سخن میگوید، از پیر و مراد خاصی است که برخلاف معمول زمانه خانقاهی ندارد و پیری است گمنام؛ همانطور که خود میگوید:
رطلل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
به طور کلی گرچه اکثر شاعران عارف دارای پیر و مرادی بودهاند و تربیتیافته پیر طریقتی هستند ولی در این میان تنها مولانا جلالالدین محمد بلخی است که در شعرهایش با صراحت تمام از پیر و مرشد خود یعنی شمسالدین تبریزی به کرات نام میبرد، به گونهای که غزلیات مولانا به دلیل تکرار بیش از حد نام شمس و شمسالدین تبریزی به دیوان غزلیات شمس معروف شده است.
و در این راستا حال با گذشت قرنها، حدیث مولوی و شمس را از زبان شاعری دیگر میشنویم؛ شاعری که شرح شیداییاش را نه در قالب غزل یا قصیده بلکه در شاکله شعر نو و در قالب شعر سپید به تصویر میکشد و از خود و پیر و مرادش عاشقانه سخن میگوید؛ صریح و روشن؛ و بدینگونه معرف شعری میشود که در ادبیات نوین بیسابقه بوده است. مجموعهای به تمام با مضمون «مراد و مرید» در قالب شعر نو آن هم در شکل متأخرش یعنی شعر سپید؛ توجه کنیم:
/حرفم را/ تا آن سوی ترانههای سکوت/ میفهمی/ سکوتت را/ تا ماورای کلام عطرها/ میفهمم/ ناگفتهای نیست/ و ناشنفتهای/ میان من با تو/ میان ما با خلق/ عاشقیم و/ رسول/
و این شعرها زبان حال شاعر سالک است که در این غوغای جنگلنمای عصر گمشدگی و ازخودبیگانگی، به خویشتن خویش و هستی و خدا میاندیشد؛ خدایی که جهان را زیبا و عاشقانه آفریده است و انسان را برای زندگی و آزادانهزیستن، بیهیچ قیدی و بندی، آزاد و رها، مثل حقیقت هستی ؛ و عشق، حقیقت هستی است، پس میسراید:
/انسان/ تا از عشق نیاغازد/ ریشههای بینهایت را/ در عرصه پنجهها/ نخواهد یافت/ امروز/ دوستت دارم را/ ترانه میکنم/ تا فردا/ آسمان/ خاموشی زمین را/ در سوکی سیاه و بیحاصل/ فرو ننشیند./ با تو/ هر قطره/ اقیانوسی/ هر ذره/ کهکشانی است./
و بدینگونه است که عبدالعظیم صاعدی با پشتوانهای از شعرهای مذهبی و اجتماعی، اینک در این مجموعه سخن از خود، عشق و عرفان میگوید و نیز از پیر و مرادش «حاجمحمدباقرتوکلی» که برای شناختش باید شعرهای صاعدی را خواند که شیفتهوار میسراید:
یا محمدباقراینجا، جای توست
شمس ما، در مشرق سیمای توست
جای تو در موجخیز «لا»ی ماست
جای تو در ساحل «الا»ی ماست
صاعدی این شعرها را در همین یکیدو سال گذشته نسروده و نیز این شعرها را صرفا برای گردآوری در یک کتاب نسروده است، بلکه سالها، در حالهای گوناگون، شعرهایی در رابطه با خود و مرادش «حاجمحمدباقر توکلی» گفته و برخی از آنها را در مطبوعات چاپ کرده است و برخی را نیز در کتابهای شعر پیشیناش که تمام آن کتابها را نیز تقدیم به پیرش کرده آورده است؛ مثل مجموعه شعرهای «نامدیگر زمین» و «گزیده ادبیات معاصر» و نیز مجموعه شعر « پرسه در پاییز». و برخی را بعدها سروده است که اینک یکجا و به صورت کتابی آماده انتشار، فراهم آورده است.
گفتنی است که عبدالعظیم صاعدی اخلاص، اعتقاد و ارادتش نسبت به پیر و مرادش «حاجمحمدباقر توکلی» را غیر از مجموعههای چاپ شدهاش در یادداشتها و مقدمهها و کتابهای نثر خود نیز به نحوی اظهار کرده است و همه کتابهای غیرشعریاش را نیز طی این سالها با تقدیم نامچههای ارادتآمیز به این پیر و مرشد اهدا کرده که از آن جمله میتوان کتابهای «حافظ در اشتیاق ظهور»، «مقدمه بر دیوان پرویناعتصامی»، «با حافظ تا کهکشان عرفان و اخلاق»، «آنجا که خدا را میتوان یافت»، «مقدمه بر تذکرهالمتقین شیخ بهاری»، «خداباوری در شعر فروغ» که همگی در حال و هوای عرفانی نوشته شدهاند را در اینجا نام برد.
لیکن در این مجموعه شعر و در این کتاب، عبدالعظیمصاعدی، عشق و ارادت قلبی خود را در رابطه با مرشد و مرادش یکجا به تصویر میکشد به آن گونه که تصویری کامل از شیدایی و رابطه خالصانه بین مرید و مراد را ارائه میدهد.
گفتنی است که پیر و مراد عبدالعظیم صاعدی نیز مثل پیر و مراد حافظ فاقد خانقاه است؛ یعنی از جمله عارفانی نیست که به دنبال مرید و مراد باشد و اهل دسته بازی و گروهبندی.
برای آشنایی بیشتر با این مجموعه خاص، نمونههایی میآورم در زمینههای گوناگونی که در شعرهای این کتاب آمده است مثل: مقام و ارزش و اهمیت پیر، درک دو جانبه شاگرد و پیر، اوج شیفتگی و وصف مراد و یار:
1- در مقام و اهمیت نقش پیر و مراد:
/«پیچک هزار تماشا/ فوارهی هزار تمنا/ بودهام/ تا رسیدن به پلکهای تو/ که پلکهای دریاست.»
از شعر همه چیز آبی است
2- عشق متقابل و درک دوجانبه:
/«من تو را زیستهام/ مثل تو/ تو مرا زیستهای/ مثل من.» / از شعر من و تو
3- در توصیف عشق و یار و مرشد کامل:
/«دهانش:/ عشق/ دستانش:/ اکسیر/ دلش:/فواره/ دیدگانش:/ شوخترین نژاد پروانههای بهار.» از شعر معشوق
4- نام و یاد:
/ «گلها/ دیری است به نامت خو کردهاند/ باید/ باید معطر باشند/ نامت را/ آب وضو کردهام؛/ باید/ باید مطهر باشم!»/ و بالاخره شیفتگیهای مریدانهاش را بهروشنی چنین زیبا بیان میکند:
/«به گاه تبسمت/ ای که خدا خفته در تبسم توست/ ای که در تبسمت/ خدا بیدار میشود/ عطاری دیگرم/ آن سوی هفت شهر عشق.»/ از شعر عطاری دیگر