و یکی از مهمترین اقشار جامعه که بیشترین حق داشتن سهم را از رسانه ملی دارند، به این مهم برسند. اما بحث تاسیس این شبکه یک روی سکه است و بحث اینکه این شبکه طول زمان پخش خود در شبانه روز را با چه برنامههایی قرار است پر کند روی دیگر سکه.
شاید نگاه به یکی از مهمترین تجربههای نوروز امسال در امر برنامهسازی برای مخاطبان کودک و نوجوان نکته مهم و روشنی را پیش روی مدیران این شبکه بگشاید که برای مدیریت برنامهسازی در این شبکه به کمک بیاید.
به جرات میتوان گفت بازگشت «کلاه قرمزی» به تلویزیون یکی از اتفاقات قابل توجه برنامههای نوروزی امسال سیما بود. شاید در ظاهر این مجموعه که در ایام نوروز هر روز روی آنتن میرفت را بتوان بازگشت 2 عروسک محبوب بچهها یعنی کلاه قرمزی و پسرخاله دانست که مدتها بود با وجود اشتیاق مخاطب به دیدن آنها غایب بودند اما در اصل این اتفاق را باید در نگاه کلانتر بازگشت برنامهسازان موفق کودکان و نوجوانان به این عرصه دانست و از آن چشمپوشی نکرد. ایرج طهماسب و حمید جبلی 2 برنامه ساز موفق در عرصه فیلمسازی کودک و نوجوان هستند که احتمالا به اجبار از این عرصه دور شده بودند و بازگشت آنها را باید به فال نیک گرفت. میزان جلب مخاطب این برنامه در ایام نوروز نشان داد که نهتنها چنین فیلمسازانی را بلکه باید دیگر فیلمسازان و برنامهسازان قدیمی و پر تجربه این عرصه را دوباره فرا خواند. خصوصا حالا که قرار است شبکه کودک نیز داشته باشیم و
برنامه سازان دیگری چون مرضیه برومند.
آن نکته مهمی که در برنامههای این برنامه سازان بیش از هر چیز به چشم میخورد و میتواند بخش مغفول برنامههای کودک و نوجوان را پوشش دهد همانا توانایی جذب شماری از مخاطبان بزرگسال در کنار مخاطب بالقوهای است که این برنامهها در میان کودکان و نوجوانان دارد. نگاه به شمار مخاطبان نوروزی مجموعه کلاهقرمزی نشان میدهد که پابهپای کودکان و نوجوانان در ردههای سنی دیگر نیز میتوان مخاطبانی را برای این برنامه یافت؛ مخاطبانی که حتی شاید دیگر سریالهای نوروزی را دنبال نکردند. جذابیت چنین برنامهای برای قشر کودک و نوجوان که مشخص است: خلق شخصیتهای عروسکی جذاب (عروسک همواره یکی از مهمترین عناصر دنیای کودکی است)، توانایی قصه گویی به زبان کودکان، تنوع در خلق موقعیتها، حضور نمایندهای از خود بچهها در برنامه بهطوریکه بچهها بتوانند خود را در آنها ببینند، حضور نوعی از هدایت و آموزش از جنس بزرگترها که بچهها احساس شعارزدگی یا تحمیل نصیحتها را نکنند و مهمتر از همه توانایی در سرگرم کردن و خنداندن مخاطب.
اما چنین برنامهای چرا باید برای مخاطب بزرگسال هم جذاب باشد؟ یکی از علتها را باید در بیدار کردن حس نوستالژیک آنها در روبهرو قرار گرفتن با عروسکهایی دانست که زمانی کودکی آنها را شامل میشد. همین جا باید اشاره کرد که برای همین است که میتوان چنین عروسکها و شخصیتهای عروسکی را که از چنان جذابیتی برخوردارند که در طول زمان ارتباط با مخاطبان خود که نسل به نسل عوض میشوند و در عین حال مخاطبان قبلی خود را که از دایره کودکی گذشتهاند حفظ کنند را به نوعی سرمایههای ملی دانست. از این عروسکها و شخصیتهای نمایشی کم نیستند که حتی برخی از آنها متأسفانه به فراموشی سپرده شدهاند. نمونهاش 2، 3نمونه شخصیتهایی که اکبر عبدی آنها را در سالهای دور بازی میکرد. بازگشت چنین عروسکها و شخصیتهایی به دنیای فیلمسازی کودک باید در اولویت مدیران دلسوز امر برنامهسازی کودکان و نوجوانان قرار بگیرد؛ شخصیتهایی که هر یک به تنهایی میتوانند بهطور مستمر سالها در جذب مخاطب گامهای اساسی بردارند.
اما علت دیگر جذابیت چنین مجموعهای برای مخاطب بزرگسال فارغ از بیدار کردن حس نوستالژیک در او و پرتاب کردنش به دنیای کودکی خود، نوع طراحی برنامه و شخصیتهای نمایشی بهگونهای است که بتواند علاوه بر ارتباط با کودکان، با کودک درون آدم بزرگها که بخش خاموش اما فعال آنهاست ارتباطی برقرار کند. در این صورت و با این نگاه اگر برنامهای بتواند در طراحی شخصیتها و موقعیتها به چنین مهمی دست پیدا کند حتی اگر تمام آنچه خلق میکند فاقد پیش زمینه ذهنی برای چنین مخاطبی باشد بالاخره با او سهیم خواهد شد. واقعیت این است که طی سالهای اخیر برنامه سازان فعال این عرصه نتوانستهاند به تولید چنین برنامههایی برسند و بهنظر میرسد تمایلی هم در این امر یعنی جذب مخاطب بزرگسال ندارند. البته بدیهی است که بخش عمده تولیدات کودکان را میتواند و باید آن دسته از تولیداتی پر کند که تنها ذهنش را معطوف مخاطب کودک خود کرده است.
اما حالا که قرار است شبکه کودکی داشته باشیم بد نیست به سهم بزرگترها از چنین شبکهای نیز فکر کنیم و اگر سؤال این است که چرا باید به دادن چنین سهمی بیندیشیم باید گفت که شاید دلیل آن را کمی باید در روانشناسی جستوجو کرد؛ کاری که بسیاری از برنامهسازان مهم و تاثیرگذار دنیا انجام میدهند و به واسطه آن هر روز تولیداتی به بازار میآید که گرچه هدفش جذب مخاطب کودک است اما هدف پنهان آن رساندن نوعی خوراک روحی به دنیای بزرگسالان است که چیزی را درون آنها زنده نگه دارد و آن همان ارتباطشان با دنیای کودکی است؛ ارتباطی که میتواند از بار فشارهای روزانه بکاهد، آنها را با خودشان آشناتر کند و مهمتر از همه از آنجا که عمده مفاهیمی که مناسب قشر کودکان است و در چنین برنامههایی مورد استفاده قرار میگیرد ساده اما بنیادین است و درگیر پیچیدگیهای گاه بیمورد بزرگسالی نمیشود.
یادآوری این مفاهیم میتواند یک یادآوری عمیق برای آدمبزرگها باشد.اما در این فرصت باقیمانده بگذارید فارغ از این بحثها نگاهی داشته باشیم به فرازوفرودهای مجموعه کلاهقرمزی که در ایام نوروز روی آنتن رفت. جدای از تمام ویژگیهای مهمی که این برنامه داشت و بازگشت کلاه قرمزی را به شرط آنکه این بازگشت از سوی مدیران هدفمند و به قصد ایجاد تحولی در برنامهسازی و نگاه به کودکان و نوجوانان فرض کنیم، این مجموعه در مقایسه با خودش و پتانسیلی که در گذشته از خود نشان داده را نمیتوان موفقتر دانست یا بهتر است بگوییم انتظار بیشتری میتوان از این برنامه داشت. خلق موقعیتها در این برنامه به قوت سابق نبود و همین طور دیالوگنویسیها برای 2عروسک کلاه قرمزی و پسر خاله.
اگر این دو نکته اساسی را که به این مجموعه آسیب رساند کنار بگذاریم اما باید گفت که گرچه تعدد شخصیتها و اضافه شدن یک کمک مجری و چند عروسک دیگر از یک طرف به این برنامه صدمه زد و باعث شد سهم 2عروسک محبوب کمتر شود اما در عین حال نشان داد که ایرج طهماسب و حمید جبلی هنوز در طراحی شخصیتهای جدید تبحر دارند. نمونهاش شخصیت عروسکی پسر عمهزا که در همین فرصت کوتاه نوروز توانست در میان عروسکهای شناخته شده جایی برای خود باز کند و شناسنامهای بگیرد. یکی دیگر از نکات مثبت این مجموعه که البته برنامه سازان میتوانستند بیشتر از آن سود ببرند آوردن شخصیتهایی به برنامهشان بود که شگفتی ایجاد کردند.
یکی از آنها ابراهیم حاتمیکیا را باید ذکر کرد. همراه شدن حاتمیکیا و کلاه قرمزی ترکیبی بدیع و در جای خود شگفت انگیز بود. اما نمونه دیگر مهمانان جذاب را شاید باید در تنها عروسک مهمان برنامه یافت: زیزیگولو. اما متأسفانه این برنامه نتوانست در هر اجرای خود از چنین ترکیب هیجان انگیزی سود ببرد. ولی در یک جمله پخش این مجموعه فرصت غنیمتی بود برای مخاطبان کودک و بزرگسال.