همشهری آنلاین-سودابه رنجبر: بیشتر ساکنان این کوچه اصالتاً اهل شهرری بوده و از نوادههای تجار و بازاریان شهرری هستند. جالب است که کوچه اعتمادی نسبت به ۵۰سال گذشته تغییر چندانی نکرده. این کوچه به ۳ شاخه تقسیم میشود و میتوان گفت بیشتر شبیه یک محله است تا کوچه. از یک طرف به پیادهراه خیابان حرم وصل میشود و کاملاً تجاری است و بافت قدیمی خود را حفظ کرده است. شاخه دیگر آن به خیابان شهید قمی (هرنجی) میرسد که طول این شاخه به ۳۰متر هم نمیرسد و چند باب منزل مسکونی و بقیه تجاری است و یکی از راههای دسترسی به پاساژ تجاری حضرتی از همین کوچه است. شاخه دیگر آن کاملاً مسکونی و از بقیه قسمتها طولانیتر است در ۲ طرف کوچه بیش از ۸ بنبست باریک قرار گرفته و بیش از ۷۰ خانوار در کوچههایش زندگی میکنند. این قسمت از کوچه به نام شهید «مجید صفری فرد» مزین شده است. با خواندن گزارش تاریخ شفاهی کوچه اعتمادی با بافت اجتماعی قدیم آن بیشتر آشنا خواهید شد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
بیش از ۳۵سال است که در کوچه اعتمادی فرش میفروشد. پیش از این هم در خیابان «هرنجی» کاسب بوده و به همین دلیل گذشته این حوالی را خوب به خاطر میآورد. حسین اربابی میگوید: «جوانتر که بودم از قدیمیترها شنیدم کوچه اعتمادی بیشتر سبزیکاری بوده است و تکوتوکی هم در آن درختهای توت، انجیر و سیب گلاب ثمر میدادند.» حسین اربابی همانطور که سرش را از مغازه فرشفروشیاش بیرون کرده و به سهراهی کوچه اعتمادی اشاره میکند توضیح میدهد: «حد فاصل پاساژ حضرتی تا کوچه اعتمادی به سمت خیابان حرم، یک در بزرگ آهنی وجود داشت که سبزیکاری را از مغازهها جدا میکرد و عابران بیشتر از کوچهایی که امروز به نام «شهید سلمانی» است وارد خیابان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میشدند.»
او از ساکنان قدیمی این کوچه به خانواده معینی اشاره میکند که تمکن مالی خوبی داشتند و دستگیر مردم بودند و البته بسیار مورد اعتماد اهالی. اربابی همچنین ماستبندی آقای باقری را خوب به خاطر میآورد: «در نبش خیابان حرم وکوچه اعتمادی، او ماست را در تاقار میفروخت و صبح به صبح چند تا از صاحبان دامداریهای اطراف، شیر دامهایشان را به مغازه باقری میفرختند و اهالی هم اغلب کاسه کاسه از مغازه ماست میخریدند.» بیشتر مغازههای کوچه اعتمادی موقوفه حضرت سیدالکریم(ع) است و بیشتر کاسبان آنها مستأجر موقوفه هستند. در سالهای دور مرد شریفی به نام فخار مسئول رسیدگی به مغازههای تجاری موقوفه کوچه اعتمادی بود.
صاحب خانه آقای شهردار
در میانه کوچه همانجا که دیگر هیچ مغازهای وجود ندارد و ساختمانهای مسکونی ساخته شدهاند خانهای به چشم میخورد که در مقایسه با سایر خانهها بزرگتر است و اهالی میگویند که منزل شهردار سابق بوده است.
اکنون حاج «عباس اکبر» در منزل شهردار سابق ساکن است. حاج عباس از نانواهای قدیم و به اصطلاح «خشکهپز» ری است که نزدیک ورودی بازار حرم نانوایی دارد. چه بسا حاج عباس بهتر از هر کسی وجهتسمیه نام کوچه را میداند. میگوید: «زمینهای سبزیکاری کوچه اعتمادی به برادران اعتمادی تعلق داشت اما پسر برادر بزرگتر به نام ناصر اعتمادی، چون فردی تحصیلکرده بود بهعنوان شهردار منطقه انتخاب و مدتی هم ساکن کوچه شد. بعدها او بهعنوان مدیر کارخانه قند و شکر مشغول کار شد. به عبارتی هر ۲ نظر مطرح شده در مورد نامگذاری کوچه اعتمادی تا حد زیادی درست است.»
نوعروس این کوچه
بیشتر ساکنان این کوچه با هم قوم و خویش هستند. از همان ۶۰ یا ۷۰ سال پیش که کمکم باغ سبزیکاری جای خود را به خانههای مسکونی داد. خانوادهها همراه با عروس و دامادها در یک خانه زندگی میکردند و در بین خودشان وصلتهایی انجام میشد. بتول ترکان اردستانی که حالا مادربزرگ اهالی این کوچه است و بیش از ۷۰ سال از زندگیاش میگذرد در سن ۱۳ سالگی عروس خانواده صادقی شده و ساکن کوچه اعتمادی. خانواده همسر او بیش از یک قرن است که در خیابان حرم بزازی دارند و به بزازهای خیابان حرم مشهورند.
بتول خانم همانطور که بین در ورودی و حیاط ایستاده به انتهای کوچه اشاره میکند و میگوید: «وقتی عروس شدم همراه با خانواده همسرم در انتهای کوچه زندگی میکردیم و همه بر سر یک سفره مینشستیم. چندین خانواه در یک حیاط با هم زندگی میکردند. یادم میآید به دلیل رفت و آمد بسیار همسایهها با یکدیگر، بعضی خانهها از حیاط منزلشان به یکدیگر راه داشتند. البته ساختوساز در این کوچه از ابتدا آجری بود وکمتر کسی برای ساخت خانهاش از کاهگل استفاده میکرد. اهالی این کوچه از بازاریان و تجار بودند و به قول معروف دستشان به دهانشان میرسید و از بهترین مصالح ساختمانی برای ساخت منزلشان استفاده میکردند.»
سنگ جلوی پایمان کار گذاشتهاند
در طول تهیه گزارش تاریخ شفاهی از کوچه اعتمادی ساکنان کوچه به ۲ مورد از مشکلاتشان نیز اشاره کردند.
سنگهایی در ابتدای کوچه اعتمادی، گذاشته شده که تردد را برای معلولان و خانمهایی که با کالسکه بچه قصد ورود به کوچه را دارند مشکل کرده. حاج عباس اکبر یکی از ساکنان کوچه میگوید: «اگر خدای نکرده در کوچه آتشسوزی رخ دهد ماشین آتشنشانی نمیتواند وارد کوچه شود این در حالی است که ورودی خیابان هرنجی به کوچه اعتمادی نیز به دلیل پارک ماشین عملاً بسته است.»
خاطرات ماهیفروش قدیمی
هنوز هم بسیاری از اهالی شهرری اگر مغازه حاجاکبر، ماهی نداشته باشد آنقدر صبر میکنند تا ماهی به مغازه او برسد. گویا عادت نکردهاند از جای دیگری ماهی بخرند. خیلی وقتها بدون اینکه قیمت را بپرسند و حتی بدون مقایسه خرید میکنند. حاجی بسیار مورد اعتماد مشتریهایش است. او ۵۰سال است که در کوچه اعتمادی ماهیفروشی و میوهفروشی دارد. خودش میگوید: «کاسبی من در این مدت تغییر نکرده است.»
همسایهها حاجی را یکی از قدیمیترین اهالی کوچه میدانند و برایش احترام قائل هستند. حاج اکبر شیخ به دلیل مشتریمداری، یکی از کاسبان محبوب خیابان حرم است اما با خبرنگارها به سختی هم صحبت میشود.
او همانطور که مشتریهایش را با حوصله راه میاندازد میگوید: «دلیل نامگذاری این کوچه به نام اعتمادی این بوده است که شهردار شهرری به نام «ناصراعتمادی» در این کوچه ساکن بوده و خانه او درست کنار شهرداری قرار داشته است.»او همچنین میگوید: «آقای اعتمادی مورد اعتماد اهالی بود و ارتباط صمیمانه و نزدیکی با همسایهها داشت. البته در ورودی دیگری از داخل خیابان حرم به شهرداری منطقه وجود داشت که مراجعهکنندگان بیشتر از آن استفاده میکردند.»
اینجا باغ بود
وقتی سراغ در ورودی شهرداری سابق را در خیابان حرم گرفتم به نزدیکی مجتمع تجاری «مرمر» رسیدم که این روزها بیشتر شبیه مجتمعهای پزشکی و درمانی شده است. منوچهر تهرانی صاحب یکی از فروشگاههای لوازم خانگی است که ۶۰ سال گذشته را تماماً در همین مغازه به کسب و کار گذرانده و جزو نخستین فروشندگانی است که چرخ خیاطیهای شیر نشان را در شهرری و تهران میفروخته. او به خانمهای اهل ری انگیزه داد تا سفارش دوخت و دوز را در منزل برای مشتریها قبول کنند و خیاطی خیلی زود به یکی از شغلهای محبوب در بین خانمهای خانهدار این محدوده تبدیل شد.
تهرانی که بیش از نیم قرن هر صبح در مغازهاش را باز کرده و شاهد رفت و آمد مردم در خیابان حرم بوده میگوید: «جایی که حالا مجتمع تجاری «مرمر» شده، اداره بخشداری منطقه بود و در انتهای حیاط بخشداری گذرگاهی کوچک و کمعرضی قرار داشت که به شهرداری میرسید. در حال حاضر اثری از آن کوچه باریک نیست و آن قسمتها بخشی از منزل خانواده میلانی شده است.»
تهرانی در مورد نامگذاری کوچه اعتمادی عقیده متفاوتی دارد. میگوید: «نامگذاری کوچه اعتمادی هیچ ربطی به نام شهردار ندارد. بلکه پیش از آنکه شهرداری در آن کوچه باشد و شهردار در کوچه اعتمادی زندگی کند، مالک زمینها و باغهای سبزیکاری در آن کوچه برادران اعتمادی بودند.»
نخستین کلیدساز
«جمعیت داخل شهرری آنقدر کم بود که برای کاسبی مجبور بودم دورهگردی کنم. یک دستگاه قدیمی کلیدسازی داشتم که آن را هر صبح در پارچهای میپیچیدم و در کوچهپسکوچهها داد میزدم کلیدسازیه... کلید میسازم...» براتعلی داوری در ادامه میگوید: «بیشتر سر و کارم با خانمهایی بود که کلیدهایشان را گم میکردند و پشت در میماندند. آن موقع همه کلیدها ساده بود الان همه قفلها رایانهای شده است.»
آن روزها مردم سرگرمی و تفریحی نداشتند. برای همین تراش یک کلید برای بچهها و خانمها جالب بود و وقتی وارد کوچه میشدم، اگر کسی هم سفارش ساخت کلید میداد خانمهای همسایه همدیگر را صدا میزدند که بیایید (کلیدساز اصفهانی اومده) و آنوقت دور تادور مینشستند تا ساخت کلید را تماشا کنند.»
براتعلی پدر شهید«حسین داوری» است و پسرش در قطعه ۲۹ بهشت زهرا(س) آرمیده است این روزها سخت دلش گرفته. دستهای پینهبستهاش جمع و انگشتهایش خمیده شده. آه بلندی میکشد و ادامه میدهد: «آنروزها در شهرری آب فراوان بود و از هر جا که میگذشتی جوی آب جاری بود، طوریکه میتوانستی پاچههای شلوارت را بالا بزنی و بعد از دورهگردی، خستگی را از بدن در کنی. همان موقع هم کولیها کنار نهرها چاقو میساختند و تیز میکردند. کنار جویها نمایشگاهی از چاقوهای دستساز کولیها برپا بود.»
اسبهای سواری درکوچه
تابلو بزرگ یکی از بانکهای معروف داخل کوچه اعتمادی قرار دارد اما در بزرگ آن بسته است و هیچ رفت و آمدی از آن به کوچه نمیشود. در کنار آن هم در دیگری است که اهالی میگویند گاراژ بوده است. محمود خجسته که حدود ۶۰سال دارد میگوید: «کودکیام را در این کوچه گذراندهام و خوب به یاد دارم جایی که حالا تابلو بانک نصب شده زمانی اصطبل اسبهای امنیهها بود. آنروزها به دلیل نبود ماشین برای اینکه امنیهها بتوانند زودتر به محل وقوع جرم و حادثه برسند از اسب استفاده میکردند. محل استقرار امنیهها هم در نزدیکی مسجد خاتمالانبیاء(ص) قرار داشت.»
محمود خجسته یکی از کاسبان این کوچه میگوید: «پدرم عبدالله خجسته، مأمور کلانتری بود و هنوز صدای سوتش که برای تذکر به اهالی در آن میدمید در گوشم مانده است. پدرم کشیک شب هم بود و در کوچههای اطراف حرم گشتزنی میکرد. همه او را به نام سرکار خجسته میشناختند. او در تربیت بچههایش سختگیر بود. به یاد دارم هر وقت که با هم در خیابان حرم قدم میزدیم و دوست و آشنا را میدیدیم میگفت سلام کن. از آنجا که من بچه سر به هوایی بودم و یادم میرفت با من قرار گذاشته بود که هر وقت دستم را فشرد یادم باشد که باید سلام کنم. با اینکه نظامی بود هیچوقت داد نمیزد. بهخصوص جلو دیگران با اشاره با ما حرف میزد. پدرم در جوار حرم امامزاده حمزه(ع) به خاک سپرده شده است و همیشه به او سر میزنم و نصایحش را مرور میکنم.»
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰در تاریخ ۱۳۹۴/۰۴/۰۱
نظر شما