که علاوه بر نویسنده کتاب، محسن احتشامینیا (عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی) و حجتالاسلام ابراهیم یعقوبیان (مدرس حوزه علمیه مشهد) نیز در این نشست شرکت داشتند. کوتاهشدهای از آنچه در این نشست بیان شد را در پی میخوانیم.
ابتدای جلسه مولف کتاب مکاتب تفسیری گفت: مجموعه مکاتب تفسیری عهدهدار نقد و بررسی مکتبها و روشهای تفسیری است که در طول تاریخ تفسیر قرآن کریم پدید آمده است. مبنای نقد و بررسی در این مجموعه قواعدی است که در کتاب روششناسی تفسیر قرآن تبیین شده است.
در این کتاب مجموعه مکتبها و روشهای موجود را ابتدا در 3دسته قرار دادیم؛ مکتب روایی محض، مکتب باطنی محض و مکتب اجتهادی. اگر کسی قائل شد که برداشت ما از قرآن کریم منحصر است به آنچه در روایات آمده است، یعنی اینکه ما فقط به اندازهای که در روایات از قرآن کریم مطلب بیان شده است، میتوانیم از قرآن کریم بهره داشته باشیم و بیش از این نمیتوانیم از قرآن کریم برداشت کنیم. چرا؟ به خاطر اینکه ما نمیدانیم مراد خدای متعال از این آیات چیست. این مکتب و نظریه اگر پیروی شود نتیجهاش این است که ما به کلی از اجتهاد درباره آیات کریمه قرآن ممنوع باشیم و دیگر جایی برای اجتهاد باقی نمیماند.
همچنین مکتب باطنی محض قائل است که آیات کریمه قرآن ظاهرش مراد نیست و آنچه از ظاهر آیات میفهمید، اینها مقصود خدای متعال نیست و شما باید دنبال آن باشید که باطن آن چیست. خب از طرفی فهم باطن هم با این معیارهای اجتهاد که ما با آنها آشنا هستیم، امکان ندارد؛ نتیجه این میشود که اجتهاد برای فهم قرآن ممنوع است. به این لحاظ است که ما این 2مکتب را مقابل مکتب اجتهادی قرار دادیم.
وقتی که این 2مکتب نقد شد و پذیرفته نشد، نوبت میرسد به اینکه ما باید اجتهاد کنیم. حال ما در اجتهاد از چه ابزاری و از چه منابعی استفاده کنیم؟ در اینجا میبینیم که بعضی بیشتر از هر چیز بر خود آیات قرآن کریم تکیه کردهاند و در تفسیر آیات و توضیح مراد خدای متعال بیش از حد از خود آیات قرآن بهره بردهاند؛ اسم این را مکتب اجتهادی قرآن به قرآن نامگذاری کردیم. بعضی هستند که بیشتر از هر چیز در اجتهاد برای فهم قرآن از روایات بهره میگیرند؛ این مکتب را مکتب اجتهادی ـ روایی نامگذاری کردیم.
عدهای هستند که بیش از هر چیز برای توضیح معنا و مقصود آیات از تحلیلهای ادبی بهره گرفتهاند؛ اسم این مکتب را مکتب اجتهادی ـ ادبی گذاشتیم. بعضی بیش از هر چیز از مباحث عقلی و فلسفی بهره گرفتهاند که طرفداران این نظریه را پیروان مکتب اجتهادی ـ فلسفی نام نهادیم و برخی در توضیح و تبیین معنای آیات، فراوان از یافتههای علوم تجربی کمک گرفتهاند که این را موسوم به مکتب اجتهادی ـ علمی کردیم. بعضی هم در عین اینکه از ظاهر آیات استفاده میکنند و اجتهاد میکنند، به بیان باطن قرآن کریم هم میپردازند که اینها را با عنوان مکتب اجتهادی ـ باطنی یاد کردیم. این مبنای دستهبندی ما در این کتاب بود و نقد و بررسیاش هم براساس آنچه ابتدای سخن خود بیان کردم براساس آن قواعدی بوده است که در روششناسی تفسیر قرآن تبیین شده و غالب مبنای آن قواعد هم بحثهای عقلی و نقلی قطعی و سیره عقلاست.
محسن احتشامینیا از حاضرین در این جلسه بود که در ادامه صحبت مولف کتاب گفت: یک نقد بنده به کتاب مکاتب تفسیری این است که به لحاظ ساختاری، مطالب آنقدر ریز گفته شده که بعضا برای خواننده آن هم خوانندهای که شاید خیلی هم در این زمینه معلومات ندارد، مقداری مطالب پیچ در پیچ شده و باعث میشود که نتواند به جمعبندی مناسب برسد. خیلی خوب بود که مؤلف محترم ابتدای فصلها، چارچوب مطالب را مشخص میکرد و انتظار و توقعی که خواننده از خودش دارد را آنجا منعکس میکرد و در پایان هم نتیجهگیری، به شکل دستهبندی نه به شکل صرف نتیجهگیری ارائه میشد؛ زیرا با این حجم از مطالب، مقداری انسان دچار تزلزل میشود که هدف از این همه نقلقولهای متعددی که مؤلف آورده است، چه بوده و حالا در این میان نظر خودشان چیست؟
اینکه شما از 10 مؤلف مختلف مطالب را نقد بکنید، بسیار خوب است اما مهم این است که بعد از این نقل اقوال چه نتیجهای میخواهید بگیرید. فکر میکنم که این یک اشکال ساختاری اصلی است که به این کتاب وارد است؛ ضمن اینکه به تفکیک، منابع هر بخش را اگر میآورد، بهتر بود. این نقدی ساختاری است که من به کتاب دارم.
حجتالاسلام یعقوبیان نیز که از جمله منتقدین جلسه بود گفت: نکتهای که من میخواهم عرض کنم، راجع به وجه تسمیه این کتاب به «مکاتب تفسیری» است. عنایت دارید که در مورد اختلاف در علوم حرفی است که بالاخره علوم به سبب موضوعاتش مختلف میشود. هر علمی برای خودش مسائلی دارد. قضایایی که در یک علم بحث میشود و این قضایا طبیعتا موضوعی و محمولی دارد و این موضوع خودش از مصادیق موضوع آن علم است.
اینها میشود تحت عنوان مسائل یک علم که بررسی میشود. لکن نکته مهم این است که زمانی در علمی اختلاف بین دانشمندان آن رشته به مسائل آن علم برمیگردد، گاهی اوقات در منابع و مبانی اختلاف نظر است و زمانی هم در روشهای یک علم اختلاف نظر است. ما اگر تفسیر را یک علم بدانیم، بالاخره باید بدانیم که آیا در این علم اختلاف نظر هست یا نیست، منابع و مبانی این علم از نگاه مفسران چیست و در واقع میخواهم این را عرض کنم که معیاری باید در تفکیک این مکاتب به دست دهیم.
وقتی تعبیر میکنیم به «مکاتب تفسیری» فرق نمیکند مکاتب فقهی، اصولی و... باشد بلکه 2نکته مهم را مد نظر داریم؛ یعنی اختلاف در منابع اولاً، اختلاف در مبانی ثانیاً. آنکه عامل اختلاف مکاتب میشود این 2امر است. اگر مکاتب تفسیری را اینگونه تعبیر کنیم- یعنی اختلاف مفسران در منابع و مبانی تفسیری- آنوقت در این کتاب من هرچه نگاه کردم، دیدم که مکتب تفسیری اینگونه تبیین نشد؛ یعنی حتی بعضی صفحات، مکاتب تفسیری، روشهای تفسیری، گرایشهای تفسیری و سبکهای تفسیری به جای هم عنوان شد. لکن نکتهای که هست اینکه در این کتاب شما خیلی اوقات بیان کردهاید مکتب تفسیری در حالی که مراد شما روش تفسیری است. یا در این کتاب آرای تفسیری یک مفسر را بهعنوان مکتب تفسیری آن مفسر بیان فرمودهاید، در حالی که آرای یک مفسر در قالب یک مکتب نمیگنجد؛ چون معمولا زمانی که تعبیر مکاتب را به کار میبریم، حتما باید اختلاف در منابع و مبانی باشد.
ما اگر تعبیر کردیم به مکاتب تفسیر، علیالقاعده باید به این نکته بپردازیم که هر یک از این مکاتب به چه منابع و مبانی استناد میکنند. تصور من این است که بهتر است ما این را از نگاه همین مکاتب فکری تقسیمبندی کنیم؛ یعنی اگر مکتب فکری اشاعره هست، آنوقت آنها براساس منابع و مبانی خودشان روشی در تفسیر انتخاب کردهاند و سبکی در تفسیر دارند، آنوقت در دل این مکتب، روشها هم قابل بررسی است. شما در کتاب خود فرمودهاید حتی دیدگاههای تفسیری یک مفسر را هم میتوان بهعنوان مکتب تفسیری ایشان مطرح کرد در حالی که این خلاف این تقسیمبندی است که الآن موجود است؛ یعنی معمولا به آن ملتزم هستند.