بعضی ها انگار آفریده شده اند برای خوب بودن و نیکی کردن. یعنی گل و خمیره شان اینطور است. دل مهربانشان به جز مهر و وفا چیز دیگری نمی داند و کار دیگری هم بلد نیست.

خانواده

همشهری آنلاین:گروه خانواده-مژگان مهرابی:آنقدر خوب هستند که باورش برای آدم هایی که دوروبرشان زندگی می کنند هم سخت است چه برسد به کسانی که در این دنیای امروزی جز مادیات هیچ چیز دیگری نمی بینند. حکایت «مادرجون» قصه ما هم همین است. دلی به زلالی آب دارد و روحی به وسعت دریا. کارش مادری کردن است نه فقط برای فرزندان خودش که این را همه کسانی که واژه مادر را یدک می کشند خوب بلدند. برای همسایه و اهل محله مادری می کند.  برای همین هم هست که اهالی دوستش دارند و وجودش را برکتی برای محله شان می دانند. اگر سراغ مادر شهیدان «سید رحیم و سید امیر میرصانعی» را از کسبه خیابان خوش بگیری بی درنگ خانه کوچک و نقلی اش را نشانت می دهند. بانو «عصمت ذوالفقاری». او خیر است. خیر محبت آن هم در این آشفته بازاری که مهر و دوستی رنگ باخته است. به مناسبت فرارسیدن هفته دفاع مقدس مهمان خانه اش شده و با او گفت و گو می کنیم.

خانه باصفای مادرجون

 خانه کوچکش باصفاست. به صفای وجود خودش. قبل از ورود مهمان همه چیز را آماده کرده است. روی میز چوبی کنج اتاق ظرف میوه ای گذاشته با تنقلات. مهربانی خصلت بارز اوست. برای همین از کوچک و بزرگ دوست و آشنا دوستش دارند. به جز وقت هایی که کسالت و درد پا اجازه بیرون رفتن از خانه را به او نمی دهد، باقی روزها که به خرید می رود سری به همسایه ها هم می زند. مادرجون سر حرف را باز می کند و از سید رحیم و سید امیر، پسران شهیدش می گوید : «وقتی امیر به جبهه رفت در خوانسار ساکن بودیم. دانش آموز بود. سن و سالی نداشت. امیر تا دلتان بخواهد مهربان بود و با گذشت. من خیلی زود ازدواج کردم. در زندگی ام سختی زیاد کشیدم. امیر برایم تکیه گاه بود. مونسم بود. خیلی چیزها از او یاد گرفتم.»

بچه ها برای نماز صبح بیدارم می کنند

نگذاشتند پیکر امیرم را ببینم

سید امیر در جبهه آرپی چی زن بود. در محاصره خرمشهر حضور داشت. وقتی دشمن حمله کرد، او دوستانش را فراری داد اما خودش گیر افتاد. سید امیر را قبل از شهادت شکنجه کرده بودند. مادر می گوید: «نگذاشتند من پیکر امیرم را ببینم. گویا وضعیت بدی داشت.» سپس دستش را به سوی عکس سید رحیم می برد و همین طور که نگاه به چهره او می کند، ادامه می دهد:«سید رحیم پاسدار بود. 21 ساله بود که شهید شد. راکت به قایق شان می خورد و او در آب می افتد وقتی خودش را بیرون می کشد او را به رگبار می بندند. پسرش محمد علی 10 روزه بود که شهید شد. الان محمد علی برای خودش کسی شده است. از روحانیون برجسته قم است. هربار که به تهران می آید به من سری می زند.»

دیگ آش خیرات پسران شهیدم

مادر آش رشته خیلی دوست دارد. تا وقتی از پا نیفتاده و ویلچرنشین نشده بود، هر بار هوس می کرد یا می خواست برای فرزندان شهیدش خیرات بدهد، آش می پخت. البته نه یک قابلمه کوچک، دیگی بزرگ بار می گذاشت و کاسه به دست خانه به خانه همسایه ها را می رفت و بین در و همسایه آش پخش می کرد. اما حالا این کار را با کمک دخترها و نوه ها انجام می دهند.

عاشق خلوت کردن با خداست

مادرجون رضای خدا را در مردم داری و مدارا کردن می داند. او خیلی مراقب است که کسی را دلخور نکند اما اگر کسی او را آزرده کرد می بخشد. می گوید: «گذشت خوب است. من زود می بخشم. دوست ندارم دلم سیاه شود. انسان باید مراقب اعمالش باشد. بهترین کار اینکه مردم آزاری نکند. هوای دیگران را داشته باشد.» او عاشق خلوت کردن با خداست. این عادت را از جوانی اش داشته است. فاصله زیاد خانه او تا مسجد فرصت حضور در خانه خدا را از او گرفته اما به گفته خودش کنج خانه اش عبادتگاه اوست. او روزها که تنهاست با خدا صحبت می کند. وقتی هم دلش گرفت با رحیم و امیر درددل می کند. معتقد است صدایش را می شنوند. می گوید: «من برای رفع گرفتاری ها از بچه ها کمک می خواهم. آن ها هوایم را دارند. مراقبم هستند. من باورشان دارم. برای نماز صبح بیدارم می کنند.»

کد خبر 790442

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha