فیلم مستقل «میهمان» یکی از همین خوبهای کوچک است؛ داستانی که «توماس مک کارتی» نوشت و آن را ساخت (که عمدتا او را به عنوان یک بازیگر میشناسیم.)فیلم سرگذشت تازهای را روایت نمیکند اما موضوع اصلی فیلم یکی از معضلات جهانی و همیشگی است؛ مقوله مهاجرت به آمریکا و بدبینی ینگه دنیاییها به مسلمانان؛ فیلمی که اگرچه کمتر دیده شد اما تاثیرگذاری مثبت و ریشهداری را سبب شد و همین باعث شد میهمان تا پایان آوریل 2009 اکرانش ادامه یابد. یادآوری این نکته هم لازم است که ریچارد جنکینز برای بازی در آن فیلم نامزد دریافت اسکار بهترین هنرپیشه مرد شده بود.
پرفسور «والتر وال» استاد جامعهشناسی دانشگاه نیویورک مرد میانسالی است با خلق و خوی «اوبلوموف». اصلا او یکی از اوبلوموفهای هزاره سوم است؛ کسانی که حال هیچ کاری را ندارند و صبح و شبشان به هم دوخته میشود بدون هیچ کار مهم و تاثیرگذاری. او حتی حال ندارد لیوان آبش را پر کند. زنش سالهاست که مرده.
درسهایش تکراری است، کارهایش روزمرهتر از همیشه است و خلاصه خودش هم از این همه انفعال، دارد به وحشت میافتد. یک سفر کاری به ایالت کانکتیکات زندگی «والتر» را از اینرو به آنرو میکند. او که سالها در این ایالت ساکن بوده و آپارتمانی دارد وقتی پس از سالها به این مکان میآید، با یک زوج آشنا میشود؛ زوجی که توسط یک آدم شیاد به این آپارتمان آورده شدند و طرف به عنوان مالک، این آپارتمان را به این زوج سیاهپوست اجاره داده است. طارق، اهل سوریه است و زینب متولد سنگال.
طارق اقامت این ایالت را ندارد و درخواست پناهندگی را نیز رد کرده. «والتر» با این زوج کمکم آشنا میشود و اجازه میدهد در آپارتمانش بمانند. طارق طبل میزند و یک جورایی والتر شیفته موسیقی است اما این شیفتگی به موزیک هم از نوع اوبلوموفی است. چندبار پیانو کارکرده اما در طی سالها، 6 معلم پیانویش را اخراج کرده و آن را رها کرده است. این شیفتگی را طارق در مییابد و با اصرار، طبل زدن را به والتر آموزش میدهد.
والتر روزها به دانشگاه برای ارائه کنفرانس میرود و ظهرها و عصرها با طارق به پارک مرکزی میروند و با دیگر طبالها شروع به کار میکنند. جمع این موزیسینها، جمع 72 ملت است، از هر کشوری با هر فرهنگی میتوانی آدم پیدا کنی و مهمتر از همه، تماشاچیان آنها هستند که به نوعی از 72 ملت هم بیشترند. موسیقی، تعاملی بین نوازندهها و تماشاچیان برقرار میکند، به نحوی که هیچکس چیزی نمیپرسد اما همه میدانند که سر چه ساعتی و در کجای پارک باید جمع شوند. در روز سوم و چهارم با کاراکتر زینب هم آشنا میشویم.
دختری مسلمان اهل سنگال که به تازگی با طارق سوری ازدواج کرده و هنرمند صنایع دستی سرزمین خودش است. او در بازارهای کوچک غرفهای دست و پا کرده و وسایل ظریف و دستسازش را میفروشد و بسیار هم مورد توجه است. در همین گیرودار، طارق در مترو دستگیر میشود. با دستگیری اوست که والتر پوست میاندازد؛ لباس اوبلوموفی از تن خارج میکند و هرچه دارد بر سر این میگذارد که طارق به زندگی عادی برگردد... .
ملت وندی، شهروندی و دیپورت!
ملودرام اجتماعی «میهمان» با ظرافت و به زبان تصویر، شعار میدهد ولی شعارهایش دلزدگی به همراه ندارند وگرنه انبوهی فیلم درباره مهاجرتهای غیرقانونی و دیپورت و این مسائل دیدهایم که حداقل این آیتمها جزو عناصر داستانش بوده اما به جای تعریف یک داستان مناسب و سرراست جز وراجی و پرحرفی چیزی برای ارائه نداشتهاند.
در میهمان اولین بار میبینیم که آمریکا و سیستم قضائی فدرال آن و همچنین دپارتمانهای قضائی ایالتی برای دیپورت خلقالله فقط انگشتروی آدمهای بدون مسئله میگذارند؛ یعنی اگر کسی یک آدمکش سیاسی و فراری باشد؛ یک کلاهبردار گردن کلفت یا یک دیکتاتور پست فطرت، آمریکا قطعا نه تنها به او خوش آمد میگوید و او را میهمان خطاب میکند بلکه زمینههایی را فراهم میکند تا در جهت منافع آمریکا فعالیت شارلاتانها در هر شاخهای فعالتر هم بشود. اما اگر زوجی مانند طارق و زینب باشند که پناهندگی را تاب نیاورند و فقط میخواهند از راه سالم امرار معاش کنند باید کت بسته دیپورت شوند.
«طارق» هنرمند مسلمانی است که پایبند دیناش است و در ایالت میشیگان به همراه مادر و خواهرش سکونت داشته حالا که به همراه «زینب» به کانکتیکات آمده بهرغم اینکه کوچکترین خلافی نکرده و با ساز زدن امرار معاش میکند و آزارش به مورچه هم نرسیده، توسط آمریکایی جماعت «میهمان» نامیده نمیشود که هیچ بیکارهای عنوان میشود که باید برگردد، چرا که ممکن است عنصر نامطلوبی در آینده شود.
این چنین دیالوگهایی در فیلم کم نیستند اما ظرافت در بیان تصویری آنهاست که فیلم را سرپا نگه داشته؛ یعنی آش آنقدر شور هست که صدای همه درآید از جمله «والتر وال» ای که یک اوبلوموف تمام عیار بوده!
شور موسیقی!
میگویند موسیقی زبان ملتهاست و واضح است که منظور از موسیقی، موسیقی اصیل هر کشور و هر فرهنگی است. در «میهمان» این عظمت به تصویر در میآید و جالب اینجاست که سازی در این بین واسطه تعامل آدمهاست که شاید کمی تا قسمتی برای
خلقالله نامفهوم باشد اگرچه طبل و جاز آفریقایی جماعت برای ینگه دنیاییها و اثرات معجزهآور آن 100 سال است که قدمت دارد.
و این مهم را به خلق و خوی اوبلوموفی «والتر» ربط دهید؛ یک کاراکتر اوبلوموفی و یک ساز سنتی، میتوانند شهروند و ملت وندی را به هر زبان و فرهنگی ترجمه کرده و تعامل پیدا کنند و به عشق ذاتی برسند. اما این سیاست ینگه دنیاییهاست که بهرغم شعارهای عوام فریبانه نمیتوانند این عشق را درک کنند.
اگر فیلم را دیدهاید، سکانس آخرین پیگیری «والتر» را پس از قطعی شدن دیپورت طارق ، به یاد بیاورید. خواندن آن دیالوگها در اتوبوس و در تاکسی و پشت میز بیش از هر چیز دیگری نمادگرایی افراطی و بحران شعارزدگی را نشان میدهد اما وقتی این سکانس را با بازی «ریچارد جنکینز» و هدایت و کارگردانی «توماس مک کارتی» ببینیم تنها چیزی که به ذهن نمیرسد همان شعارزدگی و نمادگرایی است. جایی که والتر قبلا و اوبلوموفی، تبدیل به یک انسان پرسشگر میشود که چرا سیستم قضائی آمریکا اینقدر کوته بین است که انسانهای بیگناه را در چاه مرگ اسکان میدهد و گناهکاران را در خاک خودش به صدر مینشاند.
«میهمان» فیلم مناسبی برای قضاوت است. برای آنهایی که ینگه دنیاییها را تمام و کمال میپذیرند و قبول دارند، شاید دیدن این فیلم کمی تا قسمتی چهره دیگر سیاسیون آمریکایی از هر حزب و گروهی را بیشتر به این افراد نشان دهد.