تا زمانی که از موضع گونه برتر و صاحب اختیار به سایر گونهها مینگریم، اوضاع بر همین مدار است. استدلالهایی از این دست که سایر گونهها را حفظ کنیم، چون سودی به ما میرسانند یا حتی ممکن است در آینده فایدهای برای ما داشته باشند و یکی از دردهای ما را درمان کنند یا حتی این اندیشه که آنها زیبا هستند، پس بگذاریم ما و نسلهای آینده از این زیباییها بهرهمند شویم، جملگی استدلالهای انسانمحورانه، کاسبکارانه و به تعبیری خودخواهانه است.
در این دیدگاه، وجود تمام موجودات تنها به جهت خدمترسانی به انسان، موجه است و فراتر از آن دلیلی متصور نیست؛ ماییم که محور تمام هستی و ملاک سنجش هر خوب و بدی هستیم. این توجیهات برآمده از اخلاق ما انسانهاست که این اخلاق، خود برساخته بسیار سترگی از یافتههای انسانشناسی و جامعهشناسی است.
بر این استدلال ایرادی وارد است. اگر فرضاً روزی به این نتیجه رسیدیم که گونهای، هیچ سودی برای ما ندارد یا آنکه ما همان فایده را از طریق فناوری یا ترکیبات شیمیایی و غیره به دست آوردیم و دیگر نیازی به آنگونه نداشتیم، آیا میتوانیم حکم بیفایدگی و نابودی آن را صادر کنیم؟ (فرض کنید که گونههای دیگری با عملکرد مشابه در بومسازگان (اکوسیستم) موجود باشند که بتوانند جای آن را پر کنند و توازن طبیعت به هم نخورد، همچنان که در نظریه «گونههای مازاد» مطرح است). آیا ما اصولاً این اختیار را داریم که درباره بود و نبود سایر گونهها قضاوت کنیم؟ دیدگاه فایدهمندبودن گونهها به ناچار واژههایی از جنس «گونه نامطلوب، علف هرز، جانور موذی» را هم به دنبال میآورد. هر نظریه، بدیل خود را نیز خلق خواهد کرد.
از زاویه دیگر به آفرینش نگاه کنیم
بگذارید چشمها را بشوییم و از زاویه دیگر به جایگاه انسان در نظام آفرینش بنگریم. سؤال این است که آیا ما مجازیم زمانی که میان خود و سایر گونهها «قضاوت» میکنیم، اخلاق خود را که برساخته خودمان است، ملاک قضاوت قرار دهیم؟ این کاملاً ناعادلانه است. دیدگاه انسانشناسانه نمیتواند و نباید ملاک قضاوت میان ما و سایر گونهها باشد. در این میانه به ملاک دیگری نیاز است که همانا دیدگاه زیستشناختی است. زیستشناسی (و اکولوژی) فارغ از آن پیشفرضها و پیشداوریهای عظیم که نگرش و جهانبینی ما را شکل دادهاند، به ما میگوید که در نظام خلقت، انسان با سایر گونهها برابر است. به عبارتی دیگر، برای طبیعت میان انسان و درخت و حشره و پرنده تفاوتی موجود نیست. آن جهانبینی سترگِ انسانمحورانه «برساختهای درون گونهای» است که به کار مقایسههای «میان گونهای» نمیآید.
اکنون اگر دیدگاه نظام برابری زیستشناختی را پذیرفتیم و ارائههای خودساخته را به کنار افکندیم، آنگاه درمییابیم که اخلاق درونگونهای ما نیز به کار رفتار میانگونهای نمیآید، پس اخلاق دیگری لازم میشود که همان «اخلاق زیستمحیطی» است. در این نگرش، هر گونه، فقط براساس سود مادی یا معنویای که برای انسان دارد، ارزشگذاری نمیشود بلکه هر زیستمندی در ذات خود ارزشمند است؛ هر جانداری که به شرف هستی مشرف شده است واجد کرامت و لایق احترام است، خواه برای گونه دیگری (مثلاً انسان) واجد فایدهای باشد یا نباشد. در این دیدگاه، دیگر انسان «حق ندارد» برای بقا یا فنای گونهای دیگر تصمیمگیری کند. این دیدگاه، سایر جانداران را «صاحب حق» میکند.
این حق آنهاست که در زمین زیست کنند نه آنکه انسان از سر ترحم یا به سبب نیازی که به آنها دارد، لطف کرده و تا مدتی اجازه زیستن به آنان بدهد. اگر قرار است با دیگر گونهها به احترام رفتار کنیم، جز آنکه آنان را با خود برابر بدانیم، چه راه دیگری هست؟ از قضا برخی آیینهای شرقی، در این مبحث گفتههای خردمندانه بسیاری دارند؛ گویا پیشینیان ما اندیشههای پاکتری داشتهاند.
حال که چنین شد دوباره این سؤال را از خود بپرسیم که بهراستی در این نظام خلقت، کدام گونه آفت سایرین است؟ کدام گونه دیگر زیستمندان را به نابودی و فنا کشیده است؟ کدام گونه غیراخلاقی رفتار میکند؟ کدام گونه نهتنها سایر گونهها را در معرض توفان بلا قرار داده بلکه میرود که خویشتن را نیز در گرداب مصایب خودساخته غرق کند؟ آیا پاسخ این سؤالات جز آنکه ما را در محضر سایر گونهها شرمسار و سرافکنده کند، حاصلی خواهد داشت؟ باور کنید اینها افراطگرایی نیست بلکه کوششی است تا به خاطر آوریم که ما انسانها در تعیین جایگاه خودساخته در نظام خلقت، افراط کردهایم.
آنان که به اخلاق زیستمحیطی قائل هستند، دیدگاه اکولوژیستهای معتقد به فایدهمندی گونهها برای انسان را با اصطلاح «اکولوژی سطحینگر» مورد چالش و نکوهش قرار میدهند و در مقابل «اکولوژی ژرفانگر» (Deep Ecology) را به میدان میآورند که یکی از ارکان آن، برابری همه گونههاست.
طبیعی است که در ذهن عادتزده ما آدمیان که عمری از موضع برتر و سرور به سایر جانداران نگریستهایم، پذیرش این اصل که در نظام طبیعت با یک کرم خاکی یا قارچ برابریم بسیار دشوار، گزنده و وهنآلود است لیکن واقعیتی است که تلخ ولی توهمزداست. بهنظرم میتوانیم با نگرشی اخلاقی به سایر جانوران که برآمده از اخلاق زیستمحیطی است، به بازنگری نسبت به جایگاه خود بهعنوان یک گونه، در میان سایر گونهها بپردازیم و از گذر اصلاح بینش و نگرش خویش، رفتار خود را تنظیم و تعدیل کرده و بقای خود روی کره زمین را تداوم بخشیم. در این نگرش ما نهتنها با سایر گونهها برابر بلکه خویشاوند نیز هستیم.
پس من که درختی را دوست میدارم به برادر خود مهر میورزم و چه نیکو برادرانی هستند این درختان، این پرندگان و این جانوران. در این نکته درنگی باید.
* عضو هیئت علمی دانشکده منابع طبیعی و محیط زیست دانشگاه فردوسی