اسماعیل فرجوانی فرمانده تیپ یکم لشکر هفت حضرت ولیعصر (عج) و فرمانده گردان کربلا در عملیات کربلای۴ بوده که در همین عملیات به شهادت می‌رسد. او  بارها در جبهه مجروح شد و در حالی که در عملیات بدر دست راستش قطع شد، فرماندهی گردان کربلا در عملیات کربلای ۴ را بر عهده گرفت.

شهید فرجوانی

همشهری آنلاین - زهرا جودکی: اسماعیل فرجوانی فرمانده تیپ یکم لشکر هفت حضرت ولیعصر (عج) و فرمانده گردان کربلا در عملیات کربلای۴ بوده که در همین عملیات به شهادت می‌رسد. او ۸ بار در جبهه مجروح شد و در حالی که در عملیات بدر دست راستش قطع شد، پس از بهبودی نسبی بار دیگر به جبهه رفت و فرماندهی گردان کربلا در عملیات کربلای ۴ را بر عهده گرفت. در سالروز عملیات کربلای ۴ نگاهی به کتاب «اطلس لشکر هفت ولی‌عصر(عج) در دوران دفاع مقدس» به قلم عبدالمحمد کوچک که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر کرده داریم و هم چنین در انتها نگاهی هم به کتاب «بی آرام» نوشته فاطمه بهبودی که انتشارات سوره مهر منتشر کرده داریم که زندگی این سردار شهید در آن ها روایت شده است.

اسماعیل فرجوانی در طلوع فجر ۶ آبان ۱۳۴۱ در خانواده ای مومن و متعهد متولد شد و دوران کودکی را در فضای روحانی خانواده اش که در همسایگی برخی خانواده های عالم و روحانی زندگی می کردند گذراند و همین امر در پرورش روحی و معنوی او تاثیر بسزایی داشت. او در کنار تحصیل، در یک کارگاه نجاری مشغول به کار شد که روح استقلال و اتکا به خداوند را در او پرورش می داد. عشق و علاقه زیادش به امام خمینی(ره) و شناخت هدف های مقدس ایشان در دوران تحصیلش در دبیرستان که هم زمان بود با ماه های پایانی دوران ستم و خفقان پهلوی، او را به صحنه مبارزه با رژیم شاه کشاند. از روزی که اسماعیل فرجوانی در راه تحقق هدف های امام وارد مبارزه شد تا روزی که به شهادت رسید، همواره از پیشگامان این مبارزه مقدس بود.

سرداری که در کربلای ۴ جاویدالاثر شد

حضور در جبهه کردستان و جنوب

شهادت شهید صالح شوشتری یکی از هم رزمانش در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بارقه ای فروزان از شجاعت و شهامت را در دلش زنده کرد، طوری که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به جبهه های دفاع از انقلاب رفت و از نخستین کسانی بود که در کردستان، دوشادوش پاسداران و بسیجیان به مبارزه با اشرار و نیروهای ضد انقلاب پرداخت تا امنیت و آسایش هم وطنان کرد را تامین کند. با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه کشورمان، همه اعضای خانواده فرجوانی وارد صحنه جنگ شدند و در حالی که او و برادرش در جبهه ها بودند، مادر، پدر و خواهرش نیز در پشت جبهه به فعالیت در امور پشتیبانی از رزمندگان اسلام مشغول بودند.

از ازدواج تا مجروحیت

او در سال ۱۳۶۰ در روز ولادت امام حسن عسکری و روز پاسدار ازدواج کرد ولی ازدواج و تشکیل خانواده خللی در اراده اش برای حضور در جبهه ایجاد نکرد و پس از ازدواج نیز بی درنگ به جبهه خرمشهر رفت تا به همراه همرزمانش از میهن اسلامی دفاع کند. این دلاور شهید از نخستین روزی که به جبهه رفت تا لحظه شهادت، همواره حضوری تأثیرگذار در جبهه‌ها داشت و در عملیات‌های گوناگون از شکست حصر آبادان گرفته تا عملیات کربلای ۴ در سال ۱۳۶۵ حماسه‌های بی‌نظیری از خود به یادگار گذاشت. اسماعیل فرجوانی در عملیات والفجر مقدماتی، فرمانده گردان کربلا، در عملیات والفجر ۱، جانشین تیپ ۱ لشکر ۷ ولی‌عصر (عج)، در عملیات خیبر، فرمانده تیپ و در عملیات‌های بدر، والفجر ۸ و کربلای ۴ نیز فرمانده گردان کربلا بود. او هشت بار در جبهه مجروح شد و درحالی‌که در عملیات بدر دست راستش قطع شد، پس از بهبودی نسبی بار دیگر به جبهه رفت و فرماندهی گردان کربلا در عملیات کربلای ۴ را بر عهده گرفت. سردار فرجوانی در این عملیات پس از رشادت‌ها و شجاعت‌های بی‌نظیری که از خود به نمایش گذاشت، سرانجام پاداش سالها مجاهدت و تلاش در راه اعتلای اسلام ناب محمدی و اقتدار ایران اسلامی را گرفت و با تیر مستقیم دشمن آسمانی شد.

رفتن اسماعیل و شروع بی قراری های مادر

پیرامون زندگی این سردار کتابی نیز با عنوان «بی آرام» به قلم فاطمه بهبودی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب در سیزده فصل و با روایت از نه نفر از نزدیکان و هم‌رزمان شهید زندگی شهید اسماعیل فرجوانی را به تصویر می‌کشد.

سرداری که در کربلای ۴ جاویدالاثر شد

در بخشی از کتاب «بی‌آرام» می‌خوانیم:

اسماعیل رفت و بی‌قراری من شروع شد. فقط دو سه روز از رفتنش گذشته بود؛ اما من آنقدر دلتنگش شده بودم که دلم می‌خواست بال درمی‌آوردم و پیش او می‌رفتم. مدام منتظر بودم کسی خبری از او بیاورد. با حاج خانم رفته بودم خانه خیابان سیروس. هی از پله‌ها پایین می‌آمدم و می‌پرسیدم: حاج خانوم، کسی خبری نیاورد؟ می‌گفت: دختر، اسماعیل تازه رفته. مگه تا حالا شده این پسر بره منطقه و زودتر از یه ماه برگرده! بی‌قرار بودم؛ بی‌قرار! "

در نوشته پشت جلد کتاب هم می‌خوانیم: من که اهل بازار رفتن نبود، آن روز زنبیل را انداختم ساق دستم و از خانه بیرون زدم. از وقتی اهواز درگیر جنگ شده بود، ندا و نادیا را به خانه بابایم در اصفهان فرستاده بودم که دغدغه مدرسه رفتنشان را نداشته باشم. ناهید به خانه بخت رفته بود. اسماعیل و امیر و نسرین مانده بودند که اغلب باهم وقت می‌گذراندند. اسماعیلم برای خودش مردی شده بود. هجده نوزه سال داشت. دلم قرص بود که هوای برادر و خواهر کوچکش را دارد.

کد خبر 818723

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha