هلن برتیه (با بازی ادث اسکاب) پیرزنی موقر و ثروتمند است که ابتدای فیلم، او را میبینیم که توسط فرزندان و نوادگان خود احاطه شده است و پس از مرگ خود، خانهای باشکوه و یک کلکسیون هنری کم نظیر را برای وارثان خود بهجای میگذارد. طبیعتا فرزندان او نیز باید بعد از مرگ او، درباره میراث باقیمانده از او تصمیمگیری کنند.
پسر بزرگ هلن، فردریک (بابازی چارلز برلینگ) ترجیح میدهد که میراث مادرشان را دست نخورده نگه دارند تا همانطور برای نسلهای بعد باقی بماند و نوادگان او بتوانند در آنجا جمع شوند و اشیای باقی مانده مادربزرگشان را تحسین کنند اما خواهر فردریک، آدرین (با بازی ژولیت بینوش) و برادر کوچکترشان، جرمی (با بازی جرمی رنیه) که هر دو در خارج از کشور زندگی میکنند (آدرین در آمریکا و جرمی به همراه همسر و سه فرزندش در چین)، ترجیح میدهند که خانه را برای فروش بگذارند و مابقی عتیقههای گرانبهای خانه را به موزه محلی اهدا کنند.
این تضاد، عصاره داستان این فیلم است که اگرچه به ظاهر ابعادی محدود و مضامینی محافظهکارانه و سوژهای از مد افتاده دارد، اما سرشار از مضامینی غنی و تأثیرگذار است. یکی از مضامین مورد علاقه آسایا، چگونگی معنا و ارزش یافتن اشیای بیجان است؛ جستوجو درباره اینکه چه جادویی باعث میشود که یک شیء بیجان، تبدیل به یک اثر هنری شود.
آدرین که سلیقههایش نسبت به سلیقههای مادرش مدرنتر و امروزیتر است، هنگام تماشای یک سرویس چای نقرهای، میگوید که چنین تفاوت سلیقههایی در نهایت چندان با اهمیت نیستند، زیرا به هر حال زیبایی همچنان زیبا است و کیفیت مرموزی وجود دارد که فراتر از دورهها و سبکهای هنری است. و این مسئله درباره روش فیلمسازی خود آسایا هم صدق میکند زیرا گرچه سبک فیلمسازی او کاملا مدرن و امروزی است، اما سرشار از ظرافت و دقت فرانسوی است و همچون وعدههای غذایی طولانی فرانسویها، کند و آرام، اما سرشار از طعمهای خوش و لذتهای عمیق است.
دوربین فیلمبرداری در این فیلم (که توسط اریک گوتیه هدایت شده است) بیشتر از آنکه ابزاری مکانیکی بهنظر برسد، همچون موجودی زنده و سرشار از آگاهی عمل میکند. حرکات دوربین، به چیزهایی حساسیت نشان میدهد که انگار ما از زاویه دید یک انسان زنده صحنهها را تماشا میکنیم و در بعضی جاها، بیوقفه بهدنبال شکار کردن جزئیات پراکنده در جاهای مختلف است و گاهی نیز، با دقت و آرامش، روی یک موضوع ثابت متمرکز میشود، و گاه نیز انگار سردرگم (اما نه خسته کننده) میشود.
در فیلم ساعات تابستان، حتی یک صحنه خستهکننده نیز وجود ندارد، اگرچه صحنههای پرتحرک زیادی در فیلم وجود ندارد (و پر تحرکترین صحنه فیلم هم جایی است که عدهای از دوستان قدیمی هلن به خانه او میآیند). این فیلم، در 3بخش مجزا (که همگی حول موضوع مشترکات انسانی شکل گرفته اند) روایت شده است و در آخر هم یک اختتامیه در نظر گرفته شده است.
در بخش اول، ما هلن و خانوادهاش را میبینیم و درباره علاقه او به عمویش به نام پل که یک نقاش بوده است، چیزهایی را درک میکنیم. از سوی دیگر، شاهد نگرانیهای فردریک از حرفهای مادرش درباره مرگ و پایان زندگی هم هستیم. در رفت و آمدهای پر سر و صدای اعضای خانواده در یکی از بعدازظهرهای تابستان، ما تنشها و همگراییهای خانواده از هم پاشیده او را به وضوح مشاهده میکنیم.فردریک، آدرین و جرمی، دور هم جمع شدهاند تا روز بعد از مرگ هلن، درباره سرنوشت اموال او تصمیمگیری کنند. زندگی به هر حال ادامه پیدا خواهد کرد، البته با پذیرش دلتنگیها و از دست دادنها که تمام شدنی نیستند. یک کمد هنری ارزشمند، با راه یافتن به موزه، هم خانهای جدید پیدا کرده و هم انگار که در تبعید به سر میبرد.
نسلهای مختلف هم همچون همین اثاثیه، بعد از درگذشت نسلهای قبلی، هم آزاد میشوند و هم بیپناه میمانند.فیلم ساعات تابستان، همانقدر که روی اشیاء متمرکز است، به افراد هم توجه دارد که فردیت هر یک از آنها، با بازی بینقص بازیگران فیلم نمایان شده است (بهعنوان مثال، ژولیت بینوش در بازی خود در نقش زنی بداخلاق، سرزندگی ذاتی خود را نیز وارد کرده است).
علاوه بر این خواهر و برادرها، کارگردان فیلم تعداد اثر هنری را نیز مد نظر قرار داده است. ازجمله این آثار، به 2نقاشی از کمیل کوروت، یک نقاشی از اودیلون ردون، یک میز غذاخوری، یک کمد و تعدادی گلدان که همگی اصالت مشابهی دارند، میتوان اشاره کرد (اکثر آثار استفاده شده در این فیلم، واقعی است و متعلق به همان موزهای است که شخصیتهای فیلم قصد اهدای این اشیاء به آن را دارند).
البته هدف فیلم این نیست که این اشیاء را بیش از حد تقدیس کند، بلکه هدف این است که بررسی کند که این آثار چرا و چگونه باعث برانگیخته شدن چنین احساسات قدرتمندی میشوند و چگونه است که این اشیاء، هم نمادهایی فرهنگی هستند و هم تکیه گاه عاطفی کسانی که آنها را در اختیار دارند. هلن، با اینکه دلبستگی عمیقی به مجموعه خود دارد، اما امیدوار است که روزی این مجموعه در دید عموم گذاشته شود. او برای فردریک توضیح میدهد که چیزهایی که در خانه اوهستند، گرچه بسیار ارزشمندند، با این حال فقط رسوبات زندگی هستند، بدون اینکه خودشان حیاتی داشته باشند. اما در هر حال فردریک آرزو دارد که حداقل تا یک نسل دیگر، این اشیاء را نگه دارد، اما صریحترین و تلخترین درونمایه فیلم، این است که این احساس تعلق، که لازمهاش متوقف کردن زمان است، هرگز ارضا نخواهد شد.
همانطور که همه خانوادهها، در طول زمان تغییر میکنند و از هم گسسته میشوند، این مسئله درباره جوامع و کشورها هم صدق میکند. و فیلم ساعات تابستان، همانقدر که درباره هلن و فرزندانش است، داستان سرنوشت فرانسه امروز را نیز برای ما روایت میکند. دارایی هلن در نهایت به موزه برده میشود، زیرا بخشی از میراث فرهنگی است. و هر کدام از اشیاء او، نشانه و پرچم یک سنت جهانی و گسترده است و در عین حال، شدیدا وابسته به ریشههای بومی و محلی خود است.
از یک نظر، این فیلم بر این مسئله متمرکز است که جهانی شدن بر این میراث چه تأثیری میگذارد. شغلی که جرمی در یک شرکت تولیدی کفش در چین دارد، آنقدر پردرآمد و باثبات هست که بتواند او را مدتها در آسیا نگه دارد. آدرین هم گرچه اختلاف نظرهایی با مسئولان شرکت خود دارد، اما به همان اندازه جرمی، در نظام اقتصاد جهانی غرق شده است.
فردریک که یک استاد اقتصاد است، به خوبی درک میکند که چه نیروهایی باعث شده است که برادر و خواهرش از وطنشان دور شوند و به هر حال قادر به قانع کردن آنها برای بازگشت نیست.آسایا نیز به همین اندازه، نگاههای فلسفی دارد. گرچه او پیش از این در فیلمهای ایرماوب و بارانداز مسئله جهانی شدن را مورد بررسی قرار داده بود، اما اینبار در فیلم ساعات تابستان جامعترین تحلیل او در رابطه با ساختار کنونی دنیا است. مراقب باشید که فروتنی این فیلم شما را فریب ندهد؛ حتی سادهترین و کوچکترین چیزها، مثل یک قوری، یک میز، یک کتابچه کوچک و یا یک فیلم خیلی ساده، میتوانند یک شاهکار هنری باشند.
نیویورک تایمز- 25 می2009