همشهری آنلاین - فاطمه عباسی: ماشین اسکورت که ایستاد دلشوره گرفتم. اولین بار بود به شمال عراق سفر میکردم. به خاطر اخباری که قبلا میخواندم کمی نگران بودم. دوستانم در گروه سلمان که موفق به هماهنگی دیدار شدند خیلی ذوق کردم اما دلشورهام با صدای تلفن رابطمان بیشتر شد. شنیدم که پرسید چقدر باید منتظر بمانیم. دلم هزار راه رفت. چرا در ورودی این شهر کوچک و بینام و نشان ایستادهایم. رابط گروه که خود از رزمندههای حشد الشعبی بود خواست در ماشین بمانیم.
پرده را کنار زدم و دیدم محافظ که در حال صحبت با ماموران سیطره ورودی شهر بود با شوق، جهت و سرعت قدمهایش را تغییر داد. با چشم دنبالش کردم. یک سدان طوسی و قدیمی از شرکت تویوتا ترمز کرد. بانویی رشید با قدمهایی محکم از آن پیاده شد. زیر نور خورشید قبل از ظهر میدرخشید. رابط اجازه پیاده شدن داد و توضیح داد «ام قصی» میخواسته شخصا به استقبال ما بیاید. با لبخند و مرحبا گویان به سمتم آمد. وقتی در آغوشم گرفت چشمم به کلت کمری رانندهاش افتاد. جوانی ورزیده بود که چشمانش به خوبی اوضاع پیرامونمان را زیر نظر داشت. بعدا فهمیدم او یکی از پسرهایش است.
رسوم عربی مهمانداری را که به جا آورد، ما را به گفتگو در «مقر» دعوت کرد. از بلوار اصلی شهر «علم» به یک فرعی وارد شدیم و بعد از سه بار چپ و راست پیچیدن به «مقر طوعه» رسیدیم. یک حیاط بزرگ و سرسبز که با سربازانی مسلح محافظت میشد. در بخش شمالیاش چند اتاق تو در تو بود. در اولین اتاق چشمم به میزی بزرگ افتاد که روی آن را با لوحها، تقدیرنامه ها و یادبودهایی که به ام قصی اهدا شده بود پر کرده بودند؛ دور تا دور اتاق کناری که محل دیدارها بود، مبلهایی ساده چیده شده بود و دیوار با پرچم عراق و تابلوی آیت الکرسی زینت شده بود. احوال پرسیها را تمام و شروع به گفت و گو کردیم.
- «عالیه خلف صالح» با کنیه ام قصی، بانویی سنی مذهب و از اهالی شهر علم در شمال تکریت، است که داستان شجاعتش به گوش مردم جهان رسیده؛ قصه شما از کجا شروع شد؟
«داستان زندگی من از نذری که مرحوم مادرم برای امام رضا (ع) کرده بود شروع شد؛ جایی که پایه محکمی نداشته باشد نمیتوان بنای خوبی ساخت. دل من با محبت آل بیت رسول الله محکم شد و برای همین توانستم برای جوانان کشورم قدمی بردارم. من به نام طوعه مشهور شدم و به این افتخار میکنم. پیش از تولد من، برادرم گم شد و مادرم که خیلی بی قرار بود به زیارت امام رضا (ع) رفت. وقتی برگشت خدا من را به او داد. بعدها مادرم با گریه گفت روزی خواهد رسید که تو به زیارت امام رضا (ع) بروی... زیارتی که توفیق آن چند سال قبل نصیبم شد.»
- شهرت شما به طوعه بعد از آن بود که در جریان ورود داعش به استان صلاح الدین در شمال عراق، سال ۲۰۱۴، و وقوع فاجعه اسپایکر، موفق شدید حدود 58 جوان شیعه، مسیحی و ایزدی را از دست خون ریز داعشیها نجات دهید. چه شد که مبارزه و مقاومت را انتخاب کردید؟
«من دیدم که داعش روز به روز وحشیتر میشود و به سرباز و پلیس و دکتر و ... رحم نمیکند. آن زمان هنوز حشد الشعبی تشکیل نشده بود و اسم داعش به گوش ما نرسیده بود. با حرکت آنها از موصل به سمت تکریت متوجه شدم که سربازان عراقی قدرتی ندارند و تنها فرماندهان داعشی هستند که کنترل مناطق مختلف را به دست میگیرند.»
داعش در بدو ورودش به منطقه، همسر، پسر و برادرزاده عالیه صالح را که برای دیدن اوضاع و خبر گرفتن از منطقه رفته بودند سربریده بود. ام قصی از فشار این جنایت حافظهاش را به طور موقت از دست داد اما میدید و میشنید که چه طور مسلمانان در سرزمین خودشان کشته میشوند. یک روز خالد، پسرش، گفت تعدادی از جوانانی که موفق شدهاند از دست داعش فرار کنند در جزیرهای در میان نیزارهای رود دجله مخفی شدهاند. ام قصی قصد نداشت اجازه دهد جوانان کم سن و سالی که برای آموزشهای هوایی در پایگاه اسپایکر درس میخوانند به سرنوشت وحشتناکی که داعش برای آنها و خانوادههایشان میخواست دچار شوند. از خالد خواست که به همراه خواهرش آنها را نجات دهد.
- شما که پسر عزیزتان قصی را به دست داعش از دست داده بودید چه فکری کردید که خالد و دخترتان را در معرض این خطر قرار دادید؟
«من یک مادر داغدیده بودم و آن جوانان، فرزندان این کشور؛ نمیخواستم مادر دیگری داغدار شود و خانوادههای بیشتری نابود شوند. خون فرزندان من از دیگر فرزندان رنگینتر نبود. با اینکه فشار زیادی را تحمل کردم اما در تمام مدتی که خالد و دخترم با قایق به نجات آن چند جوان رفته بودند ذکر میگفتم و از خدا میخواستم حافظ فرزندان بیگناه ما باشد. شکر خدا، آنها به سلامت برگشتند و ما چندین گروه دیگر از جوانان را هم نجات دادیم. برخی از آنها کرد بودند، برخی ترکمان، بعضی از بغداد و بعضی از شیعیان جنوب اما جوانان شریفی بودند و هنوز هم به دیدار من میآیند. متاسفانه در جریان فاجعه اسپایکر بیش از سیصد جوان مفقود شدند و تا امروز هم از آنان خبری نیست.»
در جریان نجات این جوانان، داعش متوجه فعالیتهای ام قصی و خانوادهاش شد و آنها را تهدید به مرگی وحشتناک کرد. آنها ناچار از منطقه خارج شدند و بعد از اینکه نیروهای حشد الشعبی توانستند کنترل منطقه علم را به دست گرفته و امنیت را برقرار کنند به زادگاه خود بازگشتند.
- تنها بانوی حشد الشعبی هستید و مردم شما را مادر عراق مینامند. چه طور شد که وارد حشد شدید و چه کسی در این مسیر از شما حمایت کرد؟
«بعد از نجات آن پنجاه و چند جوان مردم من را مادر عراق نامیدند و در سال ۲۰۱۵ هم از طرف دولت عراق مدال افتخاری به من داده شد. اما حساب ابومهدی المهندس و قاسم سلیمانی برای من با دیگر مسئولان فرق داشت. شخصیتهای برجستهای بودند که معتقدم مثل آنها را نداریم. هزاران رحمت خدا بر آنان. ما و ایران آنها را از دست دادیم. اگر بودند اوضاع امروز خیلی بهتر بود. برخی افراد هم بودند که به خاطر این ارادت من را ملامت کردند اما من راه خودم را رفتم. پسرم و برادرزادهام و پسرعمویم من را بسیار حمایت کردند تا بتوانیم فرزندانمان را نجات دهیم. اما حمایت ابومهدی چیز دیگری بود. من یک روز به اتاق عملیات آنها رفتم. فکر میکردم اتاقی معمولی باشد اما اتاق خاصی در کوهستان بود. ابومهدی من را از پنجره دیده بود و در حالیکه نیروهایش به من گفتند حاج خانم اینجا اتاق عملیات است، یک عملیاتی هم اتفاق افتاده بود، شما نمیتوانید وارد شوید، ابومهدی آمد جلوی در، حاج قاسم هم بود. گفت این طوعه هست، قهرمان است چرا نمیگذارید بیاید پیش من. اگر او عضوی از این حرکت مردمی نیست پس چه کس دیگری میتواند حشدی باشد؟ من را داخل برد و نشستیم. ابومهدی گفت من و حاج قاسم از قدیم با هم بودیم؛ این همراهی ما به خاطر این جنگ داعش نیست، قدیمی است. ابومهدی گفت: «بدان که شهادت من و او هم در یک روز خواهد بود.» به شوخی گفتم شاید وقتی خوابید یک بمب روی سرتان بیفتد. خندید و گفت نه ما در میدان شهید میشویم، آن هم در یک روز. این حرف را هرگز فراموش نمیکنم. این دیدار تقریبا دو سال قبل از شهادتشان اتفاق افتاد.»
- در سال ۲۰۱۸ هم جایزه زن شجاع جهان را از دست ملانیا ترامپ، همسر رئیس جمهوری وقت آمریکا، دریافت کردید، چه حسی داشتید که به آمریکا رفتید؟
من به آمریکا رفتم تا خاری در چشم کسانی باشم که داعش را درست کردند و به جان ما انداختند. مردم دنیا نمیتوانستند بین ما مردم عراق و داعشیها فرقی قائل شوند. من به عنوان زنی شجاع و عراقی به جهان معرفی شدم. با همین عبا روی سن رفتم و دستان گره کردهام را بالا بردم. به ملانیا گفتم بین ما و شما ۱۸ ساعت راه است؛ شما که نفت ما را میبرید دیگر چه کاری دارید که نمیگذارید ما در آرامش و صلح زندگی کنیم! آنجا به من یک تندیس بلوری دادند و من سعی کردم به نوبه خودم با مردم دیگر کشورها ارتباط خوبی برقرار کنم و نماینده زن شجاع و مسلمان باشم.»
-------------
- علم شهری کوچک در شمال تکریت و یکی از شهرهای استان صلاح الدین عراق است.
- طوعه بانویی از اهالی کوفه که به حضرت مسلم بن عقیل امان داد.
- حشد الشعبی به معنای «گرد هم آمدن مردم» عبارتی برای توصیف بسیج مردمی عراق است.
- جایزه بینالمللی زنان شجاع جایزهای است که از سال ۲۰۰۷ به شکل سالانه توسط وزارت امور خارجه ایالات متحده آمریکا به زنانی از سراسر جهان اهدا میشود.
نظر شما