همشهری آنلاین: رابطه سینما و ادبیات تصویر جاده دوطرفهای را تداعی میکند که حرکت در هر سوی آن، احتمالا، عزیمت بهسوی دیگر را بهدنبال دارد. فیلمسازی و نویسندگی، با وجود همه تفاوتها، حداقل در یک نقطه ـ که همان ذات آفرینشگری باشد ـ به هم میرسند و در عالیترین نمونههایشان میتوانند به دالانهای تودرتوی ذهن ورود کنند یا تصویری ملموس از انسان و اجتماع بهدست دهند. این ذات مشابه آفرینش منجر شده گاه آنها که نوشتن را پیشه خود ساختهاند، به سمت سینما کشیده شوند و گاه کسانی که دنیا را از دریچه دوربین میبینند، تاب ایستادگی در برابر وسوسه نوشتن را از کف بدهند. معمولا داستاننویسان در مقام فیلمنامهنویس پا به عرصه هنر هفتم گذاشتهاند و نمونههای داستاننویسانی که برای پرده نقرهای قلم زدهاند زیادند اما کارگردانانی هم بودهاند که پیش از شهرت در دنیای سینما تجربه داستاننویسی داشتهاند یا بعد از سالها کار در عالم سینما، سراغ نوشتن داستان رفتهاند. در ادامه کارنامه ادبی کارگردانانی را که تجربه داستاننویسی داشتهاند مرور کردهایم.
ابراهیم گلستان
ابراهیم گلستان (۱۴۰۲ــــ۱۳۰۱) داستاننویسی صاحبسبک بود که تلقی خاصی از داستان داشت و برای نویسندگان دیگری که نثر و زبان و نگاه او را میستایند، الگو و سرمشقی است که البته اصلا و ابدا به راحتی نمیتوان شبیهاش نوشت. مجموعه داستانهای «آذر، ماه آخر پاییز» (۱۳۲۷)، «شکار سایه» (۱۳۳۴)، «جوی و دیوار و تشنه» (۱۳۴۶) و «مد و مه» (۱۳۴۸) و دو داستان بلند «اسرار گنج دره جنی» (۱۳۵۳) و «خروس» (۱۳۷۴) هر کدام نیازمند بررسی و توجهی مجزا و مبسوط هستند که در اینجا قصد و فرصت پرداختن به همه آنها نیست، اما تعدد داستانهایی که او نوشته خود نشان میدهد که داستاننویسی برای گلستان تا چه حد موضوعی جدی بوده است. گلستان، از یک سو، چند زبان میدانست و این فرصت را داشت تا آثار ادبی طراز اول جهان را بخواند و از سوی دیگر، بهدلیل آشناییاش با ادبیات کهن فارسی، زبانی غنی و پرمایهای در نوشتن اختیار کرد. داستانهای او همچون فیلمهای مستند و بلندش مهر او را بر پیشانی دارند و از مهمترین آثار ادبی تاریخ ادبیات ایران به شمار میروند.
مسعود کیمیایی
مسعود کیمیایی (۱۳۲۰) سالها بعد از اینکه کار سینما را شروع کرد، سراغ داستاننویسی رفت. نخستین رمان کیمیایی «جسدهای شیشهای» بود که در سال ۱۳۸۰ منتشر شد. مطابق معمول همه کارهایی که از کیمیایی سر میزند، رماننویسی او هم با استقبال طرفدارانش مواجه شد و دوستدارانش این رمان را چشمه دیگری از خلاقیت و استعداد کیمیایی درنظر گرفتند. «جسدهای شیشهای» داستانی عاشقانه بر بستری از حوادث سیاسی است. شخصیتها با آنها که سینمای کیمیایی را میشناسند غریبگی نمیکنند. حال و هوای داستان و نوع حرف زدن شخصیتها نیز آشناست. در واقع این رمان فیلم عکاسینشدهای است که کیمیایی، به جای جلوی دوربین، روی کاغذ دکوپاژش کرده. بعد از این رمان، کیمیایی «حسد بر زندگی عینالقضات» را در سال ۱۳۸۴ منتشر کرد که زندگی عینالقضات همدانی، عارف نامی ایرانی، را دستمایه کار خود قرار داده است. سال ۱۳۹۴ کیمیایی رمان ۳ جلدی «سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند» را منتشر کرد که اگر شک و شبههای هم بود که کیمیایی از سرتفنن مینویسد، این تردید را محو کرد. باز هم میتوان فضای ذهنی کیمیایی را بهراحتی در این اثر تشخیص داد. احتمالا در آینده باز هم از کیمیایی خواهیم خواند.
داریوش مهرجویی
برای داریوش مهرجویی (۱۴۰۲ــــ۱۳۱۸) هم رماننویسی سالها بعد از ورودش به سینما آغاز شد. سال ۱۳۸۸ نخستین رمان مهرجویی با عنوان «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی» به چاپ رسید، داستانی درباره عشق و سینما. مگر مهرجویی در فیلمهایش مثل «هامون» (۱۳۶۸) یا «لیلا» (۱۳۷۵) از عشق، از شوریدگی، از دلباختگی، از فنا شدن در راه عشق، از ایثار عاشقانه نگفته؟ یا در «میکس» (۱۳۷۸) سینما را موضوع فیلمش نکرده؟ در «خرابات مغان» (۱۳۹۱) مهرجویی میکوشد داستانی فلسفی را روایت کند و عشق و ایمان و تفاوت و مدارا را با هم گره میزند تا به داستانش شکل دهد. «سفر به سرزمین فرشتگان» (۱۳۹۵) داستان زوجی به نامهای کسری و سیماست که با دریافت ایمیلی متوجه میشوند برنده جایزهای ۸ میلیون دلاری شدهاند. دریافت این جایزه منوط به حضور آنها در لسآنجلس آمریکاست که به شهر فرشتگان معروف است. به همینخاطر آنها همه زندگی خود را میفروشند و راهی آمریکا میشوند. کتاب «دو خاطره: سفرنامه پاریس، عوج کلاب» (۱۳۹۵) با اینکه بر پیشانیاش عنوان «خاطره» حک شده، اما روایتی رمانگونه دارد و وقایع این دو سفرنامه از خیال مهرجویی یا تجارب واقعی او نشأت گرفته است. قهرمان دو رمان دیگر مهرجویی، «آن رسید لعنتی» (۱۳۹۶) و «برزخژوری» (۱۳۹۷)، یک کارگردان است و از این بابت شاید حتی بتوان در این دو کتاب مشابهتهایی میان شخصیتهای اصلی و خود مهرجویی پیدا کرد. در «برزخژوری»، یک کارگردان مطرح ایرانی بهعنوان یکی از اعضای هیأت ژوری یک جشنواره بینالمللی باید عازم ایتالیا شود، اما دکترش به او خبر میدهد که تومور مغزی او در حال رشد است و باید هرچه زودتر عمل شود. این مسئله کارگردان داستان را با پرسشهایی هستیشناختی در آستانه این رویداد هنری مواجه میکند. مهرجویی ترجمههایی هم دارد که در بازار کتاب پرفروش هستند.
ناصر تقوایی
به روایت حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستاننویسی» ناصر تقوایی (۱۳۲۰) در اوایل دهه ۴۰ همراه نجف دریابندری داستانهای جنوبی در مجله «آرش» چاپ میکرده است. در واقع تقوایی را باید از طلایهداران مکتب ادبیات جنوب دانست. میرعابدینی درباره داستانهای تقوایی مینویسد: «ماجرای تمامی داستانهای تقوایی حول محیط کارگری جنوب میگردد و او نخستین نویسنده ایرانی است که بهصورت جدی به این محیط پرداخته است.» بعد و در اواسط دهه ۴۰، تقوایی با جمعی از نویسندگان جوان و پرشور جنوبی در گاهنامه «ادبیات و هنر جنوب» دید خود را به داستاننویسی قوام داد. تقوایی در سال ۱۳۴۸ «تابستان همان سال» را که شامل ۸ داستان پیوسته است منتشر کرد. سرمشق و الگوی تقوایی در داستاننویسی ارنست همینگوی و البته ابراهیم گلستان بود که خودش تا حدودی تحتتأثیر همینگوی قرار داشت. عباس بهارلو در مقاله «سینما و هنرهای دیگر؛ از آغاز تا امروز» (هفدهمین کتاب سال سینمای ایران مجله فیلم، ۱۳۸۶) درباره این مجموعه داستان مینویسد: «داستانهای پیوسته «تابستان همان سال» که به تعبیری جزو نخستین داستانهای «کارگری ـ صنعتی» ادبیات ایران محسوب میشود، وصف زندگی آدمهای سرگردان و بیپناهی است در روزهای گرم و بیچارگی ایام بیکاری و عشقورزی و حماقت و کلهشقی؛ مثل همان تصویرهایی که همینگوی در «خورشید همچنان میدمد» از فساد و قهر و وحشت و سرگشتگی نسل جوان بعد از جنگ ارائه داده است؛ بدون آنکه معترض موجبات اجتماعی بیچارگی و بیعاری آنها شود؛ عنصری که سخت در تقوایی رسوب کرد و در فیلمهایش از «آرامش در حضور دیگران» تا «ناخدا خورشید» هم نمود نظرگیری دارد.» «تابستان همان سال» مدتهاست که در بازار نیست و باید به سختی نسخه اصلی یا افستش را در دستدومیها پیدا کرد یا در اینترنت به نسخه پیدیاف آن رضایت داد.
شاپور قریب
شاپور قریب (۱۳۹۱ــــ۱۳۱۱) که نخستین فیلمش را در سال ۱۳۴۷ به نام «دختر شاه پریون» ساخت، پیش از ورود به عالم سینما ۲ مجموعه داستان منتشر کرد. حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستاننویسی» ۲ مجموعه «عصر پاییزی» (۱۳۳۹) و «گنبد حلبی» (۱۳۴۱) شاپور قریب را داستانهایی «فقرنگار» معرفی میکند. «عصر پاییزی» ۶ داستان است که زندگی بیحاصل و معاش سخت آدمها را مورد توجه قرار میدهد. قریب در نوشتن این داستانها به محیط پیرامون خود چشم داشته و سعی کرده در حد توانش تصویری رئالیستی از اجتماع ارائه دهد. چه در «عصر پاییزی» و چه در «گنبد حلبی»، نثر قریب پیچیده یا مطنطن نیست و زبان مردم کوچه و بازار در آنها به کار گرفته شده است. گاه حتی زبان داستان از ظرافت ادبی تهی میشود و بهسوی گزارش میرود. با اینحال، نمی توان منکر شد که برخی داستانهای این دو مجموعه خواندنی و جذاباند. «گنبد حلبی» شامل ۵ داستان است و در خود داستان گنبد حلبی، قریب «باطن ظلمانی» (تعبیری از میرعابدینی) آدمی به ظاهر پارسا و پرهیزکار را به تصویر میکشد. فقر با شکلهای مختلفش در داستانهای قریب طنینانداز است و دغدغه اصلی او را مینمایاند. او بعد از این ۲ مجموعه داستان به سراغ فیلمسازی رفت، اما این ۲ کتاب سالهاست که تجدیدچاپ نشدهاند.
ایرج کریمی
ایرج کریمی (۱۳۹۴ــــ ۱۳۳۲) را یکی از معدود منتقدان اثرگذار تاریخ سینمای ایران میدانند. با اینکه او هم فیلم ساخت، هم ترجمه کرد، هم داستان و نمایشنامه نوشت، هم شعر گفت اما آنچه باعث اعتبار و ماندگاری نام و یاد کریمی شد، نقدهایش بود. نقدهای کریمی همچون یک داستان خواندنی و جذاب و سرشار از بینش و الهام بودند. در سالهایی که نقدنویسی سینمایی هنوز در این مملکت رونق داشت و هتاکی به فیلمها و کارگردانان مساوی نقد فیلم نبود، مجله فیلم جایی بود که میشد نقدهای کریمی را پیدا کرد و خواند و لذت برد. با این حال، کریمی هم دو بار داستاننویسی را آزمود. یکبار در سال ۱۳۷۹ با «هوسی به نام قطار» و کتاب دیگرش با نام «ملال جدولباز» که در سال ۱۳۹۸ بعد از فوتش منتشر شد. شهرام اشرف ابیانه، منتقد، در نقدی بر این رمان نوشته: «در پس تصاویر داستان، شرحی است که به بیان نیامده و بیشتر دیدنی است تا آنکه ادبی باشد. نوعی ایهام هست که به صحنههای داستان حسی از بصری بودن میدهد. به این میماند که در حال دیدن فیلمی آوانگارد و تجربی هستیم از تهران زمان بمباران هوایی و جنگ، با صدای راویای که از چیز به کل متفاوتی صحبت میکند. این چیز، نوعی دلزدگی است که آدمهای داستان به زبان نمیآورند اما در رابطه میان شخصیتهای قصه حس میشود. چیزی میان شخصیتهای قصه فاصله انداخته.» افسوس که کریمی زود از این دنیای ملالانگیز خسته شد و رفت.
نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی (۱۳۸۷ــــ۱۳۱۵) نویسندهای بود، به قول خودش، ابوالمشاغل یا ابنمشغله؛ هم نمایشنامه نوشت، هم فیلمنامه، هم نقد، هم تحلیل، هم داستان کودکانه و هم داستان و رمان برای بزرگسالان. بسیار مینوشت و نوشتن حرفهاش بود. شعر هم گفت و ترجمه هم کرد. فیلم و سریال هم ساخت. معروفترین کتاب ابراهیمی رمان ۷ جلدی «آتش بدون دود» است که خودش سریالی ۳۲ قسمتی از آن در پیش از انقلاب ساخت. ابراهیمی دوبار در سینما بخت خود را آزمود؛ اول بار با «صدای صحرا» (۱۳۵۴) و بار دوم با «روزی که هوا ایستاد» (۱۳۷۶). در سالهای اخیر، به واسطه مطرح شدن نام برخی کتابهای ابراهیمی در برنامههای صداوسیما، او مورد توجه عدهای از کتابخوانان قرار گرفته و بعضی کتابهایش بارها تجدید چاپ شده است.
فریدون گله
خیلیها که فریدون گله (۱۳۸۴ــــ۱۳۱۹) را با فیلمهایی نظیر «دشنه» (۱۳۵۱)، «زیر پوست شب» (۱۳۵۳)، «مهرگیاه» (۱۳۵۴) و «کندو» (۱۳۵۴) میشناسند، خبر ندارند که گله پیش از ساخت نخستین فیلمش داستانی به نام «چشمکاغذیها» نوشته است؛ داستانی درباره عشق و نفرت، وصال و فراق، تردید و اطمینان که شخصیتهای اصلیاش دختر و پسری به نامهای «نینی» و «مهر» و زن و مرد سردوگرمچشیدهای به نامهای «بانو» و «سروش» هستند. نینی با وجود عشقی که به مهر دارد، اما از رفتارها و غیبتهای گاهوبیگاه مهر که نمیتواند از قمار دست بکشد خسته شده و قصد ترک او را دارد، اما این رفتن برای او به این راحتیها نیست. در این میان، سروش و بانو هر کدام نظر متفاوتی درباره تصمیم نینی دارند. داستان حال و هوایی غمگسارانه دارد و گله در انتقال این حال و هوا به خواننده موفق است. شروع داستان برای فهم فضای داستان مناسب است: «صبح، باران همهجا را خیس کرده بود. ۲ ردیف درخت در ۲طرف جاده دنبال هم صف کشیده بودند و تا آخرین نقطه دید که انتهای یک سربالایی بود به چشم میخوردند. برگهای زرد و سرخ پاییزی اینجا و آنجا پراکنده بودند و به زیبایی افسرده صبح میافزودند. آسمان پوشیده از ابرهای خاکستری تیره و روشن بود و بهنظر میآمد که از میان آنان نسیمی شرق را بهسوی غرب میپیماید. بانو بند روبدوشامبرش را روی شکمش گره زد و درحالیکه با یک دست موی طرفین صورتش را به پشت گوشهایش میفرستاد یکوری بدن نسبتا سنگینش را از میان در اتاقخواب بیرون کشید و در را پشت سرش بست... .» این داستان که احتمالا در سال ۱۳۴۶ منتشر شده، به رغم افزایش محبوبیت گله در سالهای بعد از انقلاب، هرگز به چاپ دوم نرسیده و تجدیدچاپ آن میتواند ور داستاننویس گله را به علاقهمندانش بشناساند.
امیر نادری
داستان «ساز دهنی» نوشته امیر نادری (۱۳۲۴) که اول بار در شمارههای دوم و سوم «آیندگان ادبی» در خرداد ۱۳۵۷ منتشر شد، داستان پسر لاغر و زردنبویی با چشمهای درشت و موهای وزکرده به نام عبدل است که به بیماری اسهال دچار شده اما از خوردن دوا سر باز میزند. پدرش به عبدل وعده میدهد که اگر دوا بخورد و بازی درنیاورد، به او یکساز دهنی میدهد و عبدل قبول میکند و صاحبساز میشود. عبدل از قبلِ ساز توجه همسنوسالانش را بهدست میآورد و پسربچهای به نام امیرو که بسیار به ساز علاقهمند شده اما پولی ندارد که در ازای ساز زدن به عبدول بدهد، حاضر میشود به عبدول کولی دهد. نادری در دهه ۵۰، ۲ داستان «تجربه» (مجله رودکی، بهمن و اسفند ۱۳۵۵) و «این طوری مرد شدم» (روزنامه آیندگان، دی ۱۳۵۷) را نیز نوشت و بعدا این داستانها در قالب کتاب «ساز دهنی و چند قصه دیگر» (انتشارات آوانوشت، ۱۳۸۴) منتشر شدند. محمد بهارلو، منتقد ادبی، درباره این داستانها چنین نوشته است: «به گمان من داستانهای او در بهترین حالت طرحها و یادداشتهای به سرعت نوشتهشدهای برای فیلم هستند؛ نقطه شروعی برای اینکه تصورات و عواطف او ثبت شوند تا بعد به تصویر درآیند.»
ایرج طهماسب
ایرج طهماسب (۱۳۳۸) تا بوده و هست و خواهد بود، «آقای مجری» است. هر وقت اسمش را بشنویم یا تصویرش را ببینیم، یاد این میافتیم که او به همراه یار غار و رفیق گرمابه و گلستانش، حمید جبلی، خالق تعدادی از دوستداشتنیترین و بامزهترین عروسکهای تلویزیون و سینما بوده و نسلی از آدمها را با داستانها و قصهها و شیطنتهای این عروسکها سرگرم کرده است. طهماسب که ۶ تجربه کارگردانی در سینما دارد و معروفترینشان «کلاه قرمزی و پسرخاله» (۱۳۷۳) است، یکبار طبع خود را در قصهنویسی آزمود که حاصلش شد کتابی به نام «سه قصه» (۱۳۹۵). کتابی کمحجم که سر و صدایی نکرد و کسی غبطه نخورد که چرا طهماسب اینهمه سال ننوشته است. پوریا عالمی مقدمه کوتاهی برای این کتاب نوشته که در بخش پایانی آن آورده است: «سه قصه» ایرج طهماسب نمونهای است از دست برداشتن نویسنده از به رخ کشیدن متن و روایت و برگزیدن شیوهای در ظاهر ساده برای تعریف قصههایی مهیب و عجیب که به درد خواب کردن خواننده نمیخورد و چشم او را باز میکند. داستانهای این کتاب بهترتیب عبارتند از: «بالشی پُر از پرِ سفید»، «خروس سفید» (فصل اول، فصل دوم، فصل سوم)، «ماه بر پیشانی» و «سرگذشت فنچ ها».
نظر شما