اما در سالهای اخیر میرود که جای خود را در سینمای ایران باز کند؛ گونهای که برخی بر این باورند که در جغرافیای فرهنگی و اجتماعی ایران ظرفیت چندانی برای پرداختن به آن وجود ندارد و ژانر وحشت، همانند ژانر وسترن اساسا گونهای است که با فضای ایران انطباق چندانی پیدا نمیکند. اما تجربه ساختهشدن چند فیلم کموبیش موفق در سینمای ایران ثابت میکند که چنین نقطهنظری چندان درست به نظر نمیرسد و اگر ذوق و قریحه وجود داشته باشد امر ناممکنی به حساب نمیآید.
در سینمای جهان فیلمسازان خیلی زود دریافتند که از سینما همانطور که میتوان برای خنداندن تماشاگر استفاده کرد، برای ترساندن نیز میتوان بهره برد و با توجه به قدرت تاثیرگذاری آن ابزار بسیار کارآمدی نیز در این زمینه محسوب میشود؛ بهویژه اینکه حاصل کار میتوانست اثری فاخر و در عین حال تماشاگرپسند از کار درآید؛ چراکه در ابتدا منبع مورد استفاده برای ساخت این فیلمها از دل ادبیاتی میآمد که برای خود وزنی داشت و سنتهای سینمایی مورد استفاده در این ژانر نیز برآمده از اکسپرسیونیسم آلمان یا پارهای آثار هنرمندانه از کشورهای اسکاندیناوی برگرفته شده بود. بنابراین متاثر از این ویژگیها فیلمهای ژانر وحشت جلوهای چشمگیر بر پرده سینما مییافتند که هم به لحاظ اقتصادی و هم هنری سازندگان خود را ارضا میکرد.
به این ترتیب خیلی زود مخلوقات ادبی اینگونه که آزمونی موفق را در عرصه داستان پشتسر داشتند، راهی پردههای سینما شدند و تصورات ذهنی خوانندگان این دست آثار، تجسمی عینی بر پرده سینما پیدا کردند که تماشاگران را از ترس میخکوب میکردند.
اما طعم این ترس و هیجانی که به دنبال داشت چنان به مذاق سینماروها خوش آمد که خیلی زود گونه وحشت به عنوان ژانری محبوب برای مخاطب مورد توجه واقع شد و از همان دهههای نخستین قرن بیستم و در دوران صامت سینما با حجم قابل توجهی از چنین فیلمهایی روبهرو هستیم؛ فیلمهایی که براساس شخصیتهایی همچون دکتر جکیل و مسترهاید، فرانکشتین، دراکولا، انسانگرگنما و... ساخته میشدند و مردم هم برای ترسیدن و لذتی که به همراه داشت، بلیت خریده و وارد سالنهای تاریک میشدند و این استقبال عمومی ضامن بقا و افزایش تولید چنین فیلمهایی بود.
چندی بعد فیلمسازان به این نتیجه رسیدند که برای ترساندن مخاطب الزامی وجود ندارد که حتما از مخلوقات ترسناک و نامآشنای اینگونه استفاده کرد و یا صحنه وقوع اتفاقات فیلم را به گورستانها، سردابهها، خانههای مخروبه و... برد، بلکه سینما این توانایی و ظرفیت را دارد که بدون استفاده از چنین عناصری نیز تماشاگر را بترساند و این امری بود که طی روندی به کشف هرچه بیشتر قابلیتها و امکانات این مدیوم منجر شد.
بدینترییب آشکار شد که در خیلی لحظهها و موقعیتهای جاری در زندگی میتوان ترس آفرید و این تنها بستگی به نوع پرداخت سینمایی آن و استفاده از قواعدی دارد که در گونه وحشت شناسایی و تبیین شده بود. چنین دریافتهایی که سنتی تازه را در ژانر وحشت شکل داد بعدها توسط فیلمسازان بزرگی همچون آلفرد هیچکاک شکل تکاملیافتهای پیدا کرد و نمونه بارز آن نیز تصویر وحشتباری بود که او از یکی از حیوانات عادی یعنی پرندگان در فیلمی به همین نام به تصویر کشید.
اصولا در دهههای بعد اگرچه همچنان وسوسه کارکردن روی دراکولا، فرانکشتین، دکتر جکیل و نظایر آن وجود داشت اما طیف غالب این فیلمها آثاری بودند که به گونههای دیگری در مخاطب ایجاد ترس و دلهره میکردند. در عین حال با وجود وفاداری سینما به منابع ادبی و مخلوقات آن، خود سینما نیز دست به کار خلق مخلوقاتی شد که البته هیچیک به آن وزن و جذابیتی نرسیدند که در نمونههای برآمده از ادبیات دیده میشدند، اما با این حال موجوداتی همچون گودزیلا، کینگکنگ و نظایر آن نیز به این جمع اضافه شد.
جالب آنکه با وجود مشترکبودن تجربه تماشای یک فیلم برای حاضران در سالن، میزان تاثیرگذاری بر آنها بسیار شدید بود. سوای آنکه اساسا تاریکی سالن نمایش فیلم، خود قرابتی با حالوهوای اینگونه سینمایی داشت، اما عامل اصلیتر قابلیتهای مدیوم سینما در خلق انتظاراتی در مخاطب بود که پاسخی غیرمنتظره و وحشتانگیز در قالب تصویر مییافت و به خلق حس وحشت و دلهره توأم با هیجان میانجامید تا با وجود تنها نبودن مخاطب در سالن سینما (و یا تماشای فیلم در روز روشن روی صفحه تلویزیون) این حس طبیعی انسانی یعنی ترس برانگیخته شود.
اما با وجود این قدمت طولانی ژانر وحشت در سینمای جهان در ایران، رویکرد به اینگونه در شکل جدیاش، سابقهای چندان طولانی ندارد؛ بهویژه اینکه در ایران پشتوانهای همچون ادبیات گوتیک نبوده که برای ساخت فیلمهایی در این ژانر مورد استفاده قرار گیرد. بنابراین راحتترین راه همان استفاده از نمونههای خارجی این سینما بوده است. صرفنظر از چند تجربه نصفه نیمه از ساموئل خاچیکیان در میانه دهه30، نمونههای قابل اشاره تا میانه دهه60 به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد. تجربههای خاچیکیان نیز بهواقع بیش از آنکه در ژانر وحشت قرار گیرند، آثاری جنایی محسوب میشدند که گاه نزدیکیهایی با فیلمهای دلهرهآور پیدا میکردند. به عبارت روشنتر شاخصترین آثار خاچیکیان در این زمینه بیشتر از آنکه ترسناک باشند در حد بضاعت خود، دلهرهای توأم با هیجان را از نوع حادثهپردازانهاش خلق میکردند و نسبتی با طعم ترس نداشتند!
و مهمتر اینکه آثار او حالوهوایی کاملا تقلیدی از فیلمهای غربی داشتند و فضای حاکم بر آنها نسبتی با زندگی ایرانی نداشت. با این اوصاف اگر بخواهیم یک نمونه کاملا ایرانیشده گونه وحشت را در سینمای ایران مثال بیاوریم، میتوان به فیلم کوتاه «جن» ساخته بهرام ریپور اشاره کرد که اگرچه این فیلم پرداخت سینمایی برجستهای به لحاظ بهکارگیری قواعد بازی در ژانر وحشت نداشت اما به دلیل اینکه به سراغ یک ایده کاملا ایرانی که ریشه در باورها و عقاید این دیار دارد، رفته بود در پارهای لحظهها به شکل موفقی بر تماشاگر تاثیر میگذاشت.
اما فارغ از این مسئله فیلم جن نمونه خوبی است برای اشاره به یکی از نکات کلیدی در ژانر وحشت که اغلب در سینمای ما با کمتوجهی روبهرو شده است و در واقع اگر در سالهای اخیر فیلمسازان نیز بدان گوشهچشمی داشتهاند، خیلی دیر این مهم محقق شده است. این مهم چیزی نیست جز توجه به زمینههای فرهنگی هر کشور و باورهای موجود در آن که برای ساخت فیلم ترسناک امری ضروری به نظر میرسد. چراکه صرفنظر از برخی قواعد ژانر وحشت که قابلیتی فراگیر داشته و حاصل واکنش طبیعی انسانی در موقعیتهایی اینچنین است. هر فرهنگی تیپها، شمایلها یا المانهای خاص خود را دارد که ریشه در عقاید و باورهای توده مردم آن دیار دارد؛
عقایدی که هم میتواند جنبهای مذهبی داشته باشد و برخاسته از فولکلور و قصههایی باشد که سینه به سینه روایت شدهاند یا اینکه مخلوقات ادبی بوده و از دنیای داستان به حافظه جمعی مردم راه یافته باشد و... .برای نمونه مخلوقاتی همانند دراکولا یا دکتر جکیل که ریشه در فرهنگ و باورهای کشور ما ندارند، تاثیر چندانی هم برای ترساندن مخاطب اینجایی نمیتوانند داشته باشند، مگر در آن زمینه که حاصل قابلیتهای سینمایی و عناصر سبکشناختی سینمای وحشت است و تاثیرگذاری فراگیر دارد. اما آنجا که پای عناصر مضمونی و روایی به میان میآید و قرار است به سنت فیلمهای آغازین سینمای وحشت که بر پایه مخلوقات وحشتانگیز فیلمی ساخته شود باید به سراغ نمونههایی برویم که در ادبیات یا فرهنگ این دیار ریشه داشته باشد و با اتکا به چنین پیشفرضهایی به ساخت فیلمهای ژانر وحشت بپردازیم.
این مسئله در کارکردن روی مکانها نیز قابل اشاره است؛ مکانهایی نظیر، قبرستان، مردهشویخانه، حمامهای قدیمی، خرابهها و... که در فرهنگ ایرانی مکانهایی ترسناک میتوانند باشند. به این ترتیب شاید آن منبع بسیار خوب که ادبیات گوتیک در اختیار سازندگان فیلمهای ترسناک گذاشت را در اختیار نداشته باشیم، اما به هر حال مایههایی وجوددارد که اگرچه از غنای کمتری برخوردارند اما ظرفیت کار روی آنها وجود دارد چرا که به طور مشخص یک وجه از جریان ترس به زمینههای فرهنگی و نوع ارتباط با دنیای پیرامون برمیگردد که توجه به تفاوتهای موجود در آن ضروری به نظر میرسد.
برای نمونه «شب بیستونهم» (حمیدرخشانی، 1368 ) که در نوع خود یکی از نخستین فیلمهای ترسناک ایرانی محسوب میشود، با وجود ضعفهای اساسیای که داشت، به دلیل کارکردن روی فضاهایی کاملا ایرانی و مناسباتی آشنا در میان خانوادههای سنتی و باورهای دیرینه آنها درباره دعا، طلسم یا جن به اثری ترسناک بدل میشود که محلههای قدیمی تهران، خرابههای تاریک و نظایر آن به دلیل مانوس بودن برای مخاطب، تاثیرگذار مینماید.
اما سوای اهمیت جنبههای مضمونی یک فیلم در ژانر وحشت، به کارگیری قواعد ژانر نیز از اهمیتی کلیدی برخوردار است؛ بهویژه همانطور که در سنتهای تازهتر سینمای وحشت میبینیم، با بهکارگیری این قواعد میتوان فیلمهایی ساخت که بدون برخورداری از زمینههای مشترک فرهنگی با مخاطب، تاثیر کاملی در زمینه خلق ترس بر آنها گذاشت و بسیاری از این قواعد در گذر سالهای دور و نزدیک و به شکل تدریجی تبیین شدهاند و حاصل آزمون عناصری بودهاند که تاثیری یکسان و فراگیر بر عواطف مشترک انسانی- فارغ از اینکه به کدام فرهنگ تعلق دارند- داشتهاند.
بنابراین با اتکا به این قواعد میتوان در سادهترین و بدیهیترین لحظهها و موقعیتها ایجاد ترس کرد؛ حال چه بهتر که این مایهها در زمینه بستری مانوس برای مخاطب اینجایی و در داستانی کاملا منطبق بر فرهنگ و جامعه ایرانی ساخته شود.
پارهای از فیلمهای موفق سینمای ایران در ژانر وحشت که در سالهای اخیر ساخته شدهاند، حاصل چنین رویکردی بودهاند؛ رویکردی که در آن اگرچه خبری از موجودات ترسناک نیست اما با اتکا به قواعد ژانر وحشت و در دل داستانی که از زمینهای کاملا ایرانی برخوردار است، مخاطب ایرانی را با طعم ترس بیش از پیش آشنا ساختهاند؛ طعمی که تجربه نشان داده، خوشایند مذاق مخاطب ایرانی هم میتواند باشد و آنجا که پای ذوق و قریحهای هم- در میان بوده نتایج قابل قبولی هم چه از نظر اقتصادی و چه از نظر ارزشهای سینمایی- به دنبال داشته است؛ توفیقی که به طور نسبی در فیلمهایی نظیر «اقلیما» ( محمدمهدی عسگرپور) یا «حریم» (رضا خطیبی) میتوان تا اندازهای مشاهده کرد.
و در این رهگذر اگر اقبال عمومی چنین فیلمهایی از شکلی قابل اعتناتر برخوردار باشد، دور از انتظار نیست که سینمای ایران پس از یک دوره (طولانی) کمتوجهی به گونه وحشت، از این پس، از ژانری تازه برخوردار شود که میتواند تداوم داشته و سهمی از تولیدات را نیز به خود اختصاص دهد.