به گزارش همشهری آنلاین، فردوسی سندی از زبان فارسی بهدست ما داده. محصول ۳۰ سال تلاش یکسره او نزدیک به ۶۰ هزار بیت شعر است که در کل آن، فقط حدود ۸۰۰ لغت عربی، آن هم به ضرورت مضمون، بهکار برده. خیلی لغتها را خود فردوسی از اول ساخته و استفاده کرده. با این حال همه هنر فردوسی این نیست.
فردوسی مرد اخلاق است. در تمام نامه منظومش راستی و درستی و خرد و پهلوانی و داد و دهش را ستوده و نتیجه ظلم و گردنکشی و بدخویی پادشاهان را یادآور شده. پادشاه آرمانیاش را در کیخسرو ترسیم میکند و رستم را که «تن پیل و هوش و دل موبدان» دارد، بهعنوان انسان نمونه میستاید. وقتی که از فریدون حرف زده، یادش بوده که بلافاصله بگوید «فریدون فرخ فرشته نبود/ به مشک و به عنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت این نیکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی». با این حال این همه هنر فردوسی نیست.
در تاریخ شعر فارسی گویندگان بسیاری که مثنویهای داستانی سرودهاند در زنده نگهداشتن شعر لغات و زبان فارسی سهیم بودهاند و بیشتر از همه شاعرانی بودهاند که مروج اخلاق بودهاند. پس چرا بین این همه فردوسی است که جایگاه ویژه دارد؟ چرا سعدی و جامی و دیگران همه از او با لقب «استاد» یاد میکنند؟
جواب سؤال را با حکایتی که در پایان «مقدمه شاهنامه بایسنقری» آمده، کامل کنید. نویسنده نامعلوم این مقدمه روایت میکند که بعد از حمله مغول به خراسان و قتلعام نیشابور، یک بابایی به اسم ابوطالب کاشی خودش را به طوس و بالای سر قبر فردوسی میرساند. آنجا مینشیند و مثل ابر بهار گریه میکند و این اشعار را خطاب به فردوسی میخواند: «سلام علیک ای حکیم گزین / سرافراز فردوسی پاک دین / سر از خاک بردار و ایران ببین / به کام دلیران توران زمین / کجا شد گو پیلتن رستمت؟ / با سام و با گیو و با نیرمت؟ / بزرگان همه ناامید و نژند / فرومایه را پایگاهی بلند...» بله! ماجرا دقیقا همین است. فردوسی ۳۰ سال عمر و نیز تمام ثروت پدری را صرف کرد تا با هنرمندی تمام، داستانهای ایرانی و از طریق آن هویت ایرانی را بازگو کند.
او شاهنامه را زمانی نوشت که ۴ قرن از بعثت پیامبر(ص) گذشته بود و خلفای عربی حکومت عدالتمحور را واژگونه کرده بودند. دولت فرهنگپرور سامانی رو به افول گذاشته و هرج و مرج در بین امیران کوچکی که همه از جانب خلیفه تأیید میشدند ایران را فرا گرفته بود؛ در چنین شرایطی بود که مردی از خویش برون آمد و کاری کرد.
نظر شما